eitaa logo
اشعار محمد ثاقبی✔️
282 دنبال‌کننده
4 عکس
2 ویدیو
0 فایل
آثار محمد ثاقبی(ثاقب) ارتباط با شاعر:@Saghebii
مشاهده در ایتا
دانلود
در دام عنکبوت فریبم،نجات کو؟ اندوه مرگ یک ضربانم،حیات کو؟ اسپند روی آتشم و آه،دوستان! در راه عشقِ دور و محالم،ثبات کو؟ دردا که ذره ذره ی قلبم دریده شد! آماده ام برای نوشتن،دوات کو؟ لب تشنه ی حقیقتِ محضم،کجاست،آب؟ من ساقیِ عطش زدگانم،فرات کو؟ احساس من فقط غم و رنج است،ای خدا دیگر تبِ اقامه ی صوم و صلات کو؟ تلخ است طعم شعر غم انگیز بی کسیم! اینجا برای شعرم شاخِ نبات کو؟ ✍محمد ثاقبی
از تبارِ آسمانیم و زمینی نیستیم پادشاهانِ جهانیم و زمینی نیستیم غم نداریم و تمامِ لحظه ها مان شادی است ما شرابِ ارغوانیم و زمینی نیستیم آی دنیا،آی دنیا با همه طنّازی ات بر کسی دیگر نشانیم و زمینی نیستیم! در میانِ های هویِ پیر کفتارانِ کفر جمعِ شیرانِ جوانیم و زمینی نیستیم! چرخِ گردون،حال ما را خوب میفهمد،علی! در طوافِ روی تانیم و زمینی نیستیم! هر که دارد در دلش حبِّ علی را عرشی است! عاشقِ این آستانیم و زمینی نیستیم ✍محمد ثاقبی ع
گرفتند از تو معنایِ شریعت را مریدانت گرفتند از تو معنای حقیقت را مریدانت تو با کیش نگاهت دشمنت را مات خود کردی! گرفتند از تو معنای رشادت را مریدانت یگانه شاه دنیایی ورایِ حدس دنیایی گرفتند از تو معنای سیادت را مریدانت به بخشش حاتم از تو درس میگیرد،به تابش،ماه! گرفتند از تو معنای سخاوت را مریدانت دیانت را تو در عینِ سیاست داشتی مولا گرفتند از تو معنای سیاست را مریدانت نگاهت را زمین تنها به خود دیده،توی کوچه! گرفتند از تو معنای نجابت را مریدانت اماما!یک نفر از تو ندارد علم،افزون تر! گرفتند از تو معنای فراست را مریدانت کسی هرگز ندیده پیش غیر حق،سجودت را! گرفتند از تو معنای ابهت را مریدانت محمد هستی و احمد درونِ توست،جلوه گر! گرفتند از تو معنای قرابت را مریدانت! تو در کعبه گشودی چشم و در محراب جان دادی گرفتند از تو معنای سعادت را مریدانت کسی در حال طاعت از جهان رفته به غیر از تو؟! گرفتند از تو معنای شهادت را مریدانت قضاوت های بی نقصت حسابِ روز محشر بود گرفتند از تو معنای عدالت را مریدانت دلیلِ جرج جرداقی،برای انتخابِ حق! گرفتند از تو معنای رسالت را مریدانت فدایِ آن قدِ رعنا و موهای غزل بافت! گرفتند از تو معنای وجاهت را مریدانت شفاعت کن مرا روز قیامت،ای تمام عشق گرفتند از تو معنای شفاعت را مریدانت ✍محمد ثاقبی
صد شکر که ما ریزه خورِ خوانِ تو ایم صد شکر که ما بنده ی احسانِ تو ایم از جام غدیر تو همه نوشیدیم صد شکر که ما مست و غزلخوانِ تو ایم ✍محمد ثاقبی
همیشه قاطع و بُرّا جواب ایرانی طراوَتِ خشکی ها سحاب ایرانی شکوه پرچمِ سبز و سپید و سرخ وطن همیشه بوده ردای صواب ایرانی همیشه در همه جای جهان گره بسته به دور گردن ظالم طناب ایرانی در این جدال نفس گیر،گیر افتاده کلاغِ غرب به چنگِ عقاب ایرانی به عشق رهبرِ فرزانه و حکیمِ ما شدند مردمِ حق در رکاب ایرانی شمیم عطر پر از مهر و الفتش پیچید به بوستانِ جهان،انقلاب ایرانی وطن،به نام تو سوگند میخورم،دشمن شکست،با رای و انتخاب ایرانی دوباره تیر رذالت به مقصدش نرسید سپر شدند تمامِ شباب ایرانی در آتش طمعِ خود بسوز و با جانت بچش طعام لذیذ عذاب ایرانی🇮🇷🇮🇷 همیشه دشمنِ باطل شکست خواهد خورد بدونِ شک با فصل الخطاب ایرانی ✍محمد ثاقبی
درهای هشت گانه ی جان را ملازم است! بر سرزمینِ مقتدرِ عشق،حاکم است او کیست؟از سلاله ی پاکِ محمد است او کیست،او نژاده ای از آل هاشم است ما گمرهانِ این شبِ تاریک و مبهمیم حقّا که اقتدای به این ماه،لازم است! معیار کاتبانِ قیامت،گواهِ اوست ما ها محصلانِ جهانیم و ناظم است! شاعر،از او بخواه که باب الحوائج است شعرت کجا مناسبِ اوصاف کاظم است؟ ✍محمد ثاقبی
هر روز ز مشرق به دمیدن برسیم چون لاله و چون یاس به چیدن برسیم مقصود هم آنست،خدا می داند!.. -سیبیم-و (الهی به -رسیدن-برسیم) ✍محمد ثاقبی
در بند کرده ایم دو بالِ اراده را بر باد داده ایم میِ توی باده را سنگین و بی تلاش،بدونِ اراده ایم در بند کرده ایم دوبالِ اراده را!.. از خویش در فرار و به دنبالِ غِرّ و فِر!! ما رسم کرده ایم غرور و افاده را در جمعِ هم،دریغ به هم پشت کرده ایم تاراج برده ایم،تبِ خانواده را ما حیله خورده ایم و به پوچی رسیده ایم دردا ندیده ایم رکب های جاده را! ✍محمد ثاقبی
سفر بخیر رئیسی،بخواب،ابراهیم بخواب،سیدِ عالیجناب،ابراهیم به حال ما نظری کن که بعد رفتنِ تو نرفته چشم جهانی،به خواب،ابراهیم بگیر دست خدا را،بپوش جامه ی نور بنوش از خُمِ کوثر شراب،ابراهیم بهشت جایزه ی توست بعد رنج و جهاد بمان در آن،یلِ پادر رکاب،ابراهیم.. سوالِ هر شبه ام را جواب پیدا شد سوال،مرد سیاست،جواب،ابراهیم! ببخش طبع مرا که کشش نداشت دگر! سفر بخیر رئیسی،بخواب،ابراهیم ✍محمد ثاقبی چهلم شهدای خدمت
می رسد از مرقدت عطرِ گلایل بیشتر مینوازد شامه ها را یاس و سنبل بیشتر طبع من با یاد پاکت میکند گل بیشتر میسرایم در ثنایت من تغزل بیشتر! تو توانِ خستگانِ ناتوانی یا رضا! با وجودت دارم احساسِ توسل بیشتر از شرابِ کهنه ی دنیا نخوردم هیچگاه چون نگاهم بود،سمتِ آن گل و مل بیشتر! آن گل و مل که جهان را مست مشهد کرده است حافظِ شیراز میگوید،از این مُل بیشتر! هوشیاری هیچ معنایی ندارد در حرم! وقتی از هر سو غزلخوانند،بلبل بیشتر کاشکی من را بخوانی نزد خود ای مهربان.. کاشکی آیم به سویت با تسلسل،، بیشتر..! ✍محمد ثاقبی
غرقِ غم است چهچه ی عندلیب ها دنیا شده است رنگ فریب و فریب ها یوسف ز قعر چاه،نیامد برون،دریغ عیسی ی دل شده ست قتیلِ صلیب ها! دنیا فراز نیست به کارش،دلا بسوز! کشته است آرزوی مرا این نشیب ها! اینجا کسی به پای کسی مانده تا کنون؟! انگار رفته اند ز خاطر،حبیب ها صادق مباش،دور و برت را نظاره کن دنیا اُریب گشته به سوی اُریب ها! دنیا همیشه،خاک گناه است بر سرش! دنیای در مدارِ عجیب و غریب ها! بر من بخند،آری،آری بخند،عشق.. من باختم به آن چرکِ توی جیب ها! شاه اند در جهانِ پلشتانه پست ها! حبس اند بینِ بند هیاهو،نجیب ها! خالق،برس به داد جهانت،به داد ما خشکیده،آه،جوهرِ امن یجیب ها.. ✍محمد ثاقبی
گدای بخشش شاهیم،از،سعادتِ ماست! کنار تابشِ ماهیم،از سعادتِ ماست! چه رمز و راز عجیبی ست،در نگاهِ رضا(ع) که کشتگانِ نگاهیم،از سعادتِ ماست عبور داده به شب که سپیده سر بزند مدیحه خوانِ پگاهیم،از سعادتِ ماست.. چه گمرهان که جهان را ندیده میرفتند! خوشا که راهیِ راهیم،از سعادتِ ماست به سوزِ حمله ی غم ها همیشه پیروزیم بدونِ حسرت و آهیم،از سعادتِ ماست پناهگاهِ جهان است،مشهدت،آقا.. رسیدگان به پناهیم!،از سعادتِ ماست همیشه حاجتمان را تو داده ای مولا گدایِ بخششِ شاهیم،از سعادتِ ماست... ✍محمد ثاقبی
بگو که دف بنوازند،یار،آمدنی ست غمت مباد کنون،غمگسار،آمدنی است رسید کشتیِ دلها،به ساحلی آرام! بگو که گریه تمام و قرار،آمدنی ست بگو به آتشِ این خاک،آب،آمدنی ست! بگو به خیمه ی عصیان!،شرار،آمدنی ست بگو که تاریِ دنیا،جهنمی شده است! که از بهشت خداوند،یار،آمدنی ست ‌ بگو به اشک روانم،که بس کند دیگر تمام شد همه ی انتظار،،آمدنی ست... (علی)ست آینه ی حق،علی ست سرورِ ما بگو که قائمی از این،تبار آمدنی ست!.. ✍محمد ثاقبی
بسوزید ای عزیزان در غمِ دوست بریزید اشک خون،در ماتمِ دوست چه داغی مثل تابستان،گدازان! چه آهی چون زمستان سرد و بی جان ببار ای ابر پایان بر سرِ ما که جانی نیست اندر پیکرِ ما چرا انوار غم اینطور تابید چرا چرخ زمان اینگونه چرخید بگو ای دوست،از دنیا چه دیدی که مشتاقانه از آن دل بریدی امید از بین ما رفته ست،دنیا چه بیرحمانه تا کردی تو با ما تو اما بی گمان خوشحال هستی که مهمانِ خدا امسال هستی تو تنها بین رویا می درخشی چه زیبا و چه زیبا می درخشی تو یادت تا ابد بر دل عیان است تو نامت تا ابد بر لب روان است خداواندا به حقِّ اشک هامان! ببخش او را،گناهانش بسوزان! خدایا با خودت،محشور سازش بهشتی،همنشینِ نور سازش خدایا صبر ده،بر مادرِ او ز کوثر مِی بده،بر ساغرِ او خدایا بر پدر،بر خواهرانش خدایا هر که در غم،سوخت جانش شکیبایی شکیبایی عطا کن دلی پر نور و دریایی عطا کن ✍محمد ثاقبی -در سوگ جوان ناکام
بر گرده ی اندوه سواریم بیا سرگشته و بی تاب و قراریم،بیا هیچیم به جایی نرسیدیم هنوز قالیچه ی بی نقش و نگاریم،بیا ✍محمد ثاقبی
شنیدم از تباری غرق در خون شنیدم از شقایق های گلگون تو گفتی عاشقان ایثار کردند به خون پاکشان هستیم مدیون ✍محمد ثاقبی
وفادارانِ پیمانِ شماییم تهیدستانِ احسانِ شماییم اگرچه از سرِ ما هم زیاد است غلامانِ غلامانِ شماییم.. ✍محمد ثاقبی
الا ای ماهیِ دیوانه دوری کن ز توفان ها الا ای تشنه لب آبی نیابی در بیابان ها! سحر در کار دنیا نیست اینجا شب فقط شاه است! سحر بیهوده سرگردان مچرخ اندر خیابان ها! مسلمانان مسلمانان زمانِ خوابِ راحت نیست مسلمانان دوباره بر سرِ نیزه ست،قرآن ها! ز *ثاقب* انتظاری نیست بی دین است و بی آیین! زمانی که دمادم رنگ میبازند ایمان ها! خدایا مرگ در راه است،با ما مهربانی کن! الا ای مرگ،ای پایان،شکیبا باش با جان ها! :: :: :: سرودم طرفه شعری ناز و پرمفهوم و خوش آهنگ ولی اشعار بی مضمون مرا بخشیده دیوان ها! ✍محمد ثاقبی
عشق یک حنجره شور است که تفسیر ندارد عشق یک خواب قشنگ است که تعبیر ندارد مست مستم من از آن روز که هستم پیِ دلدار! عشق میخانه ی دل هاست که تحریر ندارد! ما گرفتار نبردیم میانِ دل و افکار دلمان فاتحِ جنگی ست که شمشیر ندارد هر چه انسان به ریا کرده جهان را شبِ مبهم! عشق یک صبح زلال است که تزویر ندارد هر چه در آینه جستم به نشانی نرسیدم! عشق یک حسِّ درونی ست،که تصویر ندارد عشق زندانِ زلیخاست که آسیب ندارد! عشق زندانِ عجیبی ست که زنجیر ندارد! عشق ما را ز اذان دور نموده ست بدانید! عشق یک نام بزرگ است که تکبیر ندارد! عشق،آری نرسد هیچ زمانی به رسیدن! عشق یک داغ مدام است که تفسیر ندارد هجر،صیاد درنده ست که رگبار به دست است عشق یک آهویِ ناز است که یک تیر ندارد! آه بدنامی مان در همه دنیا شده شهره! عشق،خود کرده ی ماها ست،که تدبیر ندارد! هر چه گفتند شنیدیم ولی هیچ نگفتیم حرفِ مردم جَرَیانی ست که تاثیر ندارد! ✍محمد ثاقبی
چشم هایش همیشه بارانی ست اشک هایش همیشه پنهانی ست چه غریب است بین امتِ خویش! مکر شیطان،چو ابرِ بارانی ست!! مرد جنگ است،مرد،مردِ عمل! او گریزانِ از رجز خوانی ست! دشمنانش چو بید میلرزند کار آنان فقط پشیمانی ست ذوالفقارش همیشه برّنده ست خطبه هایش رسا و توفانی ست مطلع الفجرِ عاشقانه علی ست حاصلِ شب،فقط گریزانی ست! او شکستی نخورده،بی همتاست سرعتِ فتح لشکرش آنی ست!. من ز نفسم سوال کردم و گفت حافظِ من همان که میدانی ست! او دلیل نجیب بودنم است! ای بنازم که باعث و بانی ست خواستم بیشتر بگویم از او! ای دریغا که ذهن،یارا نیست.. لایقِ وصف او نه من هستم! لایقش آیه های قرآنی ست آه نشناختیم قدر تو را! درک ما ها حقیقتا فانی ست ✍محمد ثاقبی
دل،دست به دامانِ رباعی شده است آشفته ی توفانِ رباعی شده است آری به غزل کار ندارد،به بهار.! پا بست زمستانِ رباعی شده است ✍محمد ثاقبی
ما سوره ی دردیم که تفسیر شدیم آماجِ غمیم و هدفِ تیر شدیم گویای غمِ ماست همین یک مصراع ما اهل بهشتیم و زمین گیر شدیم!.. ✍محمد ثاقبی
انگشترِ اسلام نگینش رفته ست دردا که زمین خوب ترینش رفته ست!. ما چنگ به تاریکی و پوچی زده ایم واویلا دین، حبلِ متینش رفته ست ✍محمد ثاقبی
ما غرق،به آهیم،عمو برگردد آسیمه نگاهیم،عمو برگردد رفته ست سوی علقمه این ماه منیر ما چشم به راهیم عمو برگردد ✍محمد ثاقبی