دل دیوانه ززلفت چو رها میگردد هست مرغی که زکاشانه جدا میگردد تا که مهر رخ تو شمع درونست مرا مه چو پروانه بگرد سرما میگردد لیک آنرا که بود مهر تو با جان پیوند حاش لله که زدام تو رها میگردد این قماری که دلم باخت حریفان در عشق در همه عمر پی نقش وفا میگردد دل آشفته گر از زلف تو پیوست بخط از پی خاصیت مهر و گیا میگردد زاهد ار طوف کند خانه کعبه بگمان لیک عارف زپی خانه خدا میگردد سعی در مروه ندارد بقیاس این مقدار گرد میخانه چو رندی بصفا میگردد در میخانه توحید علی آن که سپهر بطواف در او بی سرو پا میگردد آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۴۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99980