eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
134 دنبال‌کننده
525 عکس
231 ویدیو
5 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط باادمینای کانال @samtebaran @bambo28
مشاهده در ایتا
دانلود
از بهر چه در مجلس جانانه نباشم گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم زانست که بی نعرهٔ مستانه نباشم @shearhayeziba
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ قدرِ یاران وفادار ندانست دریغ دردِ محرومیِ دیدار مرا کشت افسوس یار حال من بیمار ندانست دریغ یارِ هر خار و خسی گشت درین گلشن حیف قیمت آن گل رخسار ندانست دریغ زارم انداخت ز پا خواری هجران هیهات مُردم و حال مرا یار ندانست دریغ وحشی آن عربده جو کُشت به خواری ما را قدرِ عشاق جگر خوار ندانست دریغ @shearhayeziba
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست @shearhayeziba
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط @shearhayeziba
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را @shearhayeziba
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص کشتی تابوت می‌خواهم که آب از سرگذشت تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص @shearhayeziba
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم وحشی سبب دوری و این قسم سخنها آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم. @shearhayeziba
دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود همه را دشمن جان است ، همان است که بود ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود هیچ بیمار در این دور به صحت نرسید مهر بنگر که همانش خفقان است که بود گریهٔ ابر بهاری نگر ای غنچه مخند که در این باغ همان باد خزان است که بود @shearhayeziba
گلشن حسنی ولی بر آه سرد ما مخند آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست ...  قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست @shearhayeziba
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من زان روی که از جمله گرفتارترم من روزی که نماند دگری بر سر کویت دانی که ز اغیار وفادارترم من بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم من _________ كمال‌الدین‌ بافقی‌ متخلص‌ به‌ وحشی‌ از شعرای‌ زبردست قرن دهم است‌. وی‌ در اواسط نیمهٔ اول قرن دهم در بافق‌ به دنیا آمد و تحصیلات‌ مقدماتی‌ خود را در زادگاهش‌ طی کرد. او در مدت عمر مانند خواجهٔ شیراز از مسافرتهای دور و دراز احتراز می‌جست و جز به کاشان و عراق سفر نکرد. وحشی‌ بافقی‌ در حدود سال‌ ۹۹۹ هجری‌ قمری ‌درگذشت. مزار وی در محلهٔ سر برج یزد در برابر مزار شاهزاده فاضل، برادر امام هشتم قرار دارد. آثار باقیماندهٔ وی عبارتند از دیوان اشعار، مثنوی خلد برین، مثنوی ناظر و منظور و مثنوی فرهاد و شیرین که این آخری به علت فوت وی ناتمام ماند و قرنها پس از او وصال شیرازی آن را به اتمام رساند. @shearhayeziba
آه ای فلک ز دست تو و جور اخترت کردی چو خاک پست مرا، خاک بر سرت جز عکس مدعا ز تو کس صورتی ندید تاریک باد آینهٔ مهر انورت مشمار برق آه جگر سوز من به هیچ با خاک تیره گر ننمایم برابرت چندین شکست کار من دلشکسته چیست ای هرزه گرد نیست مگر کار دیگرت گو زرد از خزان فنا شو که هیچ بار جز بار دی ندید کس از چرخ اخضرت نسبت به من غریب طریقی گزیده‌ای گویا هنوز شعله آهم ندیده‌ای @shearhayeziba
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت خندید و گفت من به تو کاری نداشتم شد مانع نشستنم از خاک راه خویش خاکم به سر که قدر غباری نداشتم @shearhayeziba
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم مگو وقتی دل صد پاره‌ای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم @shearhayeziba
دیریست که رندانه شرابی نکشیدیم در گوشهٔ باغی می نابی نکشیدیم چون سبزه قدم بر لب جویی ننهادیم چون لاله قدح بر لب آبی نکشیدیم بر چهره کشیدیم نقاب کفن افسوس کز چهرهٔ مقصود نقابی نکشیدیم بسیار عذابی که کشیدیم ولیکن دشوارتر از هجر عذابی نکشیدیم وحشی به رخ ما در فیضی نگشودند تا پای طلب از همه بابی نکشیدیم @shearhayeziba
ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم دیوانه طینتیم زر و سنگ ما یکیست اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم با مرکز و محیط نداریم هیچ کار هست اینقدر که در خم پرگار عالمیم ما مردمان خانه بدوشیم و خش نشین نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم حک کردنی چو نقطهٔ سهویم بر ورق ما خال عیب صفحه رخسار عالمیم @shearhayeziba
چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم چو می‌دیدم که ازحد می‌برد جور و جفا رفتم دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را که گر خواهد مرا من جانب شهر وفا رفتم شدم سویش به تکلیف کسان اما پشیمانم نمی‌بایست رفتن سوی او دیگر چرا رفتم ز من عشقی بگو دیوانگان عشق را وحشی که من زنجیر کردم پاره در دارالشفا رفتم @shearhayeziba
این حُسن پنج روز به یوسف وفا نکرد زنهار اعتماد مکن بر وفای حسن دانی که گل ز باغ چرا زود می‌رود یعنی که اندکیست زمان بقای حسن @shearhayeziba
صد دشنه بر دل می‌خورم و ز خویش پنهان می‌کنم جان گریه بر من می‌کند من خنده بر جان می‌کنم خون قطره قطره می‌چکد تا اشک نومیدی شود وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان می‌کنم دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن پیراهنم صد چاک و من گل در گریبان می‌کنم گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم بی درد پندارد که من گشت گلستان می‌کنم غم هم به تنگ آمد ولی قفلست دایم بر درش این خانهٔ تنگی که من او را به زندان می‌کنم امروز یا فردا اجل دشواری غم می‌برد وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان می‌کنم @shearhayeziba
صد خانهٔ دین سوخت به هر رهگذر از تو کافر نکند آنچه تو کردی ، حذر از تو بی رحم کسی شرح جگر خوردن من پرس پیکان جفا چند خورم بر جگر از تو @shearhayeziba
چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو می‌نشستم که مگر خار غم از پا بکشم داد دشنام که تقریب مینگیز و برو وحشی این دیده که گردید همه اشک امید آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو @shearhayeziba
آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه تا به این غایت مروت بیوفایی اینهمه جسم و جانم را زهم پیوند بگسستی بس است با ضعیفی همچو من زور آزمایی اینهمه استخوانم سوده شد از روی خویشم شرم باد بر زمین از آرزو رخساره سایی اینهمه هر که بود از وصل شد دلگیر و هجر ما همان نیست ما را طاقت و تاب جدایی اینهمه وحشی این دریوزهٔ دیدار دولت تا به کی عِرض خود بردی چه وضعست این گدایی اینهمه @shearosama
من اندوهگین را قصد جان کردی ، نکو کردی رقیبان را به قتلم شادمان کردی ، نکو کردی به کنج کلبهٔ ویران غم نومیدم افکندی مرا با جغد محنت همزبان کردی ، نکو کردی ز کوی خویشتن راندی مرا از سنگ محرومی ز دستت آنچه می‌آمد چنان کردی ، نکو کردی شدی از مهربانی دوست با اغیار و بد با من مرا آخر به کام دشمنان کردی ، نکو کردی چو وحشی رانده‌ای از کوی خویشم آفرین برتو من سرگشته را بی‌خان و مان کردی، نکو کردی @shearosama
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی ترا صد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی @shearosama
آتشی در جان ما افروختی رفتی و ما را ز حسرت سوختی بی‌وداع دوستان کردی سفر از که این راه و روش آموختی گرنه از یاران بدی دیدی چرا دیده از دیدار یاران دوختی بی‌رخ او طرح صبر انداختی ای دل این صبر از کجا آموختی وحشی از جانت علم زد آتشی خانمان عالمی را سوختی @shearosama
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست می‌کنم یک هفته‌اش زنجیر و عاقل می‌شود @shearosama
بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی چه می‌دانی توشاید در ته خاطر نکو باشد @shearosama