مرا کان لب شراب سلسبیل است می خلد ار خورم خونم سبیل است رطب زان لعل شیرین چاشنی یافت اگر خرما ببستان بر نخیل است تو را ای ناخدا یا رب چه نام است که آب بحرت از خون قتیل است گذار کاروان افتد بکویت مسافر را چه پروای رحیل است نخسبد چشم مجنون لیلة الهجر که راه کوی لیلی بس طویل است چه میپرسی زفرسنگ ره عشق که آه عاشقان در راه میل است تو را نه سرمه میساید نه وسومه در آن صورت نه جای کحل و میل است دو ابرویتو بیوسمه و سیم است سیه چشم تو بی سرمه کحیل است بود عقل ار سلیمان پیش عشقت چو مور افتاده اندر پای پیل است خدا جنت بمیخواران کرم کرد اگر واعظ کند کتمان بخیل است جمال شاهد خود را بنازم که از آغاز بیغازه جمیل است بدان نسبت که باری بی شریکست نگار ما بیاری بی بدیل است نخواهم دور ماند از آب حیوان مرا خضر محبت تا دلیل است گرت معنی بود آشفته در سر سخن جز مدح حیدر قال و قیل است آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99692