eitaa logo
بانوان شایسته
321 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
864 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
┄━•●❥ ❥●•━┄ حال و حوصله هیچ کاری را نداشتم جز خواندن کتاب های ردیف شده در کتابخانه، همانطور که مشغول خواندن بودم، سمیرا پشت هم پیام می داد: «دلم برات لک زده جونم، می خوام ببینمت نمی تونم!» بی حوصله برایش تایپ کردم: «خودتو لوس نکن... حوصله ندارم برو سر اصل مطلب.» جواب داد: «اصل مطلب را گفتم اما دوست بی ذوقم توجه ننمودی! همو ببینیم دیگه؟» بالاخره با شیرین زبانیش مرا راضی کرد. بعد امتحانات همدیگر را ندیده بودیم، دلم برایش لک زده بود. آفتاب مستقیم فرق سر را نشانه می گرفت و می تابید، نشانه گیریش در حال گیری ماهرانه بود؛ آدم ها را گرمازده می کرد، عده ای را مهمان خاک شیر و عده ای را راهی دکتر و دوا... زودتر از سمیرا رسیدم، زل زدم به تابلویی کوچک که روی دیوار کافی شاپ نصب شده بود؛ یک تصویر زیبا که من را در خود محو کرده و سوق داده بود به سمت فکر و خیال... سمیرا با مانتوی گلبهی رنگ و شال گلدار زیبایش جلوی رویم ظاهر شد: «دختر کجا سیر می کنی دقیقا؟! از کیه دارم صدات می کنم. کر شدی احیانا! گفتم جلو روت وایسم ببینم چشمات سالمه یا کورم شدی!» دست از زیر چانه برداشتم و گفتم: «هم گوشام می شنوه، هم چشمام به کوری چشم دشمن می بینه!» بین ابروهایش گره نقش بست: «بی مودب حالا من شدم دشمنت!» خنده بعد از مدتها با لب هایم آشتی کرد، از دستم نیشگون گرفت و گفت: «مشکوک می زنیا... نگو نه که می زنمت!» _وا مشکوک چرا خانم مارپل؟ چیزی نگفت و شروع کرد به سفارش دادن بستنی و کیک شکلاتی. کامم به لطف سمیرا داشت شیرین می شد که گفت: _از اولش بگو.. +از اول چی؟ _خودتو نزن به اون راه، چشمات داد می زنه! +چشمام چه دادی می زنه؟ _عین شین قاف! قاشق بستنی از دستم رها شد و روی میز چوبی افتاد. من که چیزی بروز نداده بودم، سمیرا چه تیز بود که پی به حال دلم برده بود. خندید و گفت: «برق چشمات از ده فرسخی مشخصه...» مجدد نگاهم به همان تابلو خیره شد، اندکی مکث کردم و سپس به حرف آمدم: «خودمم نمی دونم چی شد، اما یه چیزی تو وجودش هست که منو جذب خودش می کنه...» _خوشگل و جذابه دیگه! نگاهم را از تابلو گرفتم، اخم هایم در هم رفت. +سمیرا تو که از جیک و پوک من خبر داری! عکس مهبد رو مگه ندیدی! زشت بود؟ کچل بود؟ پول نداشت؟ اگه به اینا بود که تا الان با مهبد عروسی کرده بودم. _من تسلیم! ببخشید غلط کردم. +اگه عاشق زیباییش شده بودم از همون روز اول وا می دادم. اما من به مرور، وقتی شناختمش جذبش شدم. اذیت شدنش اذیتم کرد، سکوتش اذیتم کرد... صبرش... ص ب ر... _الهی عزیزم. چی کشیدی تو این مدت... آهی کشیدم و گفتم: +اما دیگه مهم نیست. _چرا؟ +یک درصدم احتمالا دو طرفه بودن این حس رو نمی دم، فرزام از من خیلی سرتره... باید این حس تو وجودم خفه بشه! "یک طرفه! از کجا معلوم؟ نگاه فرزام زیر آن باران یک طرفه بودن را تکذیب می کرد، نمی کرد! نه! نه! شاید توهمی بیش نباشد!" _انقدر سطحی نگر نباش، اگه قیافه برای فرزام مهم بود که سارینا رو از دست نمی داد... +نمیدونم هر چی که هست باید بجنگم با این حسی که بی اجازه تو وجودم رخنه کرده... فراموشش می کنم... _می تونی؟ +باید بتونم! دلم برای دلم می سوخت، دردی که به آن مبتلا شده بودم درمانی نداشت. تب کرده بودم و مراجعه به طبیب الزامی بود اما فقط یک طبیب از پس معالجه من بر می آمد. طبیبی که هم درد من بود و هم درمان درد! چه شب ها که تا سحر با گریه سر نشد... چه آهنگ ها که چندین و چند باره از هندزفری شنیده نشد، چه دستمال ها که فدای پاک کردن اشک چشم ها نشد و چه خون دلها که از برای او نخوردم. ذره ذره آب شدم و دم نزدم... باید کاری می کردم کارستان..باید کاری می کردم تا دل مشغول دل نشوم! ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍مرحوم اسماعیل دولابی : 🌸صلوات خیلی کارها می کند ظرف انسان را بزرگ می کند صلوات به آدم قوت می دهد 👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود . ❁اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّـدٍ وآل مُحَمَّد❁ 🌸🍃 @shayestegan98
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان شاءالله بزودی میگیم: مهــــــدی فاطمه آمـــد😍 👌فوق العاده زیبــــ💖ــــا 🌹تقدیم به شما عزیزان همراه کانال 🌸🍃 @shayestegan98
🌸 سوره حمد، آیه چهار 🌸 🌺 👇🏻👇🏻👇🏻
Mohsen Qaraati01.Hamd.04.mp3
زمان: حجم: 2.31M
📌 خدا مالک روز قیامت است، مگه خدا مالک دنیا نیست؟! 💕اگر آنی کند نازی، فرو ریزد قالب ها💕 🌸🍃 @shayestegan98
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دختر ارمنستانی که شیعه شده وبشنوید بقیه ماجرا را از زبان خودش.... چقدر خدا بهمون نعمت داده و قدرش رو نمی دونیم... 🌸🍃 @shayestegan98
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺نترسیم... 🔹میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد در خود فرصت‌ها نیست بحران یافرصت؟ 🌸🍃 @shayestegan98
👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ { فرزام } آسمان به طرز مشکوکی بی قراری می کند، نمی شود حال فعلی اش را حدس زد، عاشق شده یا دلش گرفته! تفکیک این دو مسئله بسی بسیار دشوار است. شاید هم دلش مثل دل من هزار تکه شده که اینقدر عجیب غریب به نظر می رسد و هر از گاهی رنگ و رویش تغییر می کند، چند لحظه ای صاف است و لحظه ای دیگر نم نم اشک هایش زمین را سیراب می کند. صدای چیک چیک باران گوش هایم را نوازش می کند و بوی نم خاک بلند می شود. همسایه روبرویی عزم ساخت و ساز کرده و خاک جلوی درب خانه اش اسکان کرده... کل کوچه را بوی خاک برداشته... عاشق بوی خاکم، خاکی که حال آدمی را جا میاورد. طبق قرار دلانه به دیدن پدر و مادر آمده ام. خانه ویلایی پدری پر از خاطرات تلخ و شیرینی است که تلخی هایش ساخته دست خودم است، سابق از این کارگردان خوبی در این زمینه بودم و اسکار کارگردان تلخ ترین سکانس ها به من تعلق پیدا می کرد. ثانیه ثانیه آن روزها را به یاد دارم، یادآوری اش تنم را به لرزه می اندازد و دلم از اینهمه تلخی به درد می آید؛ هر چند که با چند حبه قند به شیرینی مبدل شد اما گاهی... گاهی تلخی گذشته حال الانم را می گیرد و گاهی حس می کنم تاوان پس می دهم. مشتی عشقعلی مشغول گل کاری در گوشه ای از حیاط بود تا مرا دید گل و گلدان و خاک را رها کرد با همان دستکش های خاکی مرا به آغوش کشید و با داد و بیداد اهل خانه را متوجه حضور من کرد. خوشقدم خانم همسر مشتی با آن وزن سنگینش تلو تلو خوران و اسپند دود کنان سمت من آمد، مدام اسپند را دور سرم می چرخاند و ورد زبانش شده: «اسفند دونه‌دونه/ اسفند سی و سه دونه/ اسفند خودش می‌دونه/ هر کی از دشمنو نه/ چشم خویش و بیگونه‌/ الهی بترکونه» با خنده گفتم: «خوشقدم خانوم بادمجون بم آفت نداره... نمی خواد هر دفعه اینهمه اسپند برای من تحفه دود کنی...» با همان لهجه شیرین دوست داشتنی اش گفت: «این چه حرفیه دردونه راضیه سادات، هر دفعه که سهله، هر روز برات اسپند دود می کنم و صدقه کنار می زارم.» خوشقدم خانوم دوباره شعرش را از سر می گیرد و همپای من راه می افتد. مشتی عشقعلی از همان قدیم الایام در حجره پدربزرگ بود، بعد فوت آن خدابیامرز، حاج حیدر زیر دست و بالش را گرفت و با خوشقدم خانوم همراه زندگی ما شدند. مادر تا چشمش به من افتاد دست از پخت و پز برداشت و سمتم آمد، سر و صورتم را غرق بوسه کرد. حاج حیدر کنار شومینه در حال خوردن انار گلپر زده همسر محترمه بود، چشم و ابرو آمد که ته تغاری یکی یکدانه اش را بیشتر از این لوس نکند اما بی فایده بود و بالاخره صدای حاج حیدر را در آورد: « راضیه سادات این بچه تازه تازه درست شده، سرش به سنگ خورده، آدم شده! سر جدت انقدر قربون صدقه اش نرو، باز بی جنبه میشه کار دستمون میده ها... بزار یکم حظ ببریم از این سربراه شدنش...» مادر که کلامش را شنید پشت چشمی نازک کرد و گفت: « اوا... این حرفها چیه حاجی... بچم مگه آدم نبود، پسر به این آقایی هیچکی نداره! خوش قد و بالا، خوش سر و زبون، خوش قلب و خوش اخلاق...» حاج حیدر دست از خوردن انار کشید و گفت: «خوبه خوبه کم هندونه زیر بغلش بزار» از آغوش پرمهر مادر بیرون آمدم و سمت حاج حیدر رفتم، بوسه ای بر دستان گرمش زدم؛ یک قطره اشک روی دستان چروکیده اش چکید. سر و صوت چروکیده و عصای چوبی اش حکایت از نشانه های پیری دارد. سروصدای فرناز و فرحناز و بچه هایشان از طبقه بالا به گوش می رسد، خواهران دوقلوی پرجنب و جوش با آخرهفته ها قرارداد بسته اند، بارو بندیل بسته از خانه شوهری به خانه پدری عزیمت می کنند. دلبری های من با حاج حیدر به پایان نرسیده سرو کله شان پیدا شد، فرناز گفت: «می بینم که فرزام خان تشریف آوردند، با وجود فرزام کی ما رو تحویل می گیره آخه... خدا بده شانس» فرحناز ادامه داد: « ما اگه شانس داشتیم اسممون رو می ذاشتن شمسی خانم!» گفتم: «شمسی خانومای نیمه محترم انقدر دلم خنک میشه حرص خوردنتونو می بینم» سر به سر گذاشتنمان شروع شد، انقدر بالا پایین کردیم و کل کل که از پا درآمدیم. تا دیر وقت پیششان ماندم و سپس راهی خانه آجری پر از نور شدم... خانه سبز من... خانه سبز نورانی من... ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98
1.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😆 همه ی ماها این شبا ،قبل خواب 😂😂😂😂 اصن یه وضی :/ 🤣 🌸🍃 @shayestegan98
امام علی‏‌علیه السلام : و بِمَهدیِّنا تَنقَطِعُ الحُجَجُ فَهُوَ خاتِمُ الأئمَّهِ ومُنقِذُ الاُمَّهِ و مُنتَهَي النُّورِ و غامِضُ السِّرِّ با مهدی ما حجّت‏ها گسسته می‏شود . او پایان بخش سلسله امامان ، نجات بخش امّت وبحبوحه نور و راز نهان هست 🌸🍃 @shayestegan98