مرا جز عشق و سودای تو دین نیست که در آئین ما دین غیر از این نیست کمانداری در این لشکر ندیدم که جان خسته ای را در کمین نیست کجا یارا که پیش حکم و رایش که تا گویم چنان است و چنین نیست از آن غم را که بشادی میگزینم که جایت جز دل اندوهگین نیست خطا گفتم که چشم مستش آهوست که این آهو بتاتار و بچین نیست عجب نبود بر آن لب شور اغیار که بی زنبور هرگز انگبین نیست نجوشد شهد هرگز از نمکزار میان برگ گل ماء معین نیست زدست ساقی ما هر که می خورد بفکر سلسبیل و حور عین نیست بصورت آدمی لیکن زنوری که این خاصیت اندر ماء و طین نیست اگرچه خصم دعوی کرد جا هست ولیکن سحر با معجز قرین نیست اگر خاتم زجم بربود دیوی بمعنی صاحب تاج و نگین نیست مهل آشفته ساید جبهه بر خاک که جز داغ تو او را برجبین نیست علی مولای ما تا صاحب عصر جز اینم اولین و آخرین نیست آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99754