سرو چالاکی اگر سروی برفتار آمده است ماه افلاکی اگر ماهی بگفتار آمده است حور را مانی اگر حوری بدنیا بگذرد یا پریزادی پری گر خود بدیدار آمده است گفتم این چشم تو زابرو کرد اشارت سوی زلف گفت اینش نافه وین آهو زتاتار آمده است پرده افکندی عزیزا تا که در بازار حسن یوسف و مصر و زلیخایت خریدار آمده است تا که در بتخانه چین نقش رویت برده اند برهن همچون بت چین نقش دیوار آمده است ای بشیر ار سوی کنعان میروی تعجیل کن مژده بر یعقوب را یوسف ببازار آمده است عقل گوید دین تبه شد گرد مهرویان مگرد عشق میگوید که حسن از بهر این کار آمده است گر بقبرستان مشتاقان زرحمت بگذری مرده میگوید مسیحائی دگر بار آمده است حال دل ناصح چه داند در خم زلف کجت گوی میداند که در چوگان گرفتار آمده است زخمه زد مطرب از ناخن بجان نالید چنگ چون ننالد دل که بروی زخم بسیار آمده است عالمی خاموش شد زان لعل گویا در جهان یکجهان ازان چشم خواب آلود بیدار آمده است پرده دار شاهد غیبی علی مرتضی ممکنست آشفته و واجب باویار آمده است آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99702