رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
بازآورم که سوختم از آرزوی خویش
خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست
مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش
تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگوی خويش
این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست
دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش
#عرفی_شیرازی
@shearvdastan
منزل گه دلها همه کاشانهٔ عشق است
هر جا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است
ویرانهٔ جاوید بماند دل بی عشق
آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است
فرزانه در آید به پری خانهٔ مقصود
هر کس که در این بادیه دیوانهٔ عشق است
پیمانهٔ زهر فلکم تلخ نسازد
این حوصله تلخی کش پیمانهٔ عشق است
هر کس به لبش گرم شود چشم تبسم
با او ننشینند که بیگانهٔ عشق است
عرفی دل و دین باختهای دلخوش او باش
این ها ثمر کاشتن دانهٔ عشق است
#عرفی_شیرازی
@shearvdastan
دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن
پنهان ملول بودن و تنها گریستن
#عرفی_شیرازی
@shearvdastan
♤خانهزاد محنتیم، آسودگی کم دیدهایم
آنچه غیر از زخم بیند، ما ز مرهم دیدهایم
#عرفی_شیرازی
@shearvdastan