eitaa logo
شعر و داستان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
چه خوش است در فراقی همه عمـــــــــر صبر کردن به امــــــــیـد آن که روزی به کف اوفتد وصــــــــالی @shearvdastan
‌‌شبیه ڪوزه در دل از غمت صدها ترک دارم مرا خواهد شڪست آخر ، تلنگرهای دلتنگی... @shearvdastan
تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟! آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست از خاک مرا برد و به افلاک رسانید این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد با این همه تردید، در این باره یقینی ست شادم که به هر حال به یاد توأم، اما خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست @shearvdastan
آفتاب می‌شود درون قلبم تمام من طلوع می کند با بخیرهایت عجب عشقی در وجودم می‌ریزی... @shearvdastan
در من نگاه مى كنى زخم هاى من آرام مى گيرند. اى پرچم بام من كه به وقت عبور دشمن تسكينم مى دهى زمينه صبح گاه! زخم هاى من ستاره هاى همين تاريكى است كه چشم بسته از برابر من عبور مى كنى. @shearvdastan
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم... @shearvdastan
آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی بی وفا ! حالا که از جانم شدم سیر آمدی سالها در اوجِ تنهایی مرا یادت نبود تا شدم از قله یِ عمرم سرازیر آمدی آنهمه بی اعتنا آهو دوانی کردی و در قفس تا از نفس افتاد این شیر، آمدی با تو در آن سویِ رویاها قراری داشتم ای امان از تو که با یک عمر تاخیر آمدی گفتم این چشمِ سیاه، آخر به بختم میچکد با قلم مویِ ازل وقتی به تصویر آمدی در شگفتم باخبر بودی دلم خون است و باز با دو ابرو چون کمان و پلک چون تیر آمدی مات و مبهوتِ تماشایِ تو دیگر نیستم گرچه بیرحمانه زیبا و نفسگیر آمدی سازِ دل تا کوک بود از تو صدایی برنخاست تا که فهمیدی شکسته، غرقِ تحریر آمدی بادِ هوهویِ خزانی هرچه بود از من ربود ای نسیمی که سراغِ برگ انجیر آمدی دفتری بودم که حسرت، برگ برگم را سرود چون رسیدم صفحه یِ پایانِ تقدیر آمدی بی حبیبش تا قیامت رفت تنها شهریار میرود شهراد هم این راه را، دیر آمدی   @ahearvdastan
"هوای اردیبهشت" و " نمِ باران" و دست هایی که نیست... اصلا رسالت اردیبهشت را "تو" با نبودنت زیر سوال برده ای... @shearvdastan
می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم…! @shearvdastan
با نگاه بی قرارت قلب من تب می کند صاحب قلب تو بودن می شود خیر العمل ❤️ @shearvdastan
قاب ڪردم همه جا بر روے دیوار حرم نذرڪردم ڪہ بیایم صدویڪ بارحرم آرزوے « مرا» می بینی؟ ڪاش مهمان بشوم لحظه افطار حرم برای تو تنگ است ایهاالارباب @shearvdastan
آمدم پیله به دورش بتنم صبر آمد عطسه زد دکمه ای از پیرهنم، صبر آمد آمدم پشت در و در زدم و گفت که کیست خواستم زود بگویم که منم! صبر آمد نیت بوسه به لب داشتم اما چه کنم؟ گره افتاد به کار دهنم صبر آمد دل به دیوانگی اش دادم و دیدم سخت است قصد کردم که از او دل بکنم صبر آمد تا که تصمیم گرفتم بت من خرد شود از لب تیشه‌ی شیرین شکنم صبر آمد دست بردم که شبی خنجر زهرآگین را آه بیرون بکشم از بدنم صبر آمد  
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که در این منزل خواب است معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کنج دماغم مطلب جای نصیحت کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طور عجب لازم ایام شباب است @shearvdastan
زاهد ؛ تمام روز اگر غصه می خورم حدم بزن ... که این رمضان روزه نیستم ... @shearvdastan
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای... @shearvdastan
بغض دیروز تو امروز چه دریایی شد کمترین مسئله ی تو چه معمایی شد باید این آینه را بشکنی و خرد کنی آینه باعث پیدایش تنهایی شد در غم یوسف و چشمان خود اینقدر مباش شاید این کور شدن باعث بینایی شد همه چون عیب ببینند تو از حُسن بگو دم عیسی به همین حُسن مسیحایی شد مثل خورشید نشد ماه ولی ثابت کرد هرکه دل را حرمش کرد تماشایی شد @shearvdastan
بگوش هم نفسان آتشین سرودم من فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟ مرا ز چشم قبول آسمان نمی افکند اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من مخور فریب محبت که دوستداران را بروزگار سیه بختی آزمودم من به باغبانی بی حاصلم بخند ای برق که لاله کاشتم و خار و خس درودم من نبود گوهر یکدانه ای در این دریا وگرنه چون صدف آغوش می گشودم من به آبروی قناعت قسم که روی نیاز به خاکپای فرومایگان نسودم من اگر چه رنگ شفق یافت دامنم از اشک همان ستاره خندان لبم که بودم من گیاه دشت جنون خرم از من است رهی که از سرشک روان رشک زنده رودم من بیاد فیضی و گلبانگ عاشقانه اوست اگر ترانه مستانه ای سرودم من @shearvdastan
حتی... چهار خانه ی پیراهنت هم میتواند بستر اَمنی باشد! برای عاشقانه هایم مگر نمیدانستی من قانع ام ... قانع ام به ! با یک پیراهن چهار خانه...! @shearvdasta
حوالیِ اردیبهـشت بوی بهشت می‌آید عطر شکوفه ها وخاک باران‌خورده هوش از سرِ رهگذرانِ شهر پرانده فصل بهار؛ شوخی‌بردار نیست همه را عاشق میکند ... @shearvdastan
باران امشب در ایوان مثل آزادی در زندان در فکر رگ فرجام امیر است در زندان میکند جان آن مرد با همت میدان که بگوید دردش را درد دیدن را نگفتن... بی سرانجام در فکر آسمان است که ببارد...بلکه در قطره باران بتواند *اشک خدا* را هم ببیند نمیداند که اشک دیگر سودی ندارد.... @shearvdastan
ماجرای جالب عشق رهى معیری به مریم فيروز (دختر عبدالحسین‌خان فرمانفرما و همسر نورالدین کیانوری) رهی معیری یکی از نام‌آورترین شاعران دهۀ بیست تا پنجاه خورشیدی است که با قریحۀ چشمگیر و گاه شگفت‌انگیز، تخیل دورپرواز و شاعرانۀ خود را به تصویر کشیده و آن را در کالبد انواع شعر، حتی ترانه‌های غزل‌وار و طنزهای بدیع انتقادی و اجتماعی بیان کرده است. رهی معیری زمانی عاشق مریم فیروز بود؛ دختر شاهزاده معروف عبدالحسین‌خان فرمانفرما. رهی معیری درکنار مریم، همچنان از برکت عشق شورانگیز دختر شهرآشوب تهران، بالیده شده، مواد مخدر و سیگار را ترک می‌کند و به تشویق او با نام‌های مستعار، به نوشتن مطالب انتقادی در روزنامه‌ها می‌پردازد. مریم فیروز همواره منبع ذوق شاعرانه او بوده: خیال‌انگیز و جان‌پرور، چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی، که می‌دانی که زیبایی من از دلبستگی‌های تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت‌سوز خود، عاشق‌تر از مایی... مریم فیروز بین رهی معیری و نورالدین کیانوری (رهبر حزب توده) دومی را انتخاب کرد و در پی ترور نافرجام محمدرضا پهلوی توسط اعضای حزب توده و به‌دلیل گرایش مریم فیروز به این حزب، نامبرده در سال 1333 از ایران گریخت و تا انقلاب 57 به ایران بازنگشت. ترانه‌ کاروان، بعد از فرار مریم از ایران توسط رهی سروده شده و بازتاب رنج شاعری است که بعد از کوچ محبوب خود، تا پایان عمر به تنهایی زیست و به یاد او ترانه‌ها و غزل‌های زیادی سرود. مشهورترین ترانه‌های او «خزان عشق»، «به کنارم بنشین»، «دیدی که رسوا شد دلم»، «نوای نی»، «دارم شب و روز»، «شب جدایی» و چند ترانه دیگر است که در بین مردم شهرت به‌ سزایی دارد. رهی معیری به عشق و فراقِ مریم تا آخر عمر مجرد زیست و در آبان 1347 یعنی ده‌ سال پیش از بازگشت مریم، بر اثر بیماری سرطان معده در تنهایی چشم از جهان فرو بست.
سبک‌تر شدیم امّا بالاتر نرفتیم باری که از روی دوش‌مان برداشته شد، بال‌هایمان بود.... گلاره جمشیدی @shearvdastan
پاره‌پاره می‌فرستم نامه‌ها را بعد از این تا مبادا با تو باشد زحمتِ این‌ کارها... محمد رنجبری @shearvdastan
‍ 🌸 خُرسندی بدبختی هزار و یک شکل دارد، خوشبختی اما فقط یک شکل دارد: خرسندی. می توان به سیبی خوشنود بود یا به بوییدن یک بوته بابونه یا به فراغتی و کتابی و‌ گوشه چمنی، یا دلخوش بود به بوسیدن روی ماه خداوند که همه جا هست. اگر خرسندی نیاموزی اگر خرسندی نَو‌َرزی، ناگزیر آزمند می شوی و اگر آزمند شوی دیگر هرگز خوشحال نخواهی بود؛ زیرا از پس هر چیزی چیز دیگری هست و از پس هر خوشبختی، خوشبختی دیگری و آزمند ناچار است که از چیزی به چیزی و از آزی به آزی همواره بکوشد و بجوشد تا به خوشبختی برسد اما رسیدنی در کار نیست. همیشه چیزی کم است. همیشه جای چیزی خالی است. همیشه فقدانی هست و نقصانی. بودها همیشه اندکند و‌ نبودها فراوان. همیشه نیازی ما را می آزارد و‌ همیشه نبودی ما را می رنجاند. حسرت، موریانه ای است که استخوان های آدم را می خورد و افسوس آهی است که در شُش های زندگی خفقان می دمد. 🔹 قناعت، قدرت است و بسندگی، شادمانی ست. کوهها قدرتِ قناعت دارند و گنجشکان شادیِ بسندگی. کوهها از همه جهان، به زمین زیر پا و آسمان بالای سرشان قناعت می کنند و گنجشکان به دانه ای و شاخه ای و قطره آبی... انسان اما به هیچ چیز.... ✍️عرفان نظرآهاری @shearvdastan
با اشک تو خنده را عوض میکردم! قانون پرنده را عوض میکردم! دنیا در دستم بود آن وقتی که - با دست تو دنده را عوض میکردم!!!