eitaa logo
علی مقدم
2.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
426 ویدیو
31 فایل
آثار[سخنرانی، نوشته ها و اشعار]علی مقدم عاصی خراسانی ادمین @admin9988 وبلاگ http://asikhorasani.blogfa.com/ بایگانی پادکست ها https://eitaa.com/ali_moghaddam_Podcast پیام ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16818822335153 هندوستان @SAEB_TABRIZ
مشاهده در ایتا
دانلود
📜زاهد الاَخباز ✏️عاصی خراسانی شبی بر درب نانواییِ سنگک به انتظار نان ایستاده بودم هوا مانند دل اکثر کسانی که آنجا ایستاده بودند سرد بود و نانوا چنان در بیرون آوردن نان از تنور تساهل و تکاسل میکرد که گویی به جای نان ، میخواهد جان ‌از تنور در بیاورد . شنیده ام مبدع نان سنگک شیخ بهایی بوده است ،  اثر حکمت آن حکیم آسمانی در این ابداع زمینی هم دیده میشود (اولیای الهی حتی اگر نانی بسازند از آن بوی جان می آید) با خود می گفتم نان سنگک را میشود "زاهد الاَخباز" نام نهاد ، چون وقتی بر روی سنگ ها او را رها میکنند ، تا زمانی که خام است به سنگ ها چسبیده چونان که عاشق به معشوق و سراسر وجودش تعلق است دقایقی نمیگذرد که میفهمد رازِ کمال ، رفع تعلق است و بر اثر ریاضتی که در گرمای تنور تحمل میکند پخته می شود و دست از سنگ بی ارزش تنور کوتاه میکند ز خامیِ تو تعلق به سنگ گشته زیاد خمیر پخته شود ، سنگ را رها سازد  القصه به انتظار ایستاده بودم و در پای افکار خود نشسته ، که دیدم پیرمردی رسید سوار بر دوچرخه و پیاده از مرکب تجمّل دنیا با حالی خوش که گمان نمی کنم اغنیا که بر گران ترین مرکب های این دنیا سوار هستند بتوانند حتی ذره ای از آن حال خوش پیرمرد را بچشند. سلامی کرد و کریمانه دست در جیب برد ، چونان که موسی کلیمانه دست در جِیب مشتی شکلات که بوی حیات از آن می آمد را همراه لبخندی شیرین که سلاح پیرمرد برای فتح دل ها بود بین افراد تعارف کرد و کامِ تلخِ دنیا زده همه را شیرین کرد ما را در دام محبت خودش گرفتار . نکته ای گفت حکیمانه که تلخی انتظار و معطل شدن در آن صف را برایم شیرین ساخت. گفت : من بیست سال پیش آلوده به مناهی بودم ، باری بارقه الهی بر دلم زد و زُکام شهوت از کام برطرف شد و تلخی گناه را حس کردم ، به حرم سلطان اولیا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثنا رفتم و عرضِ توبه کردم .  با آتشِ دل ، خار و خاشاکِ ‌هوس را سوزاندم و با آب دیده و عرقِ شرم ، سیاهی از ورق بُردم از راه انفعال ، به رحمت رسیده ایم برگشت از عرق ، ورقِ روزگار ما پیرمرد در ادامه گفت : آنجا بود که عهد کردم تا آخر عمر همیشه در جیب شکلات داشته باشم ، کام مردم را شیرین کنم تا خداوند در قیامت‌ کامم را شیرین ‌کند الان‌ بیست سال است که هیچگاه جیبم‌ خالی از شکلات نیست درِ بهشت به روی تو بسته خواهد بود اگر نداشته ای رویِ باز در اینجا @ali_moghddam 👈 کانال یادداشت ها و سخنرانی ها @ASI_khorasani 👈کانال اشعار
📜زاهد الاَخباز ✏️عاصی خراسانی شبی بر درب نانواییِ سنگک به انتظار نان ایستاده بودم هوا مانند دل اکثر کسانی که آنجا ایستاده بودند سرد بود و نانوا چنان در بیرون آوردن نان از تنور تساهل و تکاسل میکرد که گویی به جای نان ، میخواهد جان ‌از تنور در بیاورد . شنیده ام مبدع نان سنگک شیخ بهایی (زاد الله بهائه فی الدارین) بوده است ،  اثر حکمت آن حکیم آسمانی در این ابداع زمینی هم دیده میشود (اولیای الهی حتی اگر نانی بسازند از آن بوی جان می آید) با خود می گفتم نان سنگک را میشود "زاهد الاَخباز" نام نهاد ، چون وقتی بر روی سنگ ها او را رها میکنند ، تا زمانی که خام است به سنگ ها چسبیده و سراسر وجودش تعلق است دقایقی نمیگذرد که میفهمد رازِ کمال ، رفع تعلق است و بر اثر ریاضتی که در گرمای تنور تحمل میکند پخته می شود و دست از سنگ بی ارزش تنور کوتاه میکند اسیر ننگِ تعلّق ز خامیِ خویشم خمیر پخته شود ، سنگ را رها سازد  القصه به انتظار ایستاده بودم و در پای افکار خود نشسته ، که دیدم پیرمردی رسید سوار بر دوچرخه و پیاده از مرکب تجمّل دنیا با حالی خوش که گمان نمی کنم اغنیا که بر گران ترین مرکب های این دنیا سوار هستند بتوانند حتی ذره ای از آن حال خوش پیرمرد را بچشند. سلامی کرد و کریمانه دست در جیب برد ، چونان که موسی کلیمانه دست در جِیب مشتی شکلات که بوی حیات از آن می آمد را همراه لبخندی شیرین که معجزه پیرمرد برای فتح دل ها بود بین افراد تعارف کرد و کامِ تلخِ دنیا زده همه را شیرین کرد ما را در دام محبت خودش گرفتار . نکته ای گفت حکیمانه که تلخی انتظار و معطل شدن در آن صف را برایم شیرین ساخت. گفت : من بیست سال پیش آلوده به مناهی بودم ، باری بارقه الهی بر دلم زد و زُکام شهوت از کام برطرف شد و تلخی گناه را حس کردم ، به حرم سلطان اولیا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثنا رفتم و عرضِ توبه کردم .  با آتشِ دل ، خار و خاشاکِ ‌هوس را سوزاندم و با آب دیده و عرقِ شرم ، سیاهی از ورق بُردم از راه انفعال ، به رحمت رسیده ایم برگشت از عرق ، ورقِ روزگار ما پیرمرد در ادامه گفت : آنجا بود که عهد کردم تا آخر عمر همیشه در جیب شکلات داشته باشم ، کام مردم را شیرین کنم تا خداوند در قیامت‌ کامم را شیرین ‌کند الان‌ بیست سال است که هیچگاه جیبم‌ خالی از شکلات نیست درِ بهشت به روی تو بسته خواهد بود اگر نداشته ای رویِ باز در اینجا @ASI_khorasani