eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر عصایت را میان ساحران انداختی رفتی! شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی اگر خیری رساندی بی گمان نشناختی، گویا گلی بر سنگ قبری بی نشان انداختی رفتی برایت ارزش كشتن ندارم، دیده ام هرجا كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی @shearvdastan
انا لله و انا الیه راجعون🖤 @shearvdastan
به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق مبین به کشته عاشق که عاشقی زنده‌ست @shearvdastan
●○ تا بر فراز کشتی شیعه یکی چون تو نوح هست ما را ز موج و تلاطم هراس نیست @shearvdastan
از همون شب شهادت تو انگار نخ تسبیح پاره شد...😭😭🥀❤️‍🔥
عاشقانی که مدام از فرجت می‌گفتند عکسشان قاب شد‌ و از تو نیامد خبری😭 @shearvdastan
برگ گلی یک ریشه را در خاک می‌بوید از ریشه اما باز هم فرزند می‌روید یگ ریشه را در خاک کشتند و درخت نور دارد برای زخم هایش چاره می‌جوید هر چند باغ ما در آتش نیز سرسبز است دارد برایم مهر از پاییز می‌گوید آنقدر خون بالا می‌آید از دو چشمم که باران هم از این شهر اشکم را نمی‌شوید اشکی که از چشمم به روی خاک می‌لرزد، ردّ تنت را باز در آوار می‌جوید می‌دانم اما باز نصرالله ما زنده‌است! دارد هنوز از نصر حزب الله می‌گوید امین شفیعی @shearvdastan
شکستند شیشه ی عطری و بوی یاس می آید دوباره از برایـم لحـظه هـای خاص می آید تـفال می زنـم هـر بـار بـر قـرآن و مـی بیـنم شکوهِ آیه ی فتح ،سوره ی اخلاص می آید کمرخم میکندخورشید و می دانم که می دانی خـبر تـلخ اسـت و بـوی رفـتنِ عباس مـی آید چـرا نـالان نـباشد عنـدلیبِ بـاغ پـی در پـی گلویی تــازه زیــرِ تیغه های داس می آید خـدایـا مهـلتـی آخر کـه باران بگذرد امـشب که سیلِ اشکِ غم از دیده ی احساس می آید عبایت جمع تر کن، سایه بر گلها تو کمتر زن صـدای زوزه از حـلقـوم آن خنـاس مـی آید خیالست آنکه تیغ ازدست حزب الله فروافتد که اینک ذوالفـقار بـا تیغه ی الماس می اید @shearvdastan
چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله! خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله! خبر، از انفجار قلب ها و خانه ها دادند خبر، بمب است و ویران کرده ما را نیز، نصرالله! پسِ آن دودها ما «جاءَ نصرالله» می گفتیم که ما را جز قنوتی نیست دست‌آویز، نصرالله! لبی واکن جهان مانده‌ست دلتنگ رجزهایت مپرس از کاسه‌ی صبری که شد لبریز، نصرالله! بگو از مرکز فرماندهی -از آسمان- با ما چه خواهی کرد با اهریمن خونریز،  نصرالله حسین آمد به بالین تو این ساعت گوارایت تو و دیدار یار و گریه‌ی یکریز، نصرالله خودت را سالها مجبور قید زیستن کردی! چه شد یکسو نهادی جامه‌ی پرهیز،  نصرالله! از این پس،  ضاحیه در حاشیه هرگز نخواهد ماند که قلب ماست بیروت شهادت‌خیز،  نصرالله! میلاد عرفان پور @shearvdastan
مژگان به کارخانهٔ حیرت گشوده‌ایم در دستِ ما کلیدِ درِ باز داده‌اند! @shearvdastan
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر این سرزنش میانهٔ عشاق بس مــــرا... @shearvdastan
در شادی و غم، صدایِ ما را داری بی واسطه، رد پای ما را داری گفتیم که بی‌هوایت آواره شویم گفتی همه جا هوای ما را داری @shearvdastan
. حرف بزن! حرف بزن! سالهاست تــشـنه یک صحبت طـولانی ام حرف بزن! ابــر مرا باز کن دیر زمــانی ست که بـــارانی ام... @dokoohebanoo
هر چه کنم نمی شود،... تا بروی تو از دلم از تو فرار می کنم،... باز تویی مقابلم...   @shearvdastan
بس که می‌ترسم از جدایی‌ها می‌گریزم از آشنایی‌ها... @shearvdastan
●○ رفته بر بام جهان نعره خون خون خواهی ما اِذن می خواهد از عشق لشکر آزادی قدس
نمی دانم چرا دست از سر من بر نمی داری چرا اینگونه ای در خواب من تا صبح بیداری به محض اینکه پلکم رفته رفته می شود سنگین برایم شعر می خوانی برایم چای می آری بهم می ریزم از چیزی که رنگی دارد از رفتن نباید آخر هر جملهء خود نقطه بگذاری چنان لبریزم از گفتن که بر پبراهنم حتی تورا فریاد کرده جوهر خودکارم انگاری پریشانیِ گیسویت مرا آرام تر کرده  چه هنجاری برایم ساختی با نابهنجاری برایم نیمه شب تک بیت صائب می فرستی باز رگ خواب من افتاده به دست مردم آزاری..
شعر هم دست به دعا برد که شاید امشب حال این پیر دلِ موی سیاه، خوب شود! @shearvdastan
هدایت شده از کج دار و مریـز
. می روم گریه کنم باز دمی را در خود می روم غرق کنم کوه غمی را در خود! @dokoohebanoo
صبح است و مانند همیشه قوریِ چینی دم می‌کند تنهایی‌ات را راسِ این ساعت! @shearvdastan
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را... @shearvdastan
نمی‌دانم قبولم کرده مرد قصه‌اش باشم!؟ از او می‌پرسم و هر بار ابرو میرود بالا... @shearvdastan
سخن به دلبری چهره‌ی گشاده رسید سلام کردی و گفتم حلال‌زاده رسید ! ‌ چنین که بوی تو مدهوش می‌کند ما را عجب، که شهرت افسونگری به باده رسید ‌ چه بود فرق میان من و رقیب؟ چه بود؟ چقدر سخت گذشتم، چقدر ساده رسید... ‌ به کوه بودن خود سخت دلخوشم، هرچند هرآنچه بود به سنگ کنار جاده رسید... ‌ خوشا که مرگ، جوانمرد بود و آخر کار به دادِ عاشقِ هستی به باد داده رسید ‌ @shearvdastan
قیمتی تر می شوی همچون‌ عقیقِ سرخ رو هرچه باشی ای دل عاشق به خون غلتیده تر... @shearvdastan
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش دل بی عشق، می گردد خراب آهسته آهسته @shearvdastan