در سری نیست که از زلف بتی سودا نیست در دلی نیست که از عشق گلی غوغا نیست گو بمجنون بعبث ربع و دمن میگردی نیست دشتی که در او خیمه ای از لیلا نیست بوی سنبل چکنم زآن خم مو نافه بیار سنبل باغ چو آنزلف دو تا بویا نیست در کدامین صدفت جا بود ای در یتیم دیده ای نیست که اندر طلبت دریا نیست زآن بناگوش و گریبان دم از اعجاز بزن معجز موسوی الا به ید بیضا نیست تو فرشته سیر و حور لقا در نظری نتوان گفت بدنیا ملک و حورا نیست خیزد از ساغر و مینای می اسباب معاش کار با ساغر ماه فلک مینا نیست چه کلیسا و چه مسجد چه کنشت و چه حرم هیچ کوئی نبود کز تو در او غوغا نیست مظهر جلوه حق وعلی اعلائی که تو را غیر پیمبر بجهان همتا نیست هر که سودای بتی دارد و پخته هوسی سر آشفته ما را بجز این سودا نیست آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99768