eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران مجید خیلی عوض شده بودو دلش میخواهد همش پیش من باشه اما من شدیدا پسش میزدم و‌مجبور میشد برگرده پیش نیره…اون روز موقعی که میخواست برگرده خونه ی مادرجون یه دست رختخواب برداشت بسته بندی کرد و خواست با خودش ببره که جلوشو گرفتم و گفتم:خیر باشه!مجیدگفت:واقعتش،برای نیره….آخه مادر جون اجازه نمیده به رختخوابهاش دست بزنه…سوالی نگاهش کردم و گفتم:چی شده که فکر کردی من بهش رختخواب میدم؟؟؟مجید اصراری نکرد و با درماندگی رختخوابهارو گذاشت سرجاش واز خونه زد بیرون…..بالاخره در عرض یکهفته مجید یه کم وسایل از خواهراش گرفت و نیره رو سر و سامون داد و برگشت محل کارش…..چند ماهی گذشت و کم کم حس کردم رفت و امدهای مامان حون به خونمون بیش از حد شده و هر بار یه کم با من درد و دل میکنه…..از بدخلقیها و بد دهنیهای نیره میگفت و اینکه پاقدمش نحس بوده که بچه هارو دربدر کرده…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌸 22 پند ارزشمند 🔹آنچه را گذشته است فراموش کن 🔸و بدانچه نیامده است رنج و اندوه مبر 🔹 پیش از پاسخ دادن بیاندیش 🔸 هیچکس را تمسخر مکن 🔹 نه به راست و نه به دروغ هرگز قسم نخور 🔸 خودت برای خودت، همسر برگزین 🔹 به ضرر کردن کسی خوشنود مشو 🔸 دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی 🔹 نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی 🔸هرگز ترشرو و بدخو مباش 🔹 تا جایی که می توانی، از مال خود به دیگران ببخش 🔸 کسی را فریب مده تا دردمند نشوی 🔹 از هرکس و هرچیز مطمئن مباش 🔸 فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی 🔹 بیگناه باش تا بیم نداشته باشی 🔸 سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی 🔹 با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی 🔸 راستگو باش تا پایدار باشی 🔹فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی 🔸 مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی 🔹جوانمرد باش تا آسمانی باشی 🔸 روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز 🔹 دردین و مذهب افراط نکن تا پاک و راست گردی ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﻏﯿﺮه ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ ؛ " ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ " ﺗﻮو ﺩﺍﺭﻩ "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ، ﺑﺪﻭﻥ " خییییییلی ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ هممممه ﭼﯿﺰ ﺑﯽ ﺗﻮجهه ، ﺑﺪﻭﻥ "ﺯﻣﺎﻧﯽ ، ﺯﯾﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺣﺪ ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ توو ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ، ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻪ: ﺷُﮑـــﺮ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺩوﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ، ﻧﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺵ "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮ ، ﺧــِــــیـﻠﯿﻬﺎ نمی فهمن "... ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﺧــِــــــیلیا ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ "... اگه ديدى کسى زيادميخوابه بدون"خيلى تنهاست" ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ، ﻭﻟـــﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ....! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 هرگاه از کسی دلگیر شدید کافی است یاد آورید، که اگر گذشته او، گذشته تو! 🌸 درد او، درد تو! و سطح آگاهی او، سطح آگاهی تو بود،"درست" مانند او فکر و رفتار می کردی! 🌸هر انسانی را با خودمان مقایسه نکنیم.هر شخصی را با عزیزانمان مقایسه نکنیم ... 🌸 ما فقط حق داریم دیگران را بپذیریم و زندگی کنیم یا رها کنیم و بگذریم ... 🌸 ‌زندگیتون سرشار از عشق و آرامش ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
هر آدمی یک ظرفیتی دارد. بعضی ها زیاد ، بعضی ها کم! بسته به تحملشان . . . می جنگند ، می سوزند ، می سازند ، می بخشند ... اما اگر پیمانه شان پر بشود ؛ اگر کارد به استخوانشان برسد ؛ حالا هر چقدر هم از خود گذشتگی داشته باشند ، صبور باشند ، وفادار باشند عاشق باشند ، متعهد باشند دیگر باعث نمیشود پایتان بمانند!! هیچ چیزی جلودارشان نیست. قید دلبستگی هایشان را میزند و میروند. بیایید قدری خوددار باشیم! و آدم ها را به لبریز شدن ظرفیتشان وادار نکنیم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌷 ✨من راه رفتن را از یک سنگ آموختم دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت ✨بادها از رفتن به من چیزی نگفتند زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند ✨پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند ✨پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند ✨اما سنگی که درد سکون را کشیده بود رفتن را می شناخت ✨و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود دویدن را می فهمید ✨و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست ✨آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت ✨وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز ✨و دویدن که آموختی پرواز را . . . ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟ گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت. دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران مادر مجید میگفت:مجید رختخوابشو توی آشپزخونه پهن میکنه و چون اونجا سرده اذیت میشه و حتی اینم گفت که مجید سر شب بهش میگه مامان !! نمیری بخوابی؟؟؟؟یه روز که مادرجون اومده بود خونمون با بغض گفت:والا بخدا آشپزخونه سرده و من خوابم نمیبره…..حرفی نزدم و فقط نگاه کردم و حرفهاشو گوش دادم چون نمیخواستم ازم سوء استفاده کنه……مادرجون اشکشو پاک کرد و ادامه داد:به والا سردم میشه اونا توی اتاق پیش بخاری میخوابند و من توی اشپزخونه……در حالیکه مادرجون آه میکشید چایی رو گذاشتم جلوش که دستمو گرفت و گفت:میگم مهناز!!تو که تنهایی میتونم بیام اینجا بخوابم؟؟؟زود گفتم:تنها نیستم!!بچه هام با من میموند……مادر جون گفت:نه …اینو نمیگم که ….میگم تو که شوهر نداری و تنها میخوابی ……وسط حرفش پریدم و گفتم:چی!؟؟مگه شوهرم مرده که شوهر ندارم….؟؟؟مادر جون با اخم گفت:خدا نکنه….زبونتو گاز بگیر….منظورم اینکه مجید که اینجا نمیاد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خوب باش اما به اندازه ی توانمان منتش را هم روی کسی نگذاریم...! خوب بودن یا نبودن، انتخاب توست می توانی باشی یا نباشی...! اما اگر انتخابت خوب بودن است در انتخابت بمان ادامه بده.... اما منتظر نباش برایت کف بزنند انتظار تلافی هم نداشته نباش....!! خیلیها با خوبی ات غریبی می کنند چون بلد نیستن جواب خوبی را بدهند.... یاد نگرفته اند...می ترسند...یا..!!! خیلیها هم نه....! بلدند چکار کنن که تو خوبتر شوی.. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💖💖فراموش کار باشیم وقتی قرار است کینه های رنگارنگی از آدم ها گوشه ی قلبمان غبار غم بگیرد... ساده باشیم آنجایی که چشم ها فقط نواقص را می بیند و گوش ها غیبت ها را می شنود... حواس پرت باشیم وقتی خطایی را از هم نوعی دیدیدم و شندیدم و آنجایی که در حریم شخصی و خصوصی آدم ها بودیم نابینا باشیم و ناشنوا... ساده رد شویم از کج خلقی ها و بی تفاوتی ها ناسزاگویی ها و تمسخرها... یادمان باشد ثانیه های این زندگی فقط وفقط یکبار برای همیشه اتفاق می افتند، ثانیه ها و ساعت هایی که شاید بعدها بفهمیم که چه ساده از کنارشان با خشم و کینه و حسرت ، گذر کردیم و فرصت زندگی کردن را از خودمان به راحتی گرفتیم... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
آدم هایِ امروز ، دفتر خاطرات ندارند ! درد دل ها ، مجازی شده ... ما درد دل هایمان را برایِ هم پست می کنیم ! ما حرف هایمان را تویِ صفحات چتِ عزیزترین هایمان می نویسیم و به در و دیوارش عکس و شعر و نوشته های قشنگ می چسبانیم ! دفترِ خاطراتِ آدم هایِ امروز ، یک صفحه ی لمسیِ چند اینچی است با کوله بارِ سنگینی از حسرت و حرف و خاطره هایِ تایپ شده ... قبل تر ها ، برای فراموشی ، دفترهایِ خاطراتمان را سر به نیست می کردیم ... این روز ها ولی ، هر بار که کم آوردیم ؛ می افتیم به جانِ سوابقِ چت هایمان ... و کسی چه می داند چه اندازه درد دارد ، بعضی از همین سر به نیست کردن هایِ بی بازگشت ! در روزگاری که آدم ها در یک پروفایل خلاصه می شوند و فراموش کردنشان به یک لمسِ چند ثانیه ای بند است ! آدم هایِ وفاداری نیستیم ، زود دل می بندیم و زود فراموش می کنیم ... ! کاش در دورانِ همان دفترخاطره هایِ قفلی ، جا مانده بودیم ! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران مادرجون گفت فقط موقعی که مجید برمیگرده و خونه است ،،، شبها بیام اینجا بخوابم ،،چی میگی مادر؟؟؟بدون خجالت توی چشمهاش نگاه کردم و گفتم:این آشی هست که خودت برای مجید پختی……حالا چی شده که فکر کردی بخاطر راحتی نو‌عروست و داماد من میتونم در حقتون محبت کنم؟؟؟یادته که وقتی مجید بعد از ماهها چند روز میومد خونه تو و دخترات دوره اش میکردید که مبادا با من خلوت کنه؟؟؟فراموش نکردی که مدام توی گوشش میخوندی بدبخت و حیف شدی….یه زن سالم بگیر و از زندگیت لذت ببره،،،،،،خب الان زن سالم گرفته ،،،بزار لذت ببرند……مادر جون که اصلا توقع نداشت من این حرفهارو بزنم شوکه شد و کمی نگاهم کرد اما باز نخواست غرور خودشو بشکنه و مغرورانه سرشو بالا گرفت و گفت:حالا چکاریه که شبها توی آشپزخونه بخوابم،….میرم توی اتاق کنار بخاری ،،رومو اونوری میکنم و میخوابم ،،،،از اینکه هنوز طرفدار اونا بود دلم شکست اما چون کاری از دستم برنمیومد واگذارش کردم به خدا…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
✨پیرمرد مریض مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. او پدرش را که بیماریش شدت گرفته بود در گوشه‌ای از جاده رها کرد و از آن جا دور شد. پیرمرد ساعت‌ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس‌های آخرش را می‌کشید… رهگذران از ترس مسری بودن بیماری پیرمرد و برای فرار از دردسر، بی اعتنا به ناله‌های  او، راه خود را می‌گرفتند و از کنار او عبور می‌کردند. عارفی که از آن جاده عبور می‌کرد، به محض دیدن پیرمرد او را به دوش گرفت تا ببرد و درمانش کند. رهگذری به طعنه به عارف گفت: “این پیرمرد فقیر است و بیمار؛ مرگش نیز نزدیک است، نه از او سودی به تو می‌رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد به وجود می‌آورد. پسرش هم او را در این جا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک می‌کنی؟” عارف گفت: من به او کمک نمی‌کنم، بلکه به خودم کمک می‌کنم؛ اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه رو به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم؛ من به خودم کمک می‌کنم🌺 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹🙏 چند قانون زندگی _از کسی ناراحت هستی خودت برو بهش بگو _ حرف ناحقی رو که نمی‌پسندی تائید نکن. _هیچ‌وقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه‌ داری چون این کار بخوای نخوای دو روویه _ سعی کن هر روز یاد بگیری _هرگز هرگزدر صحبت با دیگران راجع به خودت بد حرف نزن _ سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس. _از بله گفتن هم نترس _اول با خودت مهربون باش به خودت برس هرکی ام هرچی گفت اعتنا نکن _ سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن :) _هرگز سطح خودت رو به اندازه طرف مقابلت پایین نیار. _به کسانی لطف کن که استحقاقش رو داشته باشن، لطف تورو وظیفت ندونن _با کسی که ازش خوشت نمیاد، همنشینی نکن.(دو روو نباش) _عاشقی کن چون این حس قشنگترین نعمت دنیاس. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💖🌷 ✍️ ریشه انسان‌ها، فهم آن‌هاست 🔹یک سنگ به اندازه‌ای بالا می‌رود که نیرویی پشت آن باشد. 🔸با تمام‌شدن نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است! 🔹ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن که چطور از زیر خاک‌ها و سنگ‌ها سر بیرون می‌آورد و حتی آسفالت‌ها و سیمان‌ها را می‌شکند و سربلند می‌شود. 🔸هر فردی به‌اندازه این گیاه کوچک، ریشه داشته باشد، از زیر خاک و سنگ، از زیر عادت و غریزه و از زیر حرف‌ها و هوس‌ها، سر بیرون می‌آورد و با قلبی از عشق افتخار می‌آفریند. 💢 ریشه ما همان فهم ماست. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران زندگیمون به همین منوال گذشت ونیره برای اینکه توی خونه حوصله اش سرنره ،مجید رو راضی کرد و توی یه شرکت مشغول به کار شد…….این کار نیره به مذاق مادرجون خوش اومد و همه جا پزشو میداد و میگفت:زن زندگی یعنی نیره…ازهرنظر پشت شوهرشه…..مادرجون از اینکه هم کمک مالی میشد به خونه و هم اینکه نیره صبح میرفت و عصر برمیگشت و خونه و زندگیش دست خودش بود و دختراش هم راحت تر رفت و امد میکردند خوشحال بود و همش نیره رو سرکوفت ما میکرد…..اما چشمتون روزبدنبینه…..همین که اولین حقوقشو گرفت و چشمش به پول افتاد رفت کلی لباسهای باز و نیم عریان و کلی وسایل آرایشی خرید……نیره اصلا خجالت نمیکشید و پیش همه ،،چه مرد و چه زن…..چه جوون و مسن….لباسهای باز میپوشید و آرایش غلیظ میکرد……رفته رفته آوازه اش توی فامیل پخش شدوخودم میدیدم که جوونای فامیل به بهانه ی سرزدن به مامان جون درست زمانی که نیره خونه بود میرفتند اونجا تا از قافله عقب نمونند….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند ، یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد ، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد! ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است!؟ شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید : کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟! شیر دوم پاسخ می‌دهد : توی یکی از ادارات دولتی!! هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد ، پس چطور شد که گیر افتادی؟! شیر دوم پاسخ می‌دهد : اشتباها آبدارچی را خوردم چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نخونی ضرر کردی فوق العاده زیباست این متن👌🍎 خواجه‌‏اى "غلامش" را ميوه‌‏اى داد. غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمه‌‏اى" از آن ميوه را خود می‌‏خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد. پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى. غلام نيمه‌‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت." روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش می‌خورى. غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام. اكنون كه ميوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست. "صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌‏ام و خواهم ديد. "همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز" هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک اجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی نقل است:مرد ثروتمندی به پسرش وصیت کرد: پس از مرگم جورابی به پایم ، میخواهم در قبر به پایم جوراب باشد... وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی سنگ شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم حاضر در قبرستان اظهار کرد، ولی عالم مانع شد و گفت: هیچ میّتی را بجز کفن با چیزی دیگری نمیپوشانند! ولی پسر میّت بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام برخی علمای شهر جمع شدند و روی این موضوع مشورت میکردند که... ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که (وصیت نامه) پدرش است، آن را با صدای بلند خواند: پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات، حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه بردن یک کفن بیشتر نخواهند داد.... پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام و خودت به دست میاوری خوب استفاده کنی؛ یعنی در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری؛ زیرا یگانه چیزی که با خودت به قبر خواهی برد، همان اعمالت است ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
ســـــــــ⛈ــــــــــلام روزتــان ســرشـار از نــگاه خــدا📚   امروز  دوشنبه ۱آبان   دوشنبه 💚 ياقاضی الحاجات📿 🌦 ‌🍁           ۱       آبان              ۱۴۰۲    ه.ش 🌦 ‌🍁            ۷   ربیع الثانی        ١۴۴۴  ه.ق 🌦 ‌🍁           ۲۳   اکتبر             ۲۰۲۳   ميلادى ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام گلهای مهربون 💓صبحتون بخیر 🌸طلوع روز جدیدتون پرانرژی 💓و پراز شادی و برکت 🌸الهی تا جهان باشد 💓به شادی درجهان باشید 🌸الهی ازهمه غمها 🌸به دور و درامان باشید. ســلام صبح دوشنبه اتون بخیر 🌸 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃 🦋🍃  ✨ صبحگاهی🌸🍃 ✨ پروردگارا! 🌸اي قدرت و توان من هنگام 🍃شدائد و مشکلات، 🌸و اي فرياد رسم هنگام سختي، 🍃مرا به چشمت که 🌸 خواب در آن راه ندارد حفظ فرما، 🍃و به پناهت که مورد تجاوز 🌸قرار نمي‏گيرد پناهم ده، 🍃به قدرتت بر من، 🌸مرا مشمول رحمتت قرار ده؛ 🍃هلاک نمي‏گردم در حالي که 🌸اميد من تو هستي. ✨خداوندا! 🌸تو برتر و ارزشمندتر و نيرومندتر از 🍃تمام چيزها هستي که از آنها مي‏ترسيدم. ✨خداوندا! 🌸به وسيله‏ ي تو آنان را نابود کرده 🍃 و از شر آنها به تو پناه مي‏برم 🌸که تو بر هر کاري قادري.                                     ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈        
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران حرفهای زیادی پشت سر نیره بود اما همین که کار میکرد و به اون خونه پول میاورد کسی کاری باهاش نداشت و مایه آبروریزی نبود……نیره یه مشکل دیگه توی زندگی من انداخت….سارا دخترم رفتارهای عجیبی از خودش نشون میداد…..مثل نیره میپوشید و میگشت…..متوجه شدم که حتی ابروهاشو دستکاری کرده….موقعی که با دوستاش بیرون میرفت میدیدم که ارایش میکنه…….چون از بچگی مهربون و با محبت بار اومده بودم و شاید از نظر بعضیها خیلی ساده ،،دعواش نمیکردم ولی تذکر میدادم……یه روز که حسابی به خودش رسید و‌خواست بره بیرون بهش تذکر دادم و گفتم:دخترم!!این لباس بازی که پوشیدی مناسب خونه ی دوستت نیست،،،مگه نمیگی دو تا برادر داره….؟؟؟اما برخلاف انتظارم سارا خیلی طلب کارانه جواب داد؛:خیلی هم مناسبه،،،،الان عقل مردم و مخصوصا پسرا به چشمشونه…..نمیخواهم مثل تو ساده باشم…..ببین نیره چطوری میگرده و همه دنبالشند…. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خشم و کینه را در خود نگه ندارید کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتی‌های قدیمی هستید. چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است که کتاب را ورق بزنید. همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیده‌ایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهی‌اوقات برای مدتی طولانی در شما می‌مانند. احساس خشم و کینه ما را وا می‌دارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود. بخشش چاره کار است. باعث می‌شود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آینده‌تان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت بی‌نهایت چیزی که در آینده اتفاق می‌افتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید. بدون بخشش، زخم‌ها هیچوقت خوب نمی‌شوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد. به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مغرور باش ؛ برایِ کسانی که ارزشت را انکار می کنند ... بی تفاوت باش ؛ برای کسانی که آرزوهایت را به تمسخر می گیرند ... فاصله بگیر ؛ از انسان هایِ بخیلی که چشمِ دیدنِ موفقیتت را ندارند ... و صبور باش ؛ برای کسانی که هنوز تو را نشناخته اند !!! تو نسخه ی نهاییِ آفرینشی ... فراموش نکن که از پسِ هر مشکلی بر می آیی ... دستانِ سبز و مقدست را به سمتِ هیچ کویری دراز نکن ... خودت را باور داشته باش ... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈