ز بیقراری بلبل کجا خبر دارد
گلی که شب همه شب در کنارخود باشد
مرا دلی است درین باغ چون گل رعنا
که هم خزان خود وهم بهار خود باشد
فریب یاری هم خورده اند ساده دلان
نیافتیم کسی را که یار خود باشد
بپوش چشم خود از عیب تاشوی بی عیب
که عیب پوش کسان پرده دار خود باشد
@shearhayeziba
#صائب
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص
کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص
کشتی تابوت میخواهم که آب از سرگذشت
تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص
چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش
کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص
بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت
چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص
@shearhayeziba
#وحشی
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟
چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟
زمان به دست تو پایان من نوشت آری
مسیر واقعه این بار ، از این سیاق افتاد
دو رودخانه ی عشق من و تو شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد
خلاف منطق معمول عشق بود انگار
میان ما دو موازی که انطباق افتاد
جهان برای همیشه ، سیاه بر تن کرد
شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد
شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس
مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد
خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد
چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق
ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد
پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من!
غریبواره ی تو ، تا همیشه تاق افتاد
تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی
که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد
هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو
دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد
به باور دل نا باورم نمی گنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد
@shearhayeziba
#حسین_منزوی
میخواهم برای تو
الفبایی نو بیافرینم
جدا از تمامی الفباها
تا در آن ردی باشد از طنین باران
از غبار ماه
از غم ابرهای خاکستری
و نشانی از درد برگهای بید
زیر ارابه پاییز
عشق را دفتری نیست
و بزرگترین عاشقان تاریخ
خواندن نمیدانستند
@shearhayeziba
#نزار_قبانی
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست.
@shearhayeziba
#فاضل_نظری
من جهانی می سازم
به وسعت بغض های فرو ریخته
ودر آن چشمها را
همه
آذین خواهم بست
آن جا
خبر از سنگ و خون و خنجر نیست
و
درختان رو به آسمان
شعر می خوانند
واژه ها
همه یکسانند
و درها
در حصار قفل نمرده اند
صدایی
خالی از عشق نیست
و پنجره ها
همه گشوده اند
به نگاهی
عاری از مرگ
کودکان بی هراس
قهقهه سر می دهند
و بین شهر من و ما
فاصله ،
فقط رقص پروانه هاست
امید قطعی ترین
کلام
است
و آن روز
تو برایم
می خوانی
که زمستان نیز
رفتنی ست.
@shearhayeziba
#گلاره_سادات_اخوى
منبع: کانال تلگرامی باغ آینه و نور
اگر به خامشی از گفتگو پناه بری
تو نیز مخزن اسرار می توانی شد
اگر ز سیلی باد خزان نتابی روی
ز برگ وبار سبکبار می توانی شد
چه لازم است کنی تلخ عیش بر مردم
کنون که شربت بیمار می توانی شد
@shearhayeziba
#صائب
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله میداند خدایِ حالْ گردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور
@shearhayeziba
#حافظ
قدم بزن همهی شهر را به پای خودت
وَ گریه کن وسط کافهها برای خودت
تو خود علاجِ غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت
شبیه نوح، اگر هیچکس به دین تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت
دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی تکیه بر عصای خودت
بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شدهای بین عکسهای خودت...
@takbitnab
@shearhayeziba
#حسین_زحمتکش
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!
آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!
حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!
@shearhayeziba
------------------------
🖋 قیصر امینپور نویسنده و شاعر ایرانی در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در گتوند از توابع شهرستان شوشتر در استان خوزستان به دنیا آمد. او یکی از تأثیرگذارترین شاعران در دوره معاصر و منتخب هفتمین همایش چهرههای ماندگار در سال ۱۳۸۷ است. این شاعر در ۸ آبان ۱۳۸۶ بدرود حیات گفت.
#قیصر_امین_پور
شب گشت و لیک پیش اغیار
روزست شبِ من از رخ یار
گر عالم جمله خار گیرد
ماییم ز دوست غرق گلزار
گر گشت جهان خراب و معمور
مستست دل و خراب دلدار
زیرا که خبر همه ملولیست
این بیخبریست اصل اخبار
@shearhayeziba
#مولانا
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هرچند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سودای دلنشینِ نخستین و آخرین!
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سالها
از هر چراغ تازه، فروزانتری هنوز
بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
---------------------------
حسین منزوی (زادهٔ ۱ مهر ۱۳۲۵ در شهر زنجان– درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳) شاعر ایرانی و برگزیده اولین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش شعر کلاسیک بود. او که بیشتر بهعنوان شاعری غزلسرا شناخته شدهاست، در سرودن شعر نیمایی، شعر سپید و ترانه هم تبحر داشت. نقش منزوی، در زندهکردن غزل معاصر، چشمگیر ارزیابی شدهاست.
@shearhayeziba
#حسین_منزوی
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سرّ محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم.
@shearhayeziba
#هوشنگ_ابتهاج
اشک میبارم، بیا این ابر و باران را ببین
دشتِ تر را دیدهای، دریای دامان را ببین
تار و پودِ گلشن از آهنگِ من آتش گرفت
سوز بنگر، ساز بنگر، پردۀ جان را ببین
@shearhayeziba
#سهراب_سپهری
اينجا چشمه اى هست
كه ذراتِ آن مى ميمرند
قبل از آنکه هرگز زاده شوند
و مى گويند
قبل از آنكه
پرسيده شوند
و مى خوابند
قبل از آنكه
بيدار شده باشند
قصه ها
قصه ها
چه تلخ و بى پيرايه در پى ماييد
و آسمان
آسمان من
كه يك به يك ابرهايش را
به آتش كشانده است
و سنگها
سنگهاي كه مى آيند و مى آيند
و زخمهاى مرا نشانه اند
و من
چه بى پروا گريه مى كنم
قبل از آنكه
هرگز
خنديده باشم
و خنجر مى كشم
قبل از آنكه
جرعه ای از عشق
نوشيده باشم
و در خود خواهم مرد
قبل از آنكه
هرگز
زاده شده باشم
#گلاره_سادات_اخوى
@shearhayeziba
منبع: کانال تلگرامی باغ آینه و نور
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
@shearhayeziba
#فاضل_نظری
در خراباتِ مُغان نورِ خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای مَلَکُ الْحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
سوزِ دل، اشکِ روان، آهِ سحر، نالهٔ شب
این همه از نظرِ لطفِ شما میبینم
هر دَم از رویِ تو نقشی زَنَدَم راهِ خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیدهست ز مُشکِ خُتَن و نافهٔ چین
آن چه من هر سَحَر از بادِ صبا میبینم
@shearhayeziba
#حافظ
تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم
@shearhayeziba
#فریدون_مشیری
هدایت شده از کافه شعروسمـــــــــــاع
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍃شعر پرندهی معصومی است که در قلب شاعران متولد میشود🍃
----------------------------------
✍🏼 کانال ( اشعار زیبا )
مجموعه ای از زیباترین آثار شاعران ایران و جهان
✍🏼برای جویندگان شعرهای ناب..
به کانال ما بپیوندید👇🏼👇🏼
@shearhayeziba
باران یعنی بازگشتن مه، آجرهای نمدار، قرارهای خیس
باران یعنی بازگشتن تو و بازگشتن شعر
پاییز یعنی بازگشت دستانمان برای پیوندی دوباره
@shearhayeziba
#نزار_قبانی
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم.
@shearhayeziba
#وحشی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدائی
نروم جز بهمان ره که توام راهنمائی
بری از رنج و گدازی ، بری از درد نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرائی
همه درگاه تو جویم ، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که بتوحید سزائی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندة فضلی تو سزاوار ثنائی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و سخائی
لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهائی
--------------------------
🖋 ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی (۴۷۳–۵۴۵ قمری)، شاعر و عارف پارسیزبان از خراسانیان قرون پنجم و ششم هجری بود.
وی از بزرگترین صوفیان و شاعران قصیدهگو و مثنویسرای زبان پارسی است. سنایی طی عمر خود سه حالت شخصیتی مختلف پیدا کردهاست. نخست مداح و هجاگوی بوده، پس از آن به وعظ و نقد اجتماعی روی آورده و دست آخر عاشق و قلندر و عارف شدهاست.
@shearhayeziba
#حکیم_سنایی
گره به سایه ابر بهار نتوان زد
مبند دل به حیاتی که در گذر باشد
زتیره بختی خود شکوه نیست عاشق را
که ناله در دل شب بیش کارگر باشد
زعیب خویش هنر نیست چشم پوشیدن
که پرده پوشی عیب کسان هنر باشد
@shearhayeziba
#صائب
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب
من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم
دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم
چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بیطاقت
به هواداریِ آن سروِ خرامان بروم
در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دلِ زخمکَش و دیدهٔ گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ میکده شادان و غزلخوان بروم
@shearhayeziba
#حافظ
دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود
همه را دشمن جان است ، همان است که بود
ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی
کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود
هیچ بیمار در این دور به صحت نرسید
مهر بنگر که همانش خفقان است که بود
گریهٔ ابر بهاری نگر ای غنچه مخند
که در این باغ همان باد خزان است که بود
@shearhayeziba
#وحشی
سرمایهٔ غم ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست که یادگار دردی دارم
آن درد به صد هزار درمان ندهم
@shearhayeziba
#منسوب_به_ابوسعید_ابوالخیر