خوابم چو با خیال جمالت یکی شود بر دیده هرمژه زغمت ناوکی شود آنرا که غوص لؤلؤئی اندر نظر بود بحر محیط در نظرش اندکی شود گو دیده دوبین بکند یار متحد تا این دوئی بچشم حقیقت یکی شود خلقی اگر زجوهر فردند در گمان زاهل یقین زلعل تو رفع شکی شود آشفته چون بطفلی پیری ندیده ای پیرانه سر دلیل رهت کودکی شود عاقل بکیش عشق زدیوانگان بود هر کاو که یافت ذوق جنون زیرکی شود درویش را زکسوت فقراست سلطنت خاک در علی بسرش تاجکی شود آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99876