اولین فکر در هر صبح باید این باشد:" تو را شاکرم " اولین چیزی که باید به خاطر آن شکرگزار باشیم این است که هر روز از خواب برمی خیزیم.
امروز ، روز زیبایی برای بیان قدردانی و سپاسگزاریست.
شکرگزاری زندگی تو را با نورِ لطیف خوشبختی منور می سازد و روح تو را در آرامش فرو می برد.
قلبت را بگشای و برای این همه نعمت و برکت شکرگزار باش!
خــــــــــــدایا شــــــــــکرت🙏
خــــــــــــدایا شــــــــــکرت🙏
خدایا شکرت که به آینده قشنگم ایمان دارم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
️ چوپان بی سواد ، ولی هوشمند
چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت:
«چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟»
چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام و دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.»
دانشمند گفت:
آنچه آموخته ای برای من بیان کن.
چوپان گفت:خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است:
1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم.
2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم.
3⃣ تا در خودم عیب هست، عیب جوئی از دیگران نکنم.
4⃣ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم.
5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم.
✅️دانشمند ، او را تصدیق کرد و گفت:
همه علوم در وجود تو جمع شده است،
و هر کس این پنج خصلت را بداند
و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده
و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_هشتاد_پنج
سلام اسمم لیلاست...
مامان گفت الهه رو بردیم بیمارستان توام بیا..باشه ای گفتم و قطع کردم، تو دلم گفتم اخه الان وقت زاییدن بود؟!! تند تند آماده شدم رفتم سمت بیمارستان، وقتی رسیدم مامان خوشحال اومد سمتم و گفت بچه متولد شده.. بعد نیم ساعت گذاشتن ببینیمش، یه بچه نازی بود مامان میگفت ته چهره اش به تو رفته
سعید مثل پروانه دور الهه میچرخید و از خوشحالی سر از پا نمیشناخت، یه دستبند و یه دسته گل خیلی زیبا هم به الهه داد..که تو دلم یکم حسرت خوردم که کاش منم انقد خوشبخت بودم..مامان قرار شد شب رو پیش الهه بمونه، منم برگشتم خونه که دیدم ماشین آرمین دم ساختمونه! خیلی عصبی دور زدم و رفتم تو یکی از کوچه ها پارک کردم، در ماشینو قفل کردم و صندلی رو خوابوندم، دستمو گذاشتم رو چشمام که یکم بخوابم..تقریبا دو ساعتی به اون حالت بودم که برگشتم خونه.. خداروشکر آرمین نبود و با خیال راحت رفتم داخل..خیلی خسته بودم، یکم درس خوندم و زود خوابیدم.صبح مامان مدام زنگ میزد که بیا چند روزی خونمون، بچه داداشت تازه دنیا اومده همه میان سر میزنن زشته تو نباشی.. هرچی مامان اصرار کرد من نرفتم چون درسم واجب تر بود....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
چند تا درس که زندگی بهم یاد داده رو اینجا باهاتون به اشتراک میذارم
- هیچوقت از بیپولیتون برای کسی نگید ، کسی تو جیبتون پول نمیذاره ولی اعتبارتون پیشش از بین میره.
- هیچوقت تو دوران دوستی یا نامزدی از اخلاقهای بدِ خانوادتون و سختیهایی که کشیدید برای پارتنرتون تعریف نکنید.
- راز خونتون رو هرگز بیرون نبرید.
- اگر به کسی پول قرض میدید حتما ازش بپرسید که چه تاریخی بهتون برمیگردونه.
- با رفتار و گفتارتون ، آدمها رو وادار به احترام گذاشتن کنید.
- رُک بودن همیشه هم خوب نیست.
- خوشبختی و بدبختی لحظهایه ، همه یه روزایی خوشبختیم و یه روزایی بدبخت.
- تو بازار کار ، اعتبار بیشتر از پول به دردتون میخوره.
- متخصصِ کار خودتون باشید.
- سرمایه اصلی شما ، آبرو و اعتبارتونه.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنتا جمله ی قشنگ و با ارزش بخونیم؛
بهترین معلم من کسی بود که با ارزشترین
مطلب عمرم را به من آموخت
دو خط موازی روی تخته کشید و گفت :
این دو هیچگاه به هم نخواهند رسید ؛
مگر اینکه یکی خود را بشکند
همیشه کسی را برای دوستی انتخاب کنید
که آنقدر قلبش بزرگ باشد که نخواهید
برای جاگرفتن در قلبش خودتان را بارها
و بارها کوچک کنید
خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم
حرفش را نفهمیده اند که هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
گاهی آنقدر از آدمها دلگیر میشوم که
میخواهم تاسقف آسمان پرواز کنم و
رویش دراز بکشم آرام و آسوده مثل ماهی
حوضمان که چند روزیست روی آب است.
خدایا ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ” ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ".
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_هشتاد_شش
سلام اسمم لیلاست...
جلسه دادگاه هفته دیگه بود، منم حرفامو آماده کرده بودم که بتونم قاضی رو راضی کنم و زودتر بتونم طلاق بگیرم..یه هفته مثل برق و باد گذشت.. یه وکیل زرنگ هم گرفته بودم که مطمئن بودم میتونه کارمو راه بندازه..وقتی وارد دادگاه شدیم آرمین و وکیلشم اومده بودن، جلسه که شروع شد آرمین گفت من طلاقش نمیدم چون دوستش دارم..من با حالت دعوا گفتم اگه دوستم داشت خیانت نمیکرد و شلوارش دوتا نمیشد..!تو دادگاه بیشتر حق رو به من میدادن ولی بازم جلسه به وقت بعدی موکول شد..روزها میگذشتن و همچنان خودمو تو درس خوندن غرق کرده بودم که بلخره روز کنکور رسید.. با اعتماد به نفس رفتم سر جلسه، به ترتیب تست ها رو میزدم ولی بعضی سوالا واقعا برام سخت بود و یکم استرس گرفتم.. زمان در حال تموم شدن بود که برگمو تحویل دادم..بعد کنکور استادا پشت سر هم بهم زنگ میزدن، در جواب همشون گفتم بد نبود... بالخره از اون همه شب بیداری راحت شدم و با خیال آسوده رفتم خونه و یه دل سیر خوابیدم...روزها میگذشت و من بلخره به هر جون کندنی بود از آرمین طلاق گرفتم..هرچی زن داییم و مامانم باهام حرف زدن من کوتاه نیومدم چون به آرمین عشقی نداشتم و زندگی بی عشق، بی معنا و پوچ بود..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
💢 یک فنجان تفکر
یک پژوهش جالب: هرچه سرتان شلوغتر باشد، بهره.وریتان بیشتر بالا میرود!
در یک پژوهش نشان داده شد که افرادی که خود را گرفتار و مشغول میدانند، به طور متوسط زودتر از دیگران کارهای عقب افتادهشان را تمام میکنند.
گفته میشود انجام ندادن کارها تا موعد زمانی مشخص، باعث نوعی حس خجالت و ناامیدی در فرد میشود؛ این حس در افرادی که گرفتارند، با شدت کمتری ظاهر میشود و آنها میتوانند با تمرکز و توان بیشتری کارشان را به اتمام برسانند.
در این تحقیق مشاهده شد افرادی که سرشان شلوغ بود به طور متوسط در حدود 25 روز کارهای عقب افتاده را تمام کردند و برای بقیه این مدت به حدود 37 روز رسید. پس اگر کار عقبافتاده زیاد دارید، تا میتوانید سر خود را گرم کنید و کارهای بیشتری برای خود بتراشید؛ در این صورت احتمالا کارهای قبلی هم زودتر انجام میشوند.
دوستی می گفت اینقدر کار دارم که دیگر فرصتی برای استرس باقی نمی ماند؛ ظاهرا این گفتهی او از نظر علمی هم تایید می شود..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
کسایی موفق میشن که:
۱. استقلال فکری خودشونو با لطافت به خانواده نشون بدن
۲.پرخاشگر نباشن چون پرخاش نشانه سستیه؛ نه نشانه قدرت
۳. از اخم و قهر کردن بقیه اعضای خانواده نترسن
۴.خلقشون بالا باشه
۵. ادمی نباشن که ۲۴ ساعت دلشون میخواد مشکلاتشونو به بقیه نشون بدن و خیلی اهل درد دل کردن نیستن
۶. برای استقلال مالی میجنگن و بهونه تراشی نمیکنن
۷. کارای شخصی خودشونو گردن خانواده نمیندازن.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#فرزندپروری
⚠️اثرات منفی مشارکت نکردن پدر در تربیت کودک
🔻ضربالمثل يك دست صدا ندارد درمورد #تربيت_فرزند هم صدق ميكنه.
👈 نه شما و نه هيچكس ديگهای بهتنهايی نميتونه نيازهای عاطفی و روانی فرزندش را برآورده كنه.
🔻 #مادر و #پدر هيچيك نميتونن به تنهايی و بدون #همكاری ديگری كودك سالمی را باربياورن.
پدر و مادر هر كدام ويژگيهايی دارند كه حذفشان باعث ميشه همه چيز به خوبی پيش نره
و به اصطلاح يك جای كار بلنگه.
اگر شما هم تصور ميكنيد با تمام وقت مادری كردن و حذف پدر از گردونه تربيت و وقتگذرانی با كودك
همه دينتان را به كودكتون ادا كردید
اين مطلب را بخونيد تا بدونيد با اين تصور چقدر به فرزندتون آسيب ميرسونید😔
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_هشتاد_هفت
سلام اسمم لیلاست...
فردا قرار بود جواب نهایی کنکور بیاد، تمام شب رو بیدار بودم و از استرس خوابم نمیبرد..صبح با سلام و صلوات وارد سایت شدم، انقدر حالم مشوش بود که برای لحظه ای چشامو بستم..وقتی باز کردم دیدم تکنسین اتاق عمل دانشگاه تهران قبول شدم.. از یه طرف خوشحال شدم که بلخره تلاش هام نتیجه داد و یه رشته خوب قبول شدم، از طرفی هم ناراحت شدم که پزشکی نیاوردم، هرچند میدونستم نمیتونم که این رشته رو قبول شم و از اول احتمالشو داده بودم.وقتی به استادها گفتم همه بهم تبریک گفتن و خوشحال شدن..تو این چند مدت باقی مونده به دانشگاه دلم میخواست برم آب و هوایی تازه کنم..من تا حالا تنهایی سفر نرفته بودم ولی دلم میخواست از الان خیلی چیزها رو تنهایی امتحان کنم، این شد که یه بلیط سه روزه واسه کیش گرفتم..وقتی مامان فهمید کلی غرغر کرد که همین یه کارت مونده بود که تنهایی بری سفر و آبرومونو ببری..مامان تفکرات قدیمی داشت و این خیلی اذیتم میکرد، دوست داشتم هرجور که دلم میخواست زندگی کنم اما زن بیوه تو فرهنگ ما یه سری محدودیت ها داشت ولی من میخواستم تمام قانون ها رو زیر پا بذارم..وقتی رسیدم کیش هوا یکم شرجی بود ولی دلچسب بود .
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
هیچی در بیرون از شما رخ نمیده، اگه فکر می کنید خانواده تون مشکل دارن، در واقع اونا مشکل ندارن، این خود شما هستید که مشکل دارید، نه اونا.
اگه فکر می کنید همسرتون مشکلی داره، این در واقع خود شما هستید که دارای مسئله هستید، نه اون.
اگه فکر می کنید همسایه تون آدم بدذاتیه، در واقع اون بد ذات نیست، مشکل از شماست.
اگه فکر می کنید جهان تیره است و خشونت رواج داره، به هیچ عنوان در بیرون از شما این رخ نخواهد داد، مگر شما جهان را این طور ببینید.
شاید کمی درک این مسئله سنگین باشه، ولی با کمی تامل درونی خیلی خوب براتون قابل فهم خواهد شد.
ناخودآگاه ما همگی به هم متصله، هر ناپاکی در ما خیلی سریع تر از اون که فکر کنید ناخودآگاه بقیه رو هم آلوده می کنه، هر ناپاکی در درونتون خانواده تون رو مسموم می کنه.
اگه اهمیت و حتمی بودن این مسئله رو بفهمید، هر لحظه رو برای پاکسازی از دست نخواهید داد.
برای نجات خودتون و بشریت فقط پاک کنید، تمامی اون ناخالصی ها رو که درون شماست.
جهان در واقع عشق، نور، برکت و فراوانیه. البته باز هم تاکید می کنم، خودتون با افکارتون، ناپاکی ها رو به جهان خودتون و بشریت وارد می کنید.
این کار رو اجدادمون طی عمر بشر انجام دادن و وظیفه ما به عنوان موجودی که خودش رو در رده ی شخیص انسانی می بینه، همینه فقط پاکسازی کنید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
💐 "مهم نیست"
گل قرمز باشیم یا سفید
مهم نیست
ڪه ڪوتاه باشیم یا بلند
و حتی مهم نیست
ڪه ڪجا رشد ڪرده باشیم
🌹🍃 مهم اینه ڪه
وقتی میتونیم هم خار باشیم
و هم گل
گل بودن رو انتخاب ڪنیم!
🌸"مهربان بودن" مهمترین
قسمت انسان بودن است
🌺 این دل انسان است که
او را سعادتمند و ثروتمند میکند
🌼 انسان با آنچه که هست
ثروتمند است
نه با آنچه که دارد
🌸 آرامش سهم کسانی است
که بی منت می بخشند
🌺 بی کینه میخندند
و در نهایت با سخاوت
محبتشان را اکرام می کنند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#نكته_مهم💕🌱
اولین چیزی که محبت را از خونه میبره و شیشه محبت را بین زن و شوهر میشکونه تندخوئی هست
اگر زن در مقابل شوهرش زبون دراز باشه ،پرخاشگری کنه
همون جمله ای اولی که میگه به احساس شوهرش لطمه میزنه.
اگر مردی تندخو شد،فریاد زد و #زخم_زبان زد و به همسرش گفت ببین زن همسایه چه زن خوبیه،تو هم هستی
این یعنی مردی زنی را به رخ زن خودش میکشه
اینجاست که بدترین ضربه را به روح لطیف خانومش میزنه.
چون این جمله به اندازه ای کوبندگی داره که همون لحظه اول عشق را به #نفرت تبدیل میکنه.
باید مواظب رفتارها بود که خدای نکرده شیشه محبت بین زن و شوهر شکسته نشه و عشق و علاقه رشد پیدا کنه...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#اعتمادبهنفس
▫️تقویت اعتماد_به_نفس با تمرینهای ساده
۱. لیست درست کن: هر روز، سه تا چهار چیز مثبت درباره خودت بنویس. 🌱
۲. بازخورد مثبت به خودت بده: وقتی کاری رو خوب انجام دادی، به خودت تبریک بگو. باور کن یه تبریک ساده روی مغزت اثر مثبت داره. 🌱
۳. اهداف کوچیک بذار و براشون تلاش کن: یه هدف کوچیک بنویس که بتونی تو چند روز یا هفته بهش برسی.🌱
۴. با دوستان مثبت جور شو: با دوستانی که انرژی مثبت دارند و تو رو حمایت میکنند زمان بگذرون.🌱
۵. به خودت یادآوری کن که هیچکس کامل نیست: هرکسی اشتباهاتی داره. از اشتباهاتت درس بگیر و ازشون بیاموز و بهشون نیاویز!🌱
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما تا کَسی رو دارن ، قدرشو نمیدونن !
بعضی وقتا اصلاً نمیفهمن که هست ...
گاهی تا طرف میره ، میگن :
"آخی ... راحت شدیم "
اما بعد از یه مدت ...
وقتی میبینن هیشکی مثه اون نمیشه ؛
اول یادش میفتن ، بعد دلشون تنگ میشه
و بعد دنبالش میگردن ...
ولی دیگه پیداش نمیکنن !
حتی اگه پیداش کنن ،
دیگه اون همون آدم ِسابق نیست !...
کاش قدرِ آدمارو همون جور که هستن ،
همون جا که هستن بدونیم ،
تا تبدیل به حسرت نَشن ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_هشتاد_هشت
سلام اسمم لیلاست...
وقتی رسیدم کیش هوا یکم شرجی بود ولی دلچسب بود .هر روز با تاکسی هتل به جاهای دیدنی میرفتم و لذت میبردم..شب اخر رفتم خرید و واسه خانوادم کلی سوغاتی خریدم..وقتی برگشتم تهران، مامان و سعید اومدن فرودگاه استقبالم، از اونجا مستقیم رفتم خونه بابام،بعد شام سوغاتی های همشونو دادم. بعدشم از سعید خواستم منو ببره خونه چون واقعا خسته راه بودم..مامان اصرار داشت شب رو پیششون بمونم اما تنهایی رو ترجیح میدادم و آرامش خونه ام رو می خواستم..صبح از موسسه زنگ زدن و گفتن یه جشنی واسه اونایی که دانشگاه تهران قبول شدن گرفتن و منم دعوتم، جشن هفته بعد بود و کلی وقت داشتم..بیکار رو مبل نشسته بودم و تو این فکر بودم که چقدر خونم سوت و کوره، حالا که بیکار بودم و درس نمیخوندم یه سرگرمی میخواستم...صبح که از خواب بیدار شدم، بعد از صبحونه یه راست رفتم پرنده فروشی، میخواستم یه طوطی سخنگو بخرم که کمتر احساس تنهایی کنم.. یه کوچولوشو خریدم که نیاز به سرلاک داشت،وقتی آوردمش خونه قفسه شو روی کانتر آشپزخونه گذاشتم و سریع ماده ای که شبیه سرلاک بود براش درست کردم و بهش دادم..انگار یه دلخوشی پیدا کرده بودم..فردا وقتی مامان اومد خونه ام و طوطی رو دید گفت خاک بر سرت میخوای با جک و جونور خودتو سرگرم کنی؟؟ بجای اینکارا یه شوهر خوب برای خودت پیدا کن و زندگیتو از این بلاتکلیفی نجات بده....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📗#داستان
بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که…
قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمیمذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامیکه هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فوق العادهست این متن 👌🏻
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران
می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش
می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشَت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز
می کنی تا برای
خوشبختی خودت دعا کنی؟!..🌱
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_هشتاد_نه
سلام اسمم لیلاست...
گفتم مامان چرا فکر میکنید من بلاتکلیفم آخه؟ منم دارم مثه هزاران زن بیوه زندگیمو میکنم..مامان عصبی گفت تا کی؟ بلخره اون پول ذخیره ای که داری تموم میشه، اونوقت از تو خونه نشستن سیر میشی میخوای درو دیوار و سق بزنی؟؟گفتم نترس مامان ماشینمو میفروشم یکی ارزونترشو میخرم و زندگیمو باهاش میگذرونم.. مامان پوزخندی زد و گفت تا کی؟ بلخره اون پولم تموم میشه باید یه فکر اساسی بکنی..!!مامان بعد زدن حرفاش که به شدت ته دلمو خالی کرد گذاشت رفت..
تو فکر رفتم دیدم مامان راست میگه، تا کی میتونستم از جیب بخورم.. بلخره که تموم میشد..باید از فردا دنبال کار میگشتم که کمک خرجم باشه چند روز گذشت و من همه جا واسه کار سر زدم ولی چون مدرکی نداشتم کار خوبی پیدا نکردم ..فردا روز جشن بود و من از خیر خرید لباس گذشتم، نمیخواستم خرج اضافی بکنم..تو کمدم گشتم و یه لباس پوشیده مناسب پیدا کردم که فقط یبار پوشیده بودم..روز جشن فرا رسید و تو حیاط موسسه صندلی گذاشته بودن و از تمام کسانی که دانشگاه تهران قبول شدن تقدیر و تشکر کردن و بهمون جایزه و لوح تقدیر دادن...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به پاهای خودت
موقع راه رفتن نگاه کن....
داٸما یکی جلو هست و یکی عقب...
نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه...
نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت...
چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه...
روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته...
دنیا دو روزه...
روزی باتو ، روزی علیه تو...
روزی که با توهست،مغرور نشو...
روزی که علیه تو هست،ناامید نشو...
🌱هر دو میگذره🌱
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"زندگی یک چمدان است که می آوری اش
بار و بندیل سبک می کنی و می بری اش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
"بی تو من با بدنِ لختِ خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالتِ تهران چه کنم؟
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شبِ وسوسه انگیز مرا می شکند..."
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
دکتر انوشه گفت: پدر من از سن راهنمایی تا آخر عمرش، هیچ وقت منو به اسم کوچیکم صدا نزد. همیشه می گفت آقای انوشه. تا می خواستم فضولی کنم، بهم می گفت آقای انوشه کجا تشریف می بری؟ من آروم میشدم. سرعت فضولی منو می گرفت. خیلی روانکاوانه.
ایشون در دوره راهنمایی به من گفت: پسرم من به تو ده فرمان میدم.
من سال ها با این ده فرمان زندگی کردم و اون ده فرمان رو روی سنگ قبرش نوشتم.
1. منتظر باش، متوقف نباش
2. تأمل کن، معطل نباش
3. جسور باش، گستاخ نباش
4. سرسخت باش، لجباز نباش
5. صبور باش، بی خیال نباش
6. ساده باش، ساده لوح نباش
7. شتاب کن، شتاب زده عمل نکن
8. بگو آره، نگو حتما
9. بگو نه، نگو هرگز
10. بگو برات می مونم، نگو برات می میرم
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_نود
سلام اسمم لیلاست...
یکی از همکلاسیام گفت که بهش پیشنهاد همکاری تو موسسه رو دادن که یکی از درس ها رو تدریس کنه..!تو دلم گفتم پس چرا به من نگفتن؟جشن که تموم شد رفتم سمت استاد صالحی و گفتم راسته که خانم فلانی شده همکارتون؟گفت بله با مشورت اساتید چند نفرو انتخاب کردیم.. گفتم یعنی درس من انقد بد بود که به من پیشنهاد ندادین؟ گفت نه این چه حرفیه؟! چون شما متاهل بودید گفتیم شاید سختتون باشه هم درس بدید و هم درس بخونید...با استاد صالحی صحبت کردم و گفتم منم میتونم و موقعیتشو دارم ولی چیزی نگفتم که مجرد و طلاق گرفتم..میدونستم اگه بفهمه باز گیر میده بهم و ول کنم نمیشه..اون روز بعد جشن حس و حال بهتری داشتم..مامان زنگ زده بود که برم بهش سر بزنم، وقتی رفتم خونشون دیدم زن دایی هم اونجاست..منو که دید سگرمه هاش تو هم رفت و خیلی سرد و خشک یه سلامی کرد بعدش زود رفت خونش..به مامان گفتم اومده بود اینجا چیکار؟ گفت همینطوری اومده بود سر بزنه ولی گفت مامانش حالش بده و بیمارستان بستریه، وضعیت روحیش بهم ریخته اس..گفتم چرا چشه؟مامان کلافه گفت چه بدونم زن داییت میگفت آرمین رفته خارج پی زن و بچش و انگار فهمیده باباش فراریش داده اینه که با خانوادشم قطع رابطه کرده....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔻ماجرای معروف بهلول و بوی غذا
📌مردی فقیر چشمش به مغازه خوراک پزی افتاد تکه نانی را بالای بخاری که از سر دیگ بلند می شد، می گرفت و می خورد. هنگام رفتن صاحب مغازه گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کرده ای، باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند و مرد از همه جا درمانده، بهلول را دید و او را به قضاوت دعوت کرد.
📌بهلول به آشپز گفت: این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به زمین انداخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
📌آشپز با تعجب گفت: این چه قسم پول دادن است؟
📌بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی جوانی نزد خردمندی می رود و می گوید که هنر زندگی کردن چگونه است ؟ .خردمند یک لیوان آب به دستش میدهد و میگويد: «برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد».
جوان میرود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد میپرسد که: «آیا درختها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟» جوان میگويد که: «من حواسم نبود!» استاد میگويد که: «برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و این دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرندهها چه بودند؟...»
جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «عجب میوههایی بودند؛ عجب شکوفههایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانههایی و... عجب دنیایی!»... استاد گفت: «از لیوانت چه خبر؟!» جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت: «همین است! ... هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد!»
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد