هر که در گلشن دل سرو سمن بردارد بایدش دل زگل و سرو سمن بردارد حالت بسمل عشق و مژه فتانش داند آن خسته که دل برسر خنجر دارد کرده چون پهلوی دارا دل مجروهم چاک آنکه ابروی چو شمشیر سکندر دارد نبود آرزوی کوثر و حورش در دل آنکه دلبر ببرو باده بساغر دارد تاج جمشید بسرکی نهد و افسر کی هر که از خاک در میکده افسر دارد کار ناصح بسر زلف تو افتادی کاش تا بدیدی دل آشفته چه بر سر دارد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99879