نیمه شب آن مه چو از حجاب برآمد عقل گمان کرد کافتاب برآمد کاوش مژگان چنان بسینه اثر کرد کز گل قبرم پر عقاب برآمد تا که گریزند مهر و ماه چو خفاش پرده بیفکند و از نقاب بر آمد جوش زنان ریخت می زچشم صراحی آتش افروخته از آب برآمد من پی قاتل دوان بشهر که ناگاه ساعد سیمین بخون خضاب برآمد باد بیک سو فکند زلف سیاهش برق جهان سوز از سحاب برآمد سیخ کبابش بدست بود و بیفکند دود دل من چو از کباب برآمد تازه جوانی زسحر غمزه جهان سوخت الحذر از جان شیخ و شاب برآمد گو بفلاطون خم نشین که سحرگاه صد خمم از جرعه ی شراب برآمد خواب حرام است و فتنه آمده بیدار ترک سیه مست من زخواب برآمد نوبت سلطان غیب صاحب عصر است شحنه عدلش باحتساب برآمد محتسب از حکم اوست خسرو ایران زآنکه جوان بخت و کامیاب برآمد خاک شد آشفته لیک طایر روحش گرد درو بام بوتراب برآمد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99842