ایخوش آنشب که روز غیروز دریار درآید باب اندوه ببندد در شادی بگشاید گر پری ما در و غلمان بهشتی پدرت نه آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید مطرب از نغمه دل مژمن و کافر بفریبی ساقی این می که تو داری دو جهان غم بزداید حسرت از وسمه خورم گرچه بابروی تو پیوست رشک از سرمه برم گرچه بمژگان تو ساید بگشا لعل و بگو مسئله جزء بیونان تا فلاطون زتعجب سرانگشت بخاید نه گریزان زجهنم نه طلبکار بهشتم گر لقای تو دهد دست مرا این دو نباید هندوی کوی تو بودم به تو گر سجده نمودم سست عهد است که بر آتش عشق تو نپاید گر بشمشیر کس آزرده شود از تو بعالم شاید آزردن آفاق بعشاق نشاید چشم حربا بجز از پرتو خورشید نه بیند کلک آشفته بجز وصف جمالت نسراید سر چو گو در سم یکران علی نه بارادت که چو گونه فلک اندر خم چوگان برباید شد مگر داغ غلامی تو از چهره نمایان که بهر شهر کس ار دید بخلقم بنماید آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99838