eitaa logo
اشعار محمد ثاقبی✔️
282 دنبال‌کننده
4 عکس
2 ویدیو
0 فایل
آثار محمد ثاقبی(ثاقب) ارتباط با شاعر:@Saghebii
مشاهده در ایتا
دانلود
چه بخواهی چه نخواهی من و تو مال همیم گفته رمال که ما ترجمه ی فال همیم! من دویدم،نرسیدم،نرسیدیم به هم قصه تلخ است،که ما حسرتِ هر سال همیم شمع،تو هستی و پروانه منم،یک عمر است بی قراریم،که عمریست،به دنبال همیم هجر ما زاده ی اعمال نسنجیده ی ماست دور هستیم ز هم،بی خبر از حال همیم! عشق،یک تذکره آه است و منم شاخ درخت! ما دو دشمن،همه دوران،پیِ ابطال همیم
باز از پسِ شب،آمده صبحی دیگر با شور و طرب،آمده صبحی دیگر تکیه زده بر کوه افق ها خورشید آواز به لب،آمده صبحی دیگر ✍محمد ثاقبی
مگو که منزوی ام،عشق پاسبانِ من است میانِ نورِ فریبنده سایه بانِ من است سخن به غیر نگویم که من ستاره و او.. رفیق و سنگ صبور است،آسمانِ من است! مخواه فاش بگویم‌ که بیقرار تو ام که عشق سرّ مگویی است!در نهانِ من است!.. طلوع نور حقیقت،غروبِ هر چه ریا ببین چگونه شعارت،سرِ زبانِ من است! فقط به شوق وصال است زنده بودنِ من ظهور کن که غیابت،بلای جانِ من است! ✍محمد ثاقبی
وابسته به دنیا شده باشی،هیچی در بند هوس ها شده باشی هیچی در روز حساب داوری خواهی شد بی قید به فردا شده باشی،هیچی ✍محمد ثاقبی
باید غمِ ایران همه در گور شود! باید دلِ ما منبعی از نور شود در تاب و تبِ حادثه ها فهمیدیم فرق است چه کس،رئیس جمهور شود! ✍محمد ثاقبی
همیشه واهمه دارد،کسی خبر نشود که دشت زندگیِ او،کویر تر نشود همیشه در تب و تابست،در تلاش و تلاش که هستیِ پدرش را کسی خبر نشود!. پدر پیِ عرقیجات و در مدار جنون!! پسر پیِ پر و بالی،که در به در نشود کسی که زندگی اش را به دیوِ نفس دهد خری است،خوش قد و بالا،که باربر نشود کسی که دست به روی زنش بلند کند سگی است جامه دران،نام او بشر نشود پدر شکوه حقیقی است،رتبه اش،عرش است دریغ آنکه پدر باشد و پدر نشود ✍محمد ثاقبی
راز دارِ عاشقان مولا علی ست آسمان را پاسبان مولا علی ست از زمین نه،از زمین نه،بی گمان از تبارِ آسمان مولا علی ست دُل دلش را تا خدا میتاخته ست صاحبِ کان و مکان مولا علی ست دینِ ما یک قصه از سوی خداست قهرمانِ داستان مولا علی ست هیچ گاه از او خطایی سر نزد ماورای هر گمان مولا علی ست هیچ گاه از دینِ حق خارج نشد روسفید از امتحان مولا علی ست چشم هایش،شب به خوابی خوش نرفت! در نیایش،تا اذان مولا علی ست در میانِ دشمنان هم نامِ او دائما وردِ زبان مولا علی ست بوی ناب جنت الفردوسِ عشق در زمین و در زمان مولا علی ست وسعتِ دیدش ورای دیدِ ما رمزِ اسرارِ نهان مولا علی ست جاذبه مندی که بازویِ خداست! عشق هر پیر و جوان مولا علی ست جام ها را میکند لبریز عشق چونکه شاهِ ساقیان مولا علی ست ذوالفقارش،برقی از قهرِ خداست شامِ تارِ دشمنان مولا علی ست مقتدا و مقتدا و مقتدا مقتدای شیعیان مولا علی ست هر کجا خیری به ما ها میرسد نام پاکش در میان مولا علی ست درد ما را مرهمی جانانه است کارسازِ مضطران مولا علی ست راز خود را 《ثاقبا》 با او بگو راز دارِ عاشقان مولا علی ست ✍محمد ثاقبی
(محمد رَحمةٌ لِلعالَمین است رسول آسمانی در زمین است) محمد خاتم پیغمبران است صدای محکمِ پیغمبران است محمد پاسدارِ دین حق است محمد شهریارِ دین حق است محمد یاور اهلِ بهشت است محمد سرورِ اهلِ بهشت است محمد شاهکارِ خلقتِ حق محمد آیه دارِ رحمت حق محمد پرشکوه و با ابهت محمد پر تواضع،با بصیرت محمد تکیه گاهِ دین اسلام محمد قصه ی شیرینِ اسلام محمد حامد و محمود و احمد محمد جلوه گاهِ حیّ سرمد! محمد ماهتاب شامِ دنیا محمد تابشِ نور هدانا! محمد،ای رسول عشق پیشه زده دردِ جهان،تیشه به ریشه! پریشانم پریشانم پریشان رسولا حال من را نیک گردان محمد ای محمد ای سرآمد! مرا از غم رها فرما،محمد!.. ✍محمد ثاقبی
خوش نشسته با سه تارش تک نوازی میکند با زلالِ موی لَختش،باز،بازی میکند! با رقیبان ناز و عشوه با رقیبان سور و سات با من اما بی وفا گردن فرازی میکند لای در می ایستم میبینمش در باشگاه.. پر تکاپو،سخت تمرینِ هوازی میکند! من که از مجهول چشمانش رکب ها خورده ام!. با زبانِ چشم!،تدریسِ ریاضی میکند این تغزل،از دو چشمم خون شد و فواره زد! بلبلِ طبعم چه غمگین،شعر سازی میکند!. ✍محمد ثاقبی
نمی بارد دریغ و آه،باران.. نمی آید چرا ای ماه،باران؟! به سر تاجِ تجرد می گذارم! ببار ای دوست،شاهِ شاه،باران.. بیا،آری بیا من بی پناهم.. دوای این غمِ جانکاه،باران! گرفته غم حصاری گرد عالم که شاید هم ندارد راه،باران! تو در قلبم تغزل می سرایی! طلوعِ لذّتی کوتاه،باران! پگاها،من چه تاریکم،چنان شب! من و درد و..دلِ آگاه،باران!! ✍محمد ثاقبی
و ان یکاد بخوانید،یار می آید! میان بی تب و تابی،قرار می آید بسوز،غربتِ شب ها،برو سیاهیِ روز بیا بیا که هم اینک،نگار می آید به جنگ وسوسه و دین!میانِ عشق و هوس برای مژده ی نصرت،سوار می آید! طلوع کرد ز مشرق،رساند جامِ مرا! شراب ناب برای خمار می آید.. چکامه های حزین را به باد خواهم داد که وقت شور غزل های خوار می آید ✍محمد ثاقبی
از باغچه ی عرش،نچیدیم تو را در بینِ هیاهو،نشنیدیم تو را ای کاش همین جمعه بیایی آقا.. ما که،نه شنیدیم و نه دیدیم تو را!.. ✍محمد ثاقبی
چشمانِ مرا نورِ بصیرت دادی در رحمتِ خود مرا اقامت دادی اما نه هنوز،روزی ام کامل نیست! الله مرا جام شهادت دادی؟ ✍محمد ثاقبی
دل تار،زمین سرد،زمان زرد،بیا دل سرد،زمین تار،زمان سرد،بیا ای عشق طلوع کن بسوزان غم را هجرانِ تو بیچاره ی مان کرد،بیا ✍محمد ثاقبی
به دیدارِ خدا رفتی رئیسی ببین که تا کجا رفتی رئیسی! ببین و بشنو احوال جهان را! تو از بینِ بلا رفتی رئیسی بَدا بر حال ما،ماندیم در بند گشودی بال را،رفتی رئیسی! جهان بی بهره است و ما زیانکار تو اما پر بها رفتی رئیسی همه گندم نمای جو فروشند تو صاف و بی ریا رفتی رئیسی تو لاله بودی و پژمردی اما به جشنِ یاس ها رفتی رئیسی تبسم بر لبت گل کرده،دیدم! به دیدار خدا رفتی رئیسی... ✍محمد ثاقبی
ماییم و تقلای رسیدن به طَرَب ماییم و تمنای رسیدن به طَرَب اوضاعِ رسیدن به طَرَب بُغرنج است! غرقیم به رویای رسیدن به طَرَب ✍محمد ثاقبی
قرار ما دوشنبه جاده ی چالوس،می آیی؟ به من آتش شبیخون زد،تو ای ققنوس می آیی؟ تو ای درمانِ دردِ بی دوایم یار زیبایم گرفتم از فغانت من تبِ تیفوس، می آیی به دستم یک چراغِ بی فروغ است و همآوردیم! من و تاریکیِ مطلق،تو ای فانوس می آیی؟! شبم خشک است،روزم خشک،اشکم خشک،آهم خشک! نویدِ توده ای از ژاله ی سیروس،می آیی؟! تویی شهزاده ی قصری مدرنیته،توی تهران منم یک بی نوا از عهدِ دقیانوس،می آیی؟ ✍محمد ثاقبی
شب آمده تا کوک مرا ساز کند تا هر گرهِ کور مرا باز کند شب آمده درد و غمِ من را ببرد شب آمده انگار که اعجاز کند! ✍محمد ثاقبی
در دام عنکبوت فریبم،نجات کو؟ اندوه مرگ یک ضربانم،حیات کو؟ اسپند روی آتشم و آه،دوستان! در راه عشقِ دور و محالم،ثبات کو؟ دردا که ذره ذره ی قلبم دریده شد! آماده ام برای نوشتن،دوات کو؟ لب تشنه ی حقیقتِ محضم،کجاست،آب؟ من ساقیِ عطش زدگانم،فرات کو؟ احساس من فقط غم و رنج است،ای خدا دیگر تبِ اقامه ی صوم و صلات کو؟ تلخ است طعم شعر غم انگیز بی کسیم! اینجا برای شعرم شاخِ نبات کو؟ ✍محمد ثاقبی
از تبارِ آسمانیم و زمینی نیستیم پادشاهانِ جهانیم و زمینی نیستیم غم نداریم و تمامِ لحظه ها مان شادی است ما شرابِ ارغوانیم و زمینی نیستیم آی دنیا،آی دنیا با همه طنّازی ات بر کسی دیگر نشانیم و زمینی نیستیم! در میانِ های هویِ پیر کفتارانِ کفر جمعِ شیرانِ جوانیم و زمینی نیستیم! چرخِ گردون،حال ما را خوب میفهمد،علی! در طوافِ روی تانیم و زمینی نیستیم! هر که دارد در دلش حبِّ علی را عرشی است! عاشقِ این آستانیم و زمینی نیستیم ✍محمد ثاقبی ع
گرفتند از تو معنایِ شریعت را مریدانت گرفتند از تو معنای حقیقت را مریدانت تو با کیش نگاهت دشمنت را مات خود کردی! گرفتند از تو معنای رشادت را مریدانت یگانه شاه دنیایی ورایِ حدس دنیایی گرفتند از تو معنای سیادت را مریدانت به بخشش حاتم از تو درس میگیرد،به تابش،ماه! گرفتند از تو معنای سخاوت را مریدانت دیانت را تو در عینِ سیاست داشتی مولا گرفتند از تو معنای سیاست را مریدانت نگاهت را زمین تنها به خود دیده،توی کوچه! گرفتند از تو معنای نجابت را مریدانت اماما!یک نفر از تو ندارد علم،افزون تر! گرفتند از تو معنای فراست را مریدانت کسی هرگز ندیده پیش غیر حق،سجودت را! گرفتند از تو معنای ابهت را مریدانت محمد هستی و احمد درونِ توست،جلوه گر! گرفتند از تو معنای قرابت را مریدانت! تو در کعبه گشودی چشم و در محراب جان دادی گرفتند از تو معنای سعادت را مریدانت کسی در حال طاعت از جهان رفته به غیر از تو؟! گرفتند از تو معنای شهادت را مریدانت قضاوت های بی نقصت حسابِ روز محشر بود گرفتند از تو معنای عدالت را مریدانت دلیلِ جرج جرداقی،برای انتخابِ حق! گرفتند از تو معنای رسالت را مریدانت فدایِ آن قدِ رعنا و موهای غزل بافت! گرفتند از تو معنای وجاهت را مریدانت شفاعت کن مرا روز قیامت،ای تمام عشق گرفتند از تو معنای شفاعت را مریدانت ✍محمد ثاقبی
صد شکر که ما ریزه خورِ خوانِ تو ایم صد شکر که ما بنده ی احسانِ تو ایم از جام غدیر تو همه نوشیدیم صد شکر که ما مست و غزلخوانِ تو ایم ✍محمد ثاقبی
همیشه قاطع و بُرّا جواب ایرانی طراوَتِ خشکی ها سحاب ایرانی شکوه پرچمِ سبز و سپید و سرخ وطن همیشه بوده ردای صواب ایرانی همیشه در همه جای جهان گره بسته به دور گردن ظالم طناب ایرانی در این جدال نفس گیر،گیر افتاده کلاغِ غرب به چنگِ عقاب ایرانی به عشق رهبرِ فرزانه و حکیمِ ما شدند مردمِ حق در رکاب ایرانی شمیم عطر پر از مهر و الفتش پیچید به بوستانِ جهان،انقلاب ایرانی وطن،به نام تو سوگند میخورم،دشمن شکست،با رای و انتخاب ایرانی دوباره تیر رذالت به مقصدش نرسید سپر شدند تمامِ شباب ایرانی در آتش طمعِ خود بسوز و با جانت بچش طعام لذیذ عذاب ایرانی🇮🇷🇮🇷 همیشه دشمنِ باطل شکست خواهد خورد بدونِ شک با فصل الخطاب ایرانی ✍محمد ثاقبی
درهای هشت گانه ی جان را ملازم است! بر سرزمینِ مقتدرِ عشق،حاکم است او کیست؟از سلاله ی پاکِ محمد است او کیست،او نژاده ای از آل هاشم است ما گمرهانِ این شبِ تاریک و مبهمیم حقّا که اقتدای به این ماه،لازم است! معیار کاتبانِ قیامت،گواهِ اوست ما ها محصلانِ جهانیم و ناظم است! شاعر،از او بخواه که باب الحوائج است شعرت کجا مناسبِ اوصاف کاظم است؟ ✍محمد ثاقبی
هر روز ز مشرق به دمیدن برسیم چون لاله و چون یاس به چیدن برسیم مقصود هم آنست،خدا می داند!.. -سیبیم-و (الهی به -رسیدن-برسیم) ✍محمد ثاقبی