خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۱۶
صبح ساعت ۶ بود که بیدار شدیم و نماز را خواندیم بعد تا ساعت ۸ صبح آن جا بودیم و با همدیگر خاطره تعریف کردیم و بعد تصمیم گرفتیم به شهر مراغه برویم . اول به اداره پست رفتیم دو بسته برای علی آمده بود آن ها را تحویل گرفتیم و گذاشتیم آنجا . بعد رفتیم به گاراژ و سوار اتوبوس شدیم ودحرکت کردیم . بعد از چندی گفتن راه بر اثر لغزندگی بسته است و دو ماشین تصادف کرده بودند و یک اتوبوس هم از جاده خارج شده بود . ۲۰ کیلو متر جلوتر هم مینی بوسی تصادف کرده بود و چپ کرده بود و له شده بود و معلوم بود تعدادی هم کشته گرفته است . ساعت ۱۰ به مراغه رسیدیم و مقداری در شهر گشت زدیم و علی کتابی در رابطه با تربیت کودک خرید و به من هدیه داد حدود ساعت ۱۱/۵ ناهار خوردیم و ساعت ۱۲ حرکت کردیم برای برگشت . ساعت یک میاندوآب بودیم و کارتن های کمک به جبهه را تحویل گرفتیم و حرکت کردیم با مینی بوس به اول جاده آمدیم و بعد پیاده شدیم و سوار یک تویوتا شدیم و ساعت ۳ مقر بودیم و هنوز ناهار نداده بودند . کمی استراحت کردیم و موقع نماز حسینیه بودیم .
راستی دیروز به علی آقا پشت تلفن گفته بودند که جبهه تربیت معلم شش ماه شده است بعد از نماز جریان را به مژد آرا و جولایی گفتیم و بعد شام خوردیم به مناسبت فوت ناگهانی برادر عباس بحرایی در تدارکات قران خوانی بود بعد داستانی از مثنوی برادر جولایی خواند و توضیح کامل داد و در راستای طوطی و بازرگان بود .
قبل از خواب چندین بار من و دهقان و سالاروند و گرشاسبی کشتی گرفتیم و بعد ساعت ۱۲/۵بود که خوابیدیم
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅🌙 گاهی باید تسبیح برداشت
یک گوشه نشست،
رو کرد به خدا و آروم گفت:
💌ربِ اِنَّی مَغلوبٌ فَانتَصِر
خدای من، من مغلوب شدم، مغلوب مشکلاتم، مغلوب اخلاق و عادتهای غلطم...
به دادم برس!
🥀
برای #شهید شدن،
گاهی یک خلوت سحر هم کافیست!
دل که شهید شود،
زندگی که شهید شود،
در نهایت انسان،شهید میشود!
اول شهیدانه زندگی کن،
تا شهید از زندگی بروی...
پنجشنبه ۶۶/۱۰/۱۷
صبح ساعت ۵ بیدار شدم و نماز خواندم و بعد ساعت ۶/۵نماز صبح را خواندم برف با شدت داشت می آمد آماده شدیم برای صبحگاه ودر برف شدید ساعت ۷ در میدان صبحگاه بودیم . قران خوانده شد و بعد از کمی حضور و غیاب آمدیم . طاهری ما را دعوت کرد تبلیغات برای صبحانه ودر آن جا همراه سمیعی .طاهری. سالاروند .دهقان و روحانی و ایوب حیدری و آقای فارسی صبحانه خوردیم . بعد آمدم چادر خودمان .و ساعت ۸/۵ رفتم کلاس عقاید و بعد از کلاس رفتم تدارکات برای عوض کردن بادگیر علی گفتند بعد از ظهر بیا و بعد رفتم کمی کمک طاهری کردم برای پهن کردن موکت برای سالگرد شهادت شهدای کربلای ۵ و بعد از گرفتن یک جفت چکمه آمدم دفترچه ام را نوشتم در ضمن نامه ای از شاهده برایم آمده بود که چندین مرتبه آن را خواندم و نکته های تاثیرگذارش را خط کشیدم و بعد من و علی دهقان و سالاروند و گرشاسبی چهار نفری کشتی گرفتیم در آخر دندان جلویی سالاروند و گوش و ابروی من خونی شد وضو گرفتیم و نماز را به جماعت خواندیم خبر دادند امشب جلسه دانشجویان دارالفنون است .
ادامه دارد
@sharikerah
ادامه ماجرا
نماز را به جماعت خواندیم و بعد از شام ساعت ۷/۵ رفتیم برای جلسه . کمی نشستیم تا بقیه برادران جمع شدند برادر جولایی کمی قران خواند و بعد معنی کرد سوره طه . جریان موسی را خواند و کمی حال پیدا کردیم ودبعد دعای کمیل خوانده شد بعد از آن هم دعا با شور و حال خاصی تمام شد شروع به سینه زنی کردیم بعد برادر جولایی دوباره صحبت کرد و گفت که دیروز با مرکز تماس گرفته است و قرار شده است که هر گروه لوازم و کلاس ها و غیره را مرتب کند . و بعد به سوالات بچه ها پاسخ داد و قرار شد تا ۱۱/۷ تا اول فروردین یک ترم فشرده باشد بعد از آن ترم دوم و در مورد پایانی ما هم گفت که با گردان هماهنگ شده است و اگر آماده باش یا عملیات یا پدافندی نباشد طوری به ما پایانی بدهند که به کلا سها برسیم ودر آخر از برادران تدارکات تشکر کرد و در آخر آمدیم به چادر خودمان . فردا صبح قرار شد آقای جولایی به تهران برود و من نامه ای برای خانه (شاهده) نوشتم وآن لواشکی را با علی دهقان در مراغه خریده بودم داخل نامه پست کردم ودبعد شروع کردم به پاک نویس کردن وصیت نامه و آن را نوشتم و برای محمد فرستادم و بعد ساعت ۲/۵بود که هنوز بیدار بودم و تعدادی را هم بیدار کردمو چای درست کردیم . و داود هم شروع به خوردن چای شیرین کرد.
امشب سمیعی پیشنهاد خواندن مقاله شهید را برای شنبه به من داد.
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_بهزاد_سمیعی
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
🕊🌷
حواسمان هست؟!
اگر شهید نشویم باید بمیریم!
راه سومی وجود ندارد!!
🕊🌷
#شهید | #سید_مرتضی_آوینی
🕊🌷
شهـــدا دلمـــاݩ رابه شمـــا گِره زده ایم💔
دستگیرمان باشید...
دراین دنیاے وانفسا
تکیه گاهمان باشید..
غریب و تنها دراوج بی کسی های زمانه
دلمـــان را به ســـوی شما حواله میکنیم..
پذیـــرای دل شکـــسته مـــان باشــــید😭
🌹پندار ما این است که ما ماندهایم
و شهدا رفتهاند اما حقیقت آن است
که زمان، ما را با خود برده است
و شهدا ماندهاند.🕊
#ٱنس_با_شهداء 🌷
هر روز صبح ؛
وقتى از خواب بيدار میشوی
قبل از اينكه هر كار ديگرى كنى
“ لبخند بزن "
Every morning when you wake up,
Before you do anything else,
smile .
#صبح_بخیر
#لبخند_بزن_رزمنده
#شهید_علی_پیرونظر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخه مگه میشه این کلیپ رو ببینی و غرق در آرامش نشی...؟! 🥲❤️
#لبیک_یا_خامنهای
شهید حاج احمد کاظمی:
اگر يكی از اين شهدا الان بيايد به اين دنيا و شروع كند برای ما صحبت كردن، چه میگويد؟
🔹️میگويد در راه خدا ثابت قدم باشيد.
🔹️ايمانتان را حفظ كنيد.
🔹️در تقويت ايمانتان تلاش كنيد.
🔹️قدر جمهوری اسلامی را بدانيد.
🔹️خودتان را شايسته فداكاری در راه جمهوری اسلامی بدانيد.
🔹️در راه ولايت فقيه ثابت قدم، استوار، دلپاک باشید.
🔹️همه چيز خودتان را آماده كنيد برای دفاع از اسلام.
🔹️راستگو باشيد.
اينها را به ما خواهند گفت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی
جمعه۶۶/۱۰/۱۸
ساعت ۵/۵ بیدار شدم و نماز خواندم و بعد از کمی استراحت نماز صبح را خواندم ساعت ۷/۵ صبحانه خوردیم و بعد رفتم تبلیغات و به همراه سمیعی مقاله را از آقای جولایی گرفتم و آمدم شروع به پاک نویس کردن مقاله کردم . ساعت ۱۱ آقای رداعی روحانی گردان به شهر مهاباد رفت و من و سمیعی هم شیطنت کردیم و با دوربین شیرازی با لباس روحانیت عکس انداختیم و بعد با مهدی طاهری هم عکس انداختیم و نماز را هم در تبلیغات خواندم و بعد آمدم چادر خودمان . ساعت ۶ بود که نماز را خواندیم و شام آقای رداعی مهمان ما بود و بعد آقای بحرینی و علی عزیزی آمدند و صحبت در مورد انتقادات و پیشنهادات شد و من جریان مرخصی را گفتم و عده ای هم جریان شپش را گفتند و قرار شد به آن ها پایانی بدهند و بروند ساعت ۱۱/۵همه خوابیدن و من مشغول نوشتن دفترچه ام شدم و قرار شد با چند نفر از بچه ها چای درست کنیم و بعد من مقاله ای را که درباره شهید بود را تنظیم کردم و خلاصه بعد از خوردن چای ساعت ۱/۵به خواب رفتیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_بهزاد_سمیعی
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضو بگیر
به رسم شهدا
اول وقت دلبرے ڪن ...
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی
#سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
مادر بزرگ شهید #جھاد_مغنیه میگفت:
مدت طولانـے بعد از شھادتش اومد به خوابم بھش گفتم: چرا دیر ڪردی؟
منتظرت بودم . . !💔
گفت: طول کشید تا از بازرسـےها رد شدیم
گفتم چه بازرسۍ؟!
گفت:بیشتر از همھ سر بازرسـے نماز وایسادیم
بیشتر هم درباره نماز صبح میپرسیدن!