eitaa logo
بانوان شایسته
344 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
816 ویدیو
27 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از « امام مبین»
نصب بنرهای امید آفرین و توکل بر خدا توسط مجمع رهروان امر به معروف و نهی از منکر استان اصفهان در ورودی های شهر اصفهان @emamemobin110
🌺 خودش گفته: 💠 "یَدُ اللَهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ 💠 🌿😔 یعنی بنده ی من فردایت نباش 🌿☹️ از اَفعال آدمهای اطرافت نباش 🌿😠 نکن کاری از آنها بر نمی آید 🌿🕋 تا نخواهم برگی از درخت نمی افتد 🌸🍃 @shayestegan98
✌️🏻✊🏻 🚨تقابل دین و علم ؟!! 🚨دعا کردن ؟؟!! 🚨ترامپ و دعا ؟!! 😡سرطان اصلاحات... 😡سکوت خائنین.. 🌸🍃 @shayestegan98
✍ قصه درست از جایی تلخ شد; که دینمان را ... گذاشتیم سر طاقچه ! 🤕 و البته قبل آن ؛ کاملا شرحه شرحه اش کردیم! 😊 🔪🔪🔪 آخر چه معنی دارد دین خودش را بندازد وسط تماممممم روزمره گی های ما ؟! 😒 دین عزیز ! امشب دعوتم ! لطفا بیخیال شو !💃💃💃 دین بزرگوار! با دوستانم میرویم ! تو نیا لطفا ! 🙅 دین گرامی ! فردا 🎉 دوستم است ! اما شما دعوت نیستی! 😌 ولی : دین نازنینم امشب است کجایییی😭😭😭 فردا دارم کجاییییی😰😰 مادرم خوب نیست توبمان کنارم😞😞😞 کوتاهتر از دیوار تو دیواری نیست دین عزیز! 🙄 به هر جای زندگیت نگاه کنی؛ 👀به همین نتیجه میرسی!👌 که را با معیار های خود دائم بالا و پایین میبریم⬇️⬆️ اگر بمن نشان دهی که کجای دین نامحرم و داریم! خوشحال میشوم😊 اگر نشانم دهی پسرخاله ات با اسماعیل اقای بقال سرکوچه چه تفاوتی دارد🤔 (دررعایت پوشش تو)؛ خیلیییییی خوشحال میشوم! 😎 اگر نشانم دهی کجای دین ات نوشته با پسرعمویت بخند از ته دل😂 اما با صندوقدار فروشگاه محل نه!😠 بینهایت سپاسگذارم!🤗 اگر نشانم دهی کجای دین ات خوانده ای؛ که با شوهرخواهر خود شوخی کنیییی😜😉 بی حد و اندازه؛ ولی با شوهر خانم همسایه نه؛😡 ممنونت میشوم!!!🙏 نازنین خواهرم؛ برادرم .... ! مصداق این آیه نشو ❌👇 .... وَيَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَنَكفُرُ بِبَعضٍ وَيُريدونَ أَن يَتَّخِذوا بَينَ ذٰلِكَ سَبيلًا  {۱۵۰/ نساء} ... و میگوند: «به بعضی ایمان می‌آوریم، و بعضی را انکار می کنیم» و می‌خواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند... !!! 🌸🍃 @shayestegan98
🌸 سوره حمد آیه ۵🌸 🌺 👇🏻👇🏻👇🏻
khane mehra4-4.mp3
10.93M
⚘یابن الحَسَن (عج) روحے فداڪ⚘ مَتے تَرانا وَ نَراڪ شیعہ ندارد جز تو ڪَس افتادیم آقا از نفس تنها تورا داریم و بس 🌸🍃 @shayestegan98
شاگرد:استاد چه کار کنم که خواب امام زمان (عج)رو ببینم؟‌ استاد:شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد:استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم. خواب میدیدم بر لب چاهی آب مینوشم. کنار نهر آبی در حال خوردن هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول... استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی.تشنه امام زمان(عج)بشو تا خواب امام زمان (عج)ببینی... 🌸🍃 @shayestegan98
هدایت شده از بانوان شایسته
👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ┄━•●❥ ❥●•━ "به نام خدای ابراهیم" امروز از مادر شنیدم که میلاد تصادف کرده و طفلی پای چپش باید مدتی را مهمان گچ باشد. میلاد کمی بدعنق است و ممکن است میزبان را برنجاند، دلم برای صاحبخانه بخت برگشته می سوزد! مدام با خود کلنجار میروم به عیادتش بروم یا نه؟! هر چه باشد در زمان نه چندان دوری دوست بودیم و از طرفی قوم و خویش... آنقدر استخاره کردم که بالاخره عقل و دل یکصدا جواب بله را برایم صادر کردند. پیامی از جانب خالق به مخلوق: «...و آنان که قطع می کنند آنچه را خدا به پیوند آن دستور داده، و فساد در زمین می نمایند بر اینان است لعنت و برای آنان است دوزخ.» ۲۵رعد• {یادت باشه صله رحم رو قطع نکنی! / یادم هست... یادم هست...} "به نام خدای ابراهیم" بچه ها با دیدنم در بیمارستان شروع به پچ پچ کردند، یکی نیشخند و یکی تلخند... مش ماشالا با چشم و ابرو به میلاد اشاره می رفت بلکه کمی مرا تحویل بگیرد. میلاد بزور سلام خشک و خالی داد و بالاجبار لبخندی تحویل من... با کمی فاصله کنار بقیه سر پا توی اتاق ایستادم، سبدهای گل روی میز و کنار تخت را اشغال کرده بودند. هر ثانیه که می گذشت قلبم بیشتر و بیشتر به درد می آمد. نمک پاش قوی روی زخم بودند، کم مانده بود مرا از پای در بیاورند و من هم روی یکی از تخت ها بستری شوم. یادآور روزهای تلخ زندگی ام شدند و عرق شرم روی پیشانی ام نشاندند... پیامی از جانب خالق به مخلوق: «و به یقین ما می دانیم که تو سینه ات از آنچه آنها می گویند تنگ می شود.» ۹۷حجر• {یادت باشه دلت درد نگیره از زخم زبون ها..! / یادم هست... یادم هست...} "به نام خدای ابراهیم" حاج حیدر طبق روال گذشته دو رکعت نماز شکر برای حال خوب الانم و تحولم به جا می آورد و بلند بلند می گفت: «هر چه قدر خدا را در برابر این نعمت شکر کنم، باز کم است.» هزار بار دل دل کردم و بالاخره کنار سجاده پهن شده، پهلو به پهلویش نشستم و گفتم که عزم رفتن کرده ام! جو سنگین کوچه و محله برایم سنگین تر از قبل شده، قلبم به درد آمده و کاری از دست اطرافیان ساخته نیست. با این همه حرف و جدل، بی محلی ها جز تضعیف روحیه چیزی نصیبم نمی شود. شاید دوری از این محل و آدمهایی که هنوز نمی دانند تحول یعنی چه، آرامش را به من هدیه دهد تا فارغ از فکرهای پوچ و وسوسه های شیطانی مشغول درس خواندن شوم. دلم می خواست حالا که همان گل پسر دوست داشتنی سابق حاج حیدر شده ام، کنارش بمانم و از ثانیه ثانیه بودن با او لذت ببرم، دلم می خواست بمانم و عصای دستش باشم. دلم می خواست کنار مادر بمانم و هر روز و هر شب بر دستانش بوسه زنم و تلافی آن چند سالی که دق و دلی بیجایم را سرش خالی کردم جبران کنم اما چه کنم که گاهی رفتن راه را هموارتر می کند، گاهی رفتن گام ها را استوارتر می کند. وقتی من نباشم، دل مادر از حرف های خاله خان باجی های محله و فک و فامیل به درد نمی آید و دانه های تسبیح حاج حیدر از شنیدن طعنه های بازاریان دیگر روی زمین پخش و پلا نمی شود. گاهی باید رفت... گاهی باید رفت... پیامی از جانب خالق به مخلوق: «پروردگارت مقرر داشت که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هر گاه تا تو زنده هستی هر دو یا یکی از آن دو سالخورده شوند، آنان را میازار و به درشتی خطاب مکن و با آنان به اکرام سخن بگوی‏ »۲۳اسراء• {یادت باشه حق نداری به پدر و مادرت اف بگی! / یادم هست...یادم هست..!} ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98
🔴 حکایت برخی فروشگاه های مانتوی شهر ما و بانوانی که در تهیه لباس مناسب عاجز مانده اند. 🙁 🌸🍃 @shayestegan98
🍃❤️ 💢 میپرسند کی گفته 😇 ؟؟ ⇩⇩⇩ ⇩⇩⇩ ✅امیرالمومنین علی علیه السلام : ◄ همانا عفیف و پاکدامن،فرشته ای ازفرشته هاست.😍 📚حکمت 476 نهج البلاغه 🌸🍃 @shayestegan98
🌸سوره حمد آیه۶🌸 🌺 👇🏻👇🏻👇🏻
جاده‌ها می‌گذارند، آنکه را نیست خودت را برای در رکاب مولایت آقا ‌(عج) آماده کن... 🌸🍃 @shayestegan98
⭕️ می گفت : ای کاش کرونا تو همون ووهان چین از بین می رفت و مجبور نبودیم اینجا باهاش درگیر باشیم ... ▫️ گفتم درست مثل داعش ... شهدای مدافع حرم ❤️ 🌸🍃 @shayestegan98
هدایت شده از بانوان شایسته
👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ "به نام خدای ابراهیم" از من اصرار و از حاج حیدر انکار... با شنیدن اسم خانه مجردی خون به مغزش نمی رسید، مدام دور تا دور خانه را متر می کرد و تسبیح را دور دستش می چرخاند و استغفار از زبانش متوقف نمی شد. یکدفعه تسبیح در بین پنج انگشت مردانه اش جمع شد و پاهایش در نقطه ای از خانه توقف کردند. انگشت اشاره اش را چنان محکم به سمتم شلیک کرد که گویی دشمن را هدف گرفته: «میری خونه بی بی گل نساء، همین که گفتم. رو حرف منم حرف نباشه! والسلام!» با اینکه اصلا خاله پدر را به یاد نداشتم قبول کردم، بالاخره کاچی بهتر از هیچی بود. با به توافق رسیدن من و حاج حیدر، طفلی مادر نفس راحتی کشید، از طرفی نگران فشار حاج حیدر بود و از طرفی نگران حال ته تغاری اش! دل کندن از خانه و خانواده طاقت فرسا بود منتها دوری دوای زخم ها و دردهای من بود. بی بی گل نساء کوچه را آب و جارو کرده بود، گل های شمعدانی را آب داده و دور حوضچه با سلیقه چیده بود. از دیدنم جا خورد، می گفت آخرین بار وقتی ده ساله بودم مرا دیده، قد و قامت الانم را که دید اسپند دود کنان دور سرم می چرخید و قربان صدقه ام می رفت. چشمانش آب مروارید نداشت، اما پر شده بود از دانه های مروارید که چند تایی هم روی گونه های چروکیده اش افتاد. شاید با دیدن من یاد دردانه اش که می گفت در سفر است افتاد. کوچ عجیبی ست من سفر کرده ام به منطقه ای دیگر و دلبر او نیز در سفر است. پیامی از جانب خدا به مخلوق: «مترس و غمگین مباش! ما تو را نجات خواهیم داد.» ۳۳عنکبوت• {یادت باشه ما نجات دهنده ایم! / یادم هست... یادم هست...} "به نام خدای ابراهیم" یک اتاق در طبقه دوم به من اختصاص داده شده، اتاقی کوچک در خانه شمالی آجری. شاخه های درخت حیاط بی بی از پنجره اتاق خودنمایی می کنند، یک کمد چوبی رنگ و رو رفته گوشه اتاق قرار دارد به گمانم کفاف لباس های من را ندهد و نیم بیشتر لباس هایم در چمدان ها باقی بماند! یک قالیچه قدیمی وسط اتاق روی موکت پهن شده، از همان قالیچه هایی که مادر عاشقشان است. کاغذ دیواری ساده و سبز رنگ لبه های پنجره پاره پوره شده، بین این اتاق عهد قجری با اتاق خودم فرسنگ ها فاصله است، زوار خیلی چیزها در رفته، نمی دانم چقدر اینجا دوام می آورم؛ خدا کند جوری پایبند اینجا شوم که هوس برگشتن به خانه را نکنم. طبقه دوم کمی اسرار آمیز است و حس و حال عجیبی به آدمی دست می دهد. در جوار اتاق من، اتاقی قرار دارد که مانند صندوقچه اسرار می ماند. پاهایم اصرار رفتن به آن اتاق را داشتند، هر چه کردم نتوانستم حریفشان بشوم. آهسته آهسته چند قدمی برداشتم، بی اختیار انگشتانم دستگیره در را لمس کردند، اما دری به رویم باز نشد و پاهایم در یک نقطه متوقف شدند. دلم می خواست از اسرار آن اتاق سر در بیاورم، چرایش را نمی دانستم اما کنجکاوی ام بدموقع گل کرده بود؛ به ناچار امشب را از خیر کارگاه بازی گذشتم تا فردا خدا چه خواهد... پیامی از جانب خالق به مخلوق: «و هر کجا باشید او با شماست.» ۴حدید• {یادت باشه من همه جا باتوام! / یادم هست... یادم هست...} "به نام خدای ابراهیم" ترس آن داشتم تا مبادا نماز صبح را خواب بمانم، جایم عوض شده بود و بی خوابی زده بود به سرم. در نیمه های شب خوابیدن، خوابم را مثل جرثقیل سنگین می کرد و دیگر بیدار کردنم کار حضرت فیل بود. با زنگ ساعت و موبایل هم یک آن پلک هایم تکان نمی خوردند، کار فقط کار حاج حیدر بود اما صدای دلنشین بی بی گل نساء مانند لالایی مادرانه با لهجه ترکی شیرینش که می گفت: «دور بالام دور... نماز وقتیدی اوغول... دور بالام جان دور...» خواب ناز را از چشمانم ربود و شیطان رفت پی کارش... بی بی هر روز صبح نیم ساعتی قبل اذان بلند می شد و نماز شب می خواند، موقع خواندن یازده رکعت دردها از تنش خداحافظی کرده و سپس باز می گشتند. بین الطوعین هم چشمانش به خواب نمی رفتند، با همان لهجه شیرین صدای صوت قرآنش در آن اتاق اسرار آمیز می پیچید. بودن با بی بی گل نساء دریچه جدیدی از دنیای معنویت را برایم گشوده، خریدار آرامشی هستم که او همیشه خدا به همراه دارد... پیامی از جانب خالق به مخلوق: «نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاى آر كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است كه مى روند و هم ملائكه روز كه مى آيند.» ۷۸ اسراء• {یادت باشه هر صبح و شب نماز را به یاد من به پا داری! / یادم هست...یادم هست...} ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 چرا با شیوع ویروس کرونا نباید به حرم اهل بیت(ع) برویم؟ 🌸🍃 @shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 سوره حمد، آیه ۷ ام🌸 🌺 👇🏻👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️بلای بدتر از کرونا ...! هر بلای دیگری هم محصول این بلاست! تا این بلا تموم نشه اوضاع همینه که هست!! 🌸🍃 @shayestegan98
هدایت شده از بانوان شایسته
👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ "به نام خدای ابراهیم" هنوز که هنوز است راز آن اتاق سر به مهر را کشف نکرده ام. بی بی روزی یکبار آن هم موقع بین الطلوعین واردش می شود و صدای صوت قرآنش از آنجا پخش می شود. باید جرات و جسارت به خرج دهم و چرایی کارش را جویا شوم، بی بی مهربان تر از این حرف هاست که از کنجکاوی ام ناراحت شود. باید دل به دریا بزنم. این سوال مانند خوره به جانم افتاده تا جواب را نگیرم تشنگی ام سیراب نمی شود. پیامی از جانب خالق به مخلوق: «قرآن را شمرده شمرده بخوان.» ۴ مزمل• {یادت باشه قرآن رو بادقت و با تدبّر تلاوت کنی! / یادم هست... یادم هست...} "به نام خدای ابراهیم" روزها از پی هم می گذرند، تابستان امسال را زیر کولر آبی خانه قدیمی می گذرانم. گاهی دلم برای کولر گازی اتاقم که دوبرابر این اتاق فعلیست تنگ می شود، این اتاق بیشتر شبیه قفس است و من هم پرنده ای که تا وقت آزادی باید در آن حبس باشم. هر چند که حبس شیرینیست... بیشترین زمان را به خواندن و تست زدن اختصاص داده ام باید حاج حیدر را رو سفید کنم. بخاطر هیچ و پوچ شرکت در کنکور را از دست داده ام اما امسال با سال های قبل فرق دارد. اوقات استراحت را هم دوست دارم کنار بی بی بگذارم، آدم از بودن با بی بی سیر نمی شود، همیشه حرف هایی دارد که تو را یک جا بند کند و گوشت بدهکار حرف هایش باشد. اگر من قبلی بودم، با میلاد و بقیه رفقا یا در حال چپق کردن قلیان بودم یا در حال دور دور کردن با ماشین های شاسی بلند در خیابان های کثیف تهران! پیامی از جانب خالق به مخلوق: «و آنان كه از بيهوده روى گردانند.»۳ مومنون {یادت باشه وقتت رو بیهوده تلف نکنی! / یادم هست... یادم هست...} "به نام خدای ابراهیم" امروز دیگر طاقت به طاق آمد. روبروی اتاق مرموز زانو در بغل گرفتم، بی بی طبق معمول قرآن می خواند و من هم زیر لب تکرار می کردم. صدای دلنشین بی بی در گوشم طنین انداز می شد و حال دلم را خوب می کرد. صدای "صدق الله والعلی والعظیم" او که به گوش رسید، خود را جمع و جور کردم. بی بی با چادر گل گلی اش جلوی در ظاهر شد مرا که دید کمی جا خورد اما آنی لبخند همیشگی اش روی لب های ترک خورده اش حک شد و چال لپش در گونه های چروکیده اش محو شد «چیزی می خوای عزیز مادر؟» چنان واژه مادر را با جان و دل ادا می کرد که انگار واقعا پسر تنی اش هستم و پاره جگرش... چشمانم را به در دوختم، رد نگاهم را که دید گفت: «خیلی وقته منتظرم سر حرف رو باز کنی، می دونستم که بیشتر از این طاقت نمیاری...» گفتم: «عجب حس ششمی داری ها بی بی... میشه حالا راز این اتاق مرموز و اسرارآمیز رو برام بگی؟ از این راز سر به مهر...!» آهی کشید و گفت: «راز سر به مهر... آره دلبندم، منتها ناشتایی رو بخوریم بعد...» آنقدر مشتاق شنیدن حرف هایش بودم که دلم می خواست ناشتا نخورده راز مگو را فاش کند اما روی کلامش حرفی نزدم. چایی شیرین را بی وفقه هم می زدم که بی بی گل نسا لب به سخن گشود: «اون اتاقی که اسمشو گذاشتی اتاق مرموز، اتاق پسرمه... محمدم! نور چشمم... سیزده ساله بود که رفت، وقتی اوضاع رو دید و صحبت های آقا رو گوش کرد دیگه نتونست طاقت بیاره، پسرم غیرت رو از پدر خدا بیامرزش به ارث برده بود. نمی تونست بی تفاوت بشینه و فقط اخبارو گوش کنه و دستاشو رو به آسمون بلند کنه. روز تولد سیزده سالگیش بار سفر رو بست و رفت. قرار بود زود برگرده اما یکم دیر کرده... سوی چشم هام داره میره مادر، نمی دونم وقتی برگرده چشمی هست که صورت ماهشو ببینه؟ چشمی هست که قد و قامتش رو برانداز کنه؟ چشمی هست که براش لوبیا پاک کنه و قرمه سبزی بار بذاره؟ پاهام دیگه جونی ندارن، نمی دونم وقتی بیاد، پایی هست که به استقبالش بره؟ می ترسم قبل اینکه بیاد، من برم! روزی که تو اومدی انگار محمدم جلوی روم ظاهر شد، تو خیلی شبیه محمدمی... چشم و ابروت مثل محمدمه، حالت موهات، قد و بالات، طرز نگاهت همه و همه عین محمدمه!» باورم نمی شد آن اتاق مرموز اتاق یک شیرمردی باشد که در سیزدهمین سال زندگی اش بزرگترین تصمیم را گرفته باشد. حالا نگاه نافذ بی بی گل نساء در بدو ورودم را می فهمم. بی بی یک ریز می گفت و می گفت قطرات اشک از گوشه چشمانش سرازیر می شد و با گوشه چارقدش آن ها را پاک می کرد... پیامی از جانب خالق به مخلوق: «پس کسانی باید در راه خدا جهاد کنند که (دست از جان شسته اند و) زندگی این جهان را به آن جهان می فروشند. و هر کس در راه خدا جهاد کند و کشته شود یا فاتح گردد، زود باشد که او را اجری عظیم دهیم.» ۷۴ نساء• {یادت باشه مومن پای روی نفس می گذارد و آخرت را به دنیا ترجیح می دهد! / یادم هست... یادم هست...} ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98
✨بر صورت نورانی مهدی بگوئید صلوات ✨چون می بینی اورا نمی شناسی بگوئید صلوات ✨جهت خشنودی و سلامتی آن یوسف زهرا صلوات ✨بر ثانیه ثانیه تا ظهورش صلوات 🌸🍃 @shayestegan98
‌ ✍خدایا! واقعا من بخشیده شدم؟! ‌ ما حالات درونی خودمان را باید مراقبت بکنیم. وقتی حالمان نسبت به آینده بد باشد، یؤوس می‌شویم! خیلی وقت‌ها گناه در اثر همین مأیوس بودن و روحیه بد رخ می‌دهد. ‌ بارها شده وقتی خودمان با رفقا دعای کمیل می‌خوانیم، بعد از رسیدن به این عبارت که صفحه دوم دعاست "خدایا همۀ گناهان ما را ببخش. «اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته و کل خطیئة اخطأتها»" به رفقا می‌گویم که رفقا هر کی می‌خواست خدا گناهش را ببخشد، بخشید! بلند شود برود. همان اول دعا بعد از اینکه چند جور استغفار می‌شود، در یک جمع‌بندی در صفحۀ دوم دعا این عبارت است. بقیۀ دعا مال این نیست که اصرار کنی خدایا ببخش! بخشیدی یا نه؟ بگذار یک‌‌بار دیگر بگویم. شاید نبخشیده باشی! من از کجا بدانم تو بخشیدی؟ آخر ساده نیست که تو من را ببخشی! بقیۀ دعا مال این نیست که تو سوءظن داری به پروردگار! خود امیرالمؤمنین علی(ع) هم در آغاز دعای کمیل دارد این مطلب را: صدا می‌زند که خدایا، حالا تا اینجا درخواست من طلب مغفرت بود. در ادامه تلقّی دعا کننده این است که خدایا حالا که من را بخشیدی، می‌خواهم به تو نزدیک بشوم! بیشتر با تو حرف بزنم. اجازه می‌دهی؟ حالا که من را بخشیدی، (من دیگر در آن باره بحثی ندارم) می‌خواهم با تو مناجات کنم، می‌خواهم باهات درد دل کنم. خدا بخشید که آدم بلند نمی‌شود برود که! خدا بخشیده، تازه دلت نرم شده، ارتباطت قشنگ شده، می‌خواهد حرف بزند. ‌ یک دعایی در حرم اباعبدالله الحسین(ع) هست که دعای جالبی است. زائر صدا می‌زند خدایا! من اگر توی حرم امام حسین زیاد می‌مونم، مال این نیست که به تو سوءظن دارم و اگر می‌روم مال این نیست که از حرم خسته شدم. من دلم هنوز اینجاست. اگر می‌روم از سر تکلیف است، اگر ماندم هم از سر علاقه است. توی حرم امام حسین هم بخواهی بمانی از سر یأس بد است. ‌فکر نکن حالا ده تای دیگر دعا و زیارت کردی خیلی کار خوبی کردی. برای چی این کار را داری می‌کنی؟ چرا ده مرتبۀ دیگر داری می‌گویی؟ می‌گوید آخر نمی‌دانم. مشکوکم، مأیوسم، نمی‌دانم که دعایم را جواب دادند یا نه. این حالت بدی است. 📚حاج آقا پناهیان 🌸🍃 @shayestegan98
✨🌸✨ ✍خدايا! بيامرز برايم گناهاني كه بلا را نازل مي كند... ‌‌‌ 🍃اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلاَءَ🍃 ‌ 🌸🍃 @shayestegan98
🌸 سوره بقره ،آیه اول🌸 🌺 👇🏻👇🏻