زنمک ندیده بودم که کسی شکر بریزد نه رطب زسرو هرگز چو لب تو تر بریزد خط سبز بی سبب نیست که بر لبت نشسته بشکر لب تو طوطی چو رسید پر بریزد نکنی ملامت دل که سرشک اوست غماز که چو شمع سوخت اشکی نتواند ار بریزد تو بگوی فحش از آب لب که کسم دعا نگوید تو بریز خون عاشق که کس دگر بریزد همه طرح خوب ریزد بصحیفه مانی صنع بخدا زخامه طرحی زتو خوبتر بریزد تو چه چشمه حیاتی که زشوق تو نشاید که زچشم آب حیوان برهت خضر بریزد چو حدیث اشتیاقت بصحیفه مینویسم نشود شبی که کلکم بجهان شرر بریزد تو چه گوهری همانا که زبحر کبریائی بصدف چو گوهر تو بجهان بشر بریزد منم آن نهال آشفته که میوه ام بود عشق بجز از ولای حیدر زبرم ثمر نریزد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99915