آزادگان بقید تعلق کم او فتند ور زانکه لغزشی برود محکم او فتند شکوه زنیکوان نتوانم که گفته اند خوبان باوفا بزمانه کم او فتند نازم بآن دو لعل نمک پاش کز سخن بر داغهای سینه و دل مرهم او فتند چون زلف تست شب همه شب در کف رقیب عشاق را عجب نه اگر در هم او فتند خورشید و مه که مشعله افروز عالمند در پیش آفتاب تو چون شبنم او فتند یا رب چه نشئه داشت محبت که عاشقان اندوهناک عشق وی خرم او فتند یک جام کرد تعبیه جمشید و خسروان در سجده تا بحشر بپای خم او فتند در پرده عشق نغمه سرا گشت و مطربان اندر گمان نغمه زیر و بم او فتند جز قتل نیست شیوه خوبان این دیار با اینکه این گروه مسیحا دم او فتند از روح غافلند نصاری و از قیاس تا تهمتی نهند پی مریم او فتند آشفته کی رها شوی از آن شکنج زلف دیوانگان بسلسله مستحکم او فتند خوش وقت آن گروه که در سایه علی تا بامداد حشر دل بیغم او فتند آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99948