┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_سیزدهم
برگه را دست مراقب دادم، نفس راحتی کشیدم. آخرین امتحان بیچاره ام کرد، هم خودش سخت بود هم استاد نچسبش سختگیر و بی انصاف!
سمیرا با مرجان زیر سایه درخت روی چمن نشسته بودند، لام تا کام حرفی نمی زدند و فقط به تماشای فیلمی که روبرویشان در حال پخش است نشسته اند. اکثر بچه های کلاس دور هم جمع شده و مشغول گپ و گفتگو هستند. نزدیک تر شدم، صدای فیلم رساتر شد، حرف از تولد بود و عشق و حال و الی آخر! جمله پدر آنی به مغزم خطور کرد "حواست باشه لیز نخوری!" سارینا و پروین، کیهانی و قادری و نوروزیان و... همه کارت دعوت به دست ایستاده بودند. خودم را کنار سمیرا و مرجان بزور جا کردم.
_فیلمش قشنگه؟!
سمیرا خندید «آره بلیطشم رایگانه! فقط متاسفم زیر 14سال ممنوعه!» چنان نیشگونی گرفتم که طفلی دو قطره اشک از چشمانش جاری شد. سکانس های فیلم جذاب تر می شدند، همان علامت سوال همیشگی از بین جمعیت رد می شد که خفتش کردند. حسن پور گفت: «چه خوب موقعی اومدی، بفرما توام دعوتی!» فرزام محکم و قاطعانه جواب داد: «ممنون از دعوتتون. اما من نمی تونم بیام.» احسان از پشت جمعیت داد زد: «بابا خودت اینکاره ای برای ما جانماز آب نکش!» یک آن چشمم خورد به یک شیء سیاه فلزی مانند! عینک را روی چشمانم بالا و پایین کردم، دو چشم دیگر قرض گرفتم و دقیق تر شدم، یک تکه پلاک سوخته از کنار دکمه سوم پیراهن فرزام بیرون زده بود و گویا می خواست خودش را به من نشان دهد. علامت سوال توی ذهنم چندین و چند تا شد؟! این پلاک گردن پسرک مارک دار دانشگاه ما چه می کرد!!! حرف های بی سروته بچه ها تمامی نداشت، فرزام سرش را از روی تاسف تکان داد و رفت. سارینا بلند بلند جوری که فرزام بشنود گفت: «لابد با یکی قرار داره!» احمدی هم گفت: «اگه این شب نیومد، من اسمم رو عوض می کنم.»
حرصم گرفت از صبوری و صمم و بکم بودنش! من اگر جای او بودم حتمی یک مشت جانانه حواله چشمان احمدی می کردم و یک سیلی محکم بیخ گوش احسان تا دیگر جرات نکند کسی را دست بیاندازد. چنان جواب کوبنده ای به همه می دادم که دست از حرف و حدیث ها بشورند و نقل مجالس نکنند و دست به دست نچرخانند.
سمیرا ماموریت ویژه به راه انداخت و شیفت کاری را دست مرجان سپرد! قرار شد ته توی قضیه را از طریق یکی از دخترهایی که شب در جشن تولد شرکت می کند در بیاورد تا حس کنجکاوی ارضا شود و بالاخره مشخص شود بازیگر نقش اول مرد امروز واقعا بازیگر است یا نه؟!
در گروه سه نفره ای که سمیرا زده بود و اسمش را گذاشته بودیم سه مخ، تا پاسی از شب مشغول چت بودیم. هنوز خبری از نفوذی مورد نظر در جشن نبود، جشن تولدشان زیادی طولانی شده و اجازه آنلاین شدن را به آنها را نداده بود. بالاجبار برای اینکه نماز را در خواب نخوانم استیکر شب بخیر ارسال کردم و در پتوی گرم و نرم خود را جا کردم.
.
.
صدای ساعت گوشی با صدای خروس همسایه همزمان به پا خواستند و دست به دست هم دادند تا مبادا نماز را قضا به جا بیاورم. عشق خواب صبح بودم و خبری از بیدار ماندن در بین الطلوعین نبود، زودی در جایم خزیدم تا خواب از سرم نپرد که یاد ماموریت ویژه افتادم. گوشی را چک کردم: "فرزام تو مهمونی نبوده، سارینا وسط جشن گذاشته رفته! ماموریت تمام! " خندیدم... از ته دل خندیدم به خل و چل بازی هایمان... به اینکه حرفای پشت سر فرزام غلط از آب در آمده بود... به اینکه فرضیه بچه ها پوچ بود! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#انتشار_باذکرنام_نویسنده
🌊 @shayestegan98 🐬
📣📣📣 شایسته گرامی به اطلاع می رساند با توجه به شیوع ویروس کرونا 🦠 و جهت پیشگیری و سلامت شهروندان و شرکت کنندگان محترم 💉و بر اساس تصمیمات اتخاذ شده، برگزاری اختتامیه سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی از تاریخ 16 اسفند ماه به نیمه دوم فرورردین ماه 99 🗓 موکول شد که تاریخ دقیق آن متعاقبا اعلام خواهد شد...
📌ضمنا دریافت مدارک شرکت کنندگان نیز تا تاریخ 20اسفند 98 تمدید شد.
♦️♦️آخرین اخبار جشنواره را از طریق کانال جشنواره دریافت نمایید.♦️♦️
❤️ @shayestegan98 🌺🍃
4_5931713559376429941.mp3
2.64M
#صوتی🎧
✅ #عفاف و #حجاب حضرت زهرا"سلام الله علیها"
#حجتالاسلام_رفیعی🎤
🌊 @shayestegan98 🐬