『 #دلنوشتہ ایے از سوریہ』
🌺❤️
بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم
⭕️ مردم این زمانہ ما را سرزنش
میڪنند ڪہ ڪجا میرویم
و براے چہ ڪسے میجنگیم ؟؟؟
🌺اما اینان غافلند ڪہ
ما خودمان قدم بر نمیداریم
گویے مارا صدا میزنند ...
❤️قلبمان پایمان را بہ حرڪت وامیدارد
جز اینڪہ دختر علے (ع)
حضرت زهرا (س)
وڪودڪ سہ سالہ حسین (ع) و..
🌹روے پیشانیمان مهر شهادت زده اند..
❤️
💔 من جوابے جز این ندارم
ڪہ خون ما رنگین تر
از زینب (س) نیست.
🌺
#دلنوشته_شهید_مدافع_حرم
#عباس_آبیاری
ڪہ درسوریه نوشتہ است و دقایقی بعد به شهادت رسید😔😔
شادی روحش صلوات🌷
#ڪلنا_فـداڪــ_یا_زینبــــ
🌈 @shayestegan98 🌺🍃
«سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی»
🌺شایسته گرامی سرکارخانم سمانه مجیری🌺
🌈 @shayestegan98 🌺🍃
⚛️ به دختر خانمها میگیم حجاب !
↩️ میگن خب پسرا نگاه نکنن!!!
⚛️ به آقا پسرها میگیم نـــــ👀ـــــگاه !
↩️ میگن خب دخترا اینجوری نگردن!!!😒
✅ من میگم:
من اگر برخیزم ...🚶♂️
تو اگر برخیزی ... 🏃♂️
⬅️همه بر میخیزند😃
من اگر بنشینم ... 🚼
تو اگر بنشینی ...🙇♂️
🚫چه کسی برخیزد؟؟؟
┘◀️ تغییر را از خودمان شروع کنیم ➡️
🍃🌸🍃〰️〰️🌸〰️〰️🍃🌸🍃
🌈 @shayestegan98 🌺🍃
⛔️چرا اینقدر گیر دادیم به #حجاب؟؟؟
شايد باورتون نشه
اما مسئله حجاب
به اقتصاد ربط داره
به خانواده ربط داره
به فرهنگ ربط داره
به سياست ربط داره
به پيشرفت ربط داره
و ...
تو وقتي مشغول شهوت
و شهوت پرستي و
مشغول مسائل مبتذل بشي
ديگه نه حال كاركردن داري
يا اگه كارهم بكني درامدتو خرج شهوتت ميكني
خانواده نميتوني تشكيل بدي
يا خانوادت متلاشي ميشه
فرهنگ جامعه سقوط ميكنه
و مبتذل و سطح پايين ميشه...
ديگه برات مهم نيست
كي ميبره ، كي ميخوره،
كي...
دشمن اگه حمله كنه
حال دفاع نداري...
و...
خود به خود از حال انساني
به حالت حيواني نزول پيدا ميكني
و كرامت انسان ها صفر ميشه...
و يه جايي ديگه كم مياري...
اونقد تو لجن و كثافت و ...
دست و پا ميزني تا غرق بشي...
چون كسي نمونده تا نجاتت بده...
مگر اون بالايي...
.
🌈 @shayestegan98 🌺🍃
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_نهم
از بس تا دیر وقت مشغول چت کردن با سمیرا بودم، زیر چشمانم پف کرده... با این سر و وضع آشفته اولین روز دانشگاه چه شود، مضحکه دست دیگران نشوم خوب است. استرس مثل نق و نبات همیشه خدا همراهم است، طفلی هر چه مرخصی تشویقی برایش رد می کنم، قبول نمی کند! عیال وار است و از ترس اخراجی، امر مرا در مورد مرخصی اجرا نمی کند! با صدای دلنشین پدر با جمله "د بجنب دختر، دیر میشه ها" از فکر خیال فارغ شدم.
با سمیرا توی یک دانشگاه قبول شدیم و با هم انتخاب واحد کردیم. از اینکه دوباره ور دل هم می ماندیم شادمان بودیم و اینبار چاشنی رقابت به اضافه ی رفاقت در دانشگاه تحقق می یافت. با دیدن بعضی از بچه های دانشگاه و روابط مختلط، حرف های دیگران جلوی چشمانم رژه می رفت. خاله خانم که کلا مخالف دانشگاه بود، می گفت: «دانشگاه دخترا رو از راه به در می کنه!» یادم هست مهدخت هنوز دیپلم نگرفته بود که شوهرش داد! مادر دلشوره مادرانه اش را بارها انتقال داده و می خواست حواسم پیش از پیش جمع باشد و مبادا آبرویم برود بر باد! علی همش دو سال و نیم از من بزرگتر بود، مدام بیخ گوشم تکرار می کرد: «قاطی دختر پسرای شرور دانشگاه نمی شی، سعی کن سرت تو لاک خودت باشه! باشه؟» من هم با گفتن "همچین حرف می زنی انگار به قول خان جون، من مو می بینم تو پیچش مو! بازم شکر بخدا وگرنه الحمدالله..." کل کل را آغاز می کردم. شوکت خانم، دکتر خانگی محله هم دست بردار نبود. صبحی نان تافتون به دست توصیه که چه عرض کنم یک طومار حرف آماده کرده بود و به خوردم داد! همه اینها یک طرف، جمله در گوشی پدر را در ذهنم حک کردم و در دیوار دلم قاب... « حواست باشه لیز نخوری..!»
ترم یک همه چیز تازگی داشت، با همه فراز و نشیب هایش و کل کل های بچه ها و استاد، دعوا و مرافعه غیرمذهبی با مذهبی ها... به پایان رسید. تا چشم روی هم بگذاریم ترم دو شروع شد. از آن جا که لقب خر خوان را قسمتم کرده بودند هوش و حواسم در کلاس فقط معطوف صحبت های استاد بود. امروز استاد برای بچه ها نامرئی شده بود و فقط چشمان من او را می بیند، چون پچ پچ های بچه ها تمامی ندارد طفلی استاد برای در و دیوار حرف می زند! رسیدیم به زمان شیرین آنتراک بین کلاس صدای بچه ها به اوج خودش رسید.
یک دفعه همان پسر خوش صدا و خاص کلاس از راه رسید " پسری با چشمان نافذ و موهای پرکلاغی، کت کتان صورمه ای رنگ که دور یقه کتش به زیبایی با رنگ زرشکی ترکیب شده بود به تن داشت، مثل یک جنتلمن واقعی..! ماه گرفتگی کم رنگ کنار چشم چپش و لباس های عیانی اش، لقب مارک دار را نصیبش کرده بود. به نظر می آمد پسری با این دک و پز بشدت مغرور باشد" صدای بم مردانه اش با گفتن "سلام" در کلاس پیچید و قلابش را ته کلاس انداخت و خود را به صندلی کنار دیوار رساند. از بقیه آقایان متمایز بود انگار، اما نه فقط بخاطر قیافه دخترکشش! "وای باز مهبد جلوی چشمانم ظاهر شد" آقای مارک دار شبیه معادله چند مجهولی بود که من در حل کردنش وا مانده بودم!
با آمدنش انگار که استاد تازه در کلاس حضور پیدا کرده باشد، صدای بچه ها در گلو خفه شد و حرف هایشان را بی چون و چرا قورت دادند. اما اینبار سمیرا سکوت را شکست، پچ پچ در کلاس ما مسری بود! یاد بازی "بقلی بگیر چی رو بگیرم" افتادم، منتها استاد فی الفور آمد و ضدحال زد..! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#انتشار_باذکرنام_نویسنده
🌈 @shayestegan98 🌺🍃