گرچه نقش قلم صنع همه زیبا شد زهر در کامی و در کام یکی حلوا شد شد یکی در شکرستان و یکی سوی خزان آن یکی زاغ و دگر طوطی شکرخا شد عشق آموخت باو حکمت عقل و دانش ورنه این کودک نادان زکجا دانا شد با سهی سرو تو شمشاد و چمن سنجیدم کوته از قامت والات بصد بالا شد برو ای ماه که خورشید زمشرق سرزد بنشین فتنه که این چشم سیه پیدا شد هر که انسان شد و نفس حیوانی بگذاشت حور وغلمان سیر ماه ملک سیما شد جای تو ای در یکتا صدف دیده کیست ای بسا دیده که اندر طلبت دریا شد در کلیسا و حرم شورو عجب دیدم باز بر سر شاهد نادیده چرا غوغا شد هر که آشفته صفت خار گلستان علیست در گلستان جهان تازه گلی رعنا شد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99840