رندان خرابات در میکده بستند رفتند بپای خم و آسوده نشستند دیدند خمار من و یک جرعه ندادند چون تو به دل عهد محبت بشکستند در بند تعین همه بالاف تجرد آزاد زخلقند و نه از خویش برستند بشکسته بت و سبحه و زنار گسسته چون نیک به بینی همه خود را بپرستند از جام می سرخ ندیدند چو مستی آن سبز گیا را زپی نشئه بجستند درخرمن عقل و خرد و دین زده آتش دود است که پیوسته بر افلاک فرستند ابلیس به بینند و بگویند خدائی زین قوم بپرهیز که مردود الستند بیزار بود پیر خرابات ازینان کازباده خرابند وز توحید نه مستند آشفته تو و میکده و سر سلونی غم نیست اگر بر تو در میکده بستند آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99847