eitaa logo
شهدای مدافع حرم
384 دنبال‌کننده
39.1هزار عکس
31.4هزار ویدیو
67 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 از زبان شهید والامقام سردار حاج : ما در قبال مسئولیت داریم... 🌷شادی ارواح طیبه شهدا ، صلوات🌷
▫️ هرچند که آوینی، همت، باکری، طهرانی مقدم، فخری زاده و حاج قاسم رفتند اما هم دشمن بداند و هم ما بدانیم که: بال پرواز گشایید که پرها باقیست بعد از این باز سفر، باز سفرها باقیست پشت بت ها نشود راست پس از ابراهیم بت شکن رفت ولی باز تبرها باقیست... گفت فرزانه ای هر روز شما عاشوراست جبهه ها باقیست، شمشیر و سپرها باقیست جنگ پایان پدر های سفر کرده نبود شور آن واقعه در جان پسرها باقیست گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود شرط ها باقیست، اما و اگرها باقیست شرط اول قدم آنست که مجنون باشیم در ره منزل لیلی که خطرها باقیست نیست خالی دل ارباب یقین از غصه فتنه ها می رود و خون جگرها باقیست
🍀🌹🌴🥀🌴🌹🍀 راه تقلید از نیست ! مثلا شب بخوانیم بعد فکر کنیم می شویم! اگر این باشد ، از ! راه و رمــزش به خداســـت ... شادی روح و 🍀 🕊🥀
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 هر وقت من را می‌بینید سر من فریاد بکشید که برای چه کرده‌ای؟ شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهگاهی یادم آورید که من همان «محمدعلی رجائی» فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و درکنار گوشم زمزمه نمائید که این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده‌تر است. شما باید هر وقت من را می‌بینید، بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده، که برای چه کرده‌ای؟ 🥀 🌷🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 حجت الاسلام پناهیان شاید بزرگترین اثری که برای ما دارند این است که ما را به وا می دارند! این که آلبوم عکس های خود را از بین می برد که نکند حالا بعد از ، اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود... و یا پلاکش را پرت کند در کانال که در فکرش با شکوهی برای خودش متصور شد و می خواهد با این کارش را بخشکاند... و فرماندهان که حاضر شدند در جمع سربازان سینه خیز بروند و در بسیجی ها آب بخورند ... و ... اینها همه درس است! هوای داشتن ، داشت ... هوای شدن داشت ... و برای ما سخت است قربانی کردن چون برای ما تقرب به خداوند از لذت های کم ارزش دنیا است . حالا ما چه کار ها که نکردیم برای و از آن سو به ما میخندند و شاید میریزند که در ماندیم و لباس را از تن در نیاوردیم ... شادی روح و 🥀 🌹🌷
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 یڪ بار خیلی از بچه‌ها ڪار ڪشید . فرمانده دستہ بود . شب براش جشن پتو گرفتند . حسابی ڪتڪش زدند ، هم نامردی نڪرد ، بہ تلافی اون جشن پتو ، نیم‌ ساعت قبل از وقت صبح ، گفت . همہ بیدار شدند خوندند . بعد از فرمانده گروهان دید همہ بچه‌ها خوابند . بیدارشون ڪرد و گفت گفتند چرا خوابید ؟ گفتند ما خوندیم . گفت الآن گفتند ، چطور خوندید ؟ گفتند اذان گفت ! هم گفت : من برای شب اذان گفتم نہ صبح ! شادی روح و 🌹 🕊🥀
پـای درس شهیـــد... مهندس ڪه باشی آن هم با گذراندن تحصیلات در دانشگاه ڪانادا مردم جور دیگری به تو نگاه می ڪنند. ندارند توی یڪ اتاق اجاره ای با ڪمد شکسته زندگی‌ات را سر ڪنی!! اما حسن با داشتن این شرایط، گوشش به شنیدن اینجور حرف‌ها بدهڪار نبود. می‌گفت: من باید طوری زندگی ڪنم ڪه با افراد و سطح پایین جامعه برابر باشم. 🌸🍃
💔 می‌نویسم "دی" تو بخوان.... ماهی که لحظه لحظه‌اش یادت را به خاطرم می‌آورد... سوخت این دل و نگشت آرام، باز...
در فیروزه‌ نگاهشان هنوز آوازِ سبز زندگی جاری است دست‌هایشان بسته شد امّا دل‌هایشان تا آخرین قطره خون نامِ بلند ایثار را فریاد زد ...
تصورش هم زنده به گورم میکند.. هوایِ داغِ جنوب.. لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی.. درست تا زیر لبت را محکم پوشانده.. دست و پاهای بسته.. دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات.. نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟! اما.. صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد.. ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد.. آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها.. بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند.. خااااااک.. خاااااک نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب.. صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند.. بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد.. دستهای بسته ات را تکان میدهی.. دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند.. هوا برای نفس کشیدن نیست.. اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.. اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود.. دلت نفس میخواهد.. ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌.. مهمان نوازی میکنی.. عمیق.. اما خاک.. فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود.. خدایا.. کی تمام میشود.. صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی.. دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند.. کاش دستانت را محکم نمی بست.. حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی.. نه نفس.. نه دستانی باز، برایِ جان دادن.. گرما و گرما و گرما.. خدایا دلم مردن میخواهد.. مادر بمیرد.. چند بار مردنت تکرار شد تا آسمانی شوی؟؟؟! 🌷