دو جهان در نظر پاک یکی میآید بیندار دیو بچشمش ملکی میاید شکر و ملح بود ضد و زافسون لبت شد مکرر که زشکر نمکی میآید عقل وعشقند دو سلطان وجود و ناچار چون یکی میرود از ملک یکی میآید عشق وارد شد و عقل و خردم کرد فرار بر زر قلب حریفان محکی میآید عشق در پیش زپی حب علی ره سپر است مژده کز شاه بلشکر یزکی میآید فرس خامه بمیدان سخن جولان زد اسب چوبین نه عجب برق تکی میآید بده آشفته زصهبای یقینش جامی در مقام علی آنرا که شکی میآید آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99935