🌺ســـــــلام😊☕️
🌺صـبـح زیـبـاتـون بـخـیر
🌺روزتون سرشار از انرژی مثبت
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
شهید شیخ احمد کافی
📚#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم: 💎قسمت سوم: ✨جنگ مسلمانان با رومیان: «ملیكه
🔴#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم:
💎قسمت چهارم:
«ملیكه» وقتی كه همراه عدّهای از بانوان اسیر شد، برای اینكه كسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (كه تلفّظ عربیاش همان نرجس است)
بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی«علیهالسلام» همان روز معین به بغداد آمد، صبح زود كنار پل بغداد رفت، دید كشتیها رسیدند، و كنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام كنیزی را دید كه دارای آن اوصافی است كه امام هادی«علیهالسلام» فرموده بود، خریداران اصرار دارند كه او را بخرند، ولی او مایل نیست كنیز آنها شود.
بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادی«علیهالسلام» را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بیاختیار منقلب شد و اشك در چشمانش حلقه زد، در حالی كه گریة شوق گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأكید كرد كه مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش.
عمرو بن یزید، گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بُشر بن سلیمان صبحت كرد، او به همان مقدار پولی كه در همیان بود و امام هادی«علیهالسلام» فرستاده بود، راضی شد.
بُشر میگوید: همیان را دادم و كنیز را خریدم و با او از آنجا حركت كردیم. او همواره نامه را بیرون میآورد و میبوسید و به چشم میكشید، من از روی تعجب گفتم تو كه هنوز صاحب نامه را نمیشناسی چرا این قدر نامه را میبوسی؟
گفت: «معرفت و شناخت تو اندك است، اگر پیامبر «صلی الله علیه و آله» و جانشینان آنان را میشناختی چنین نمیگفتی!»
آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بیان كرد، من به پاكی و شخصیت معنوی و فكر بلند و عالی حضرت نرجس«علیها السلام» پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش كردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی علیهالسلام بردم.
در این وقت امام هادی(ع) به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی كرد، و سپس خواهر حكیمه خاتون را خبر كرد، و به او فرمود: این است آن بانوی محترمهای كه در انتظار او بودی، حكیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریك به او گفت،
امام هادی«علیهالسلام» به او فرمود: «عزّت اسلام و ذلّت نصرانیت را چگونه دیدی؟» او عرض كرد: «چگونه چیزی را بیان كنم كه شما بهتر از من میدانید.»
سپس امام هادی علیهالسلام به خواهرش حكیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد(ص) خواهد بود.
مژده امام هادی«علیهالسلام» به نرجس«علیها السلام»:
امام هادی «علیهالسلام» به «نرجس» رو كرد و گفت:
«مژده باد تو را به فرزندی كه سراسر جهان را با نور حكومتش پر از عدالت و دادگری كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.»
خواهر امام هادی«علیهالسلام» حكیمه، او را به عنوان سیده (خانم) میخواند. آن بانوی با سعادت در سال 261 هجری و به روایتی قبل از شهادت امام حسن عسكری«علیهالسلام» از دنیا رفت، قبر شریفش در سامّرا كنار قبر منوّر امام حسن عسكری «علیهالسلام» است.
این است لیاقت و استعداد یك زن كه شخصیتش به جایی میرسد كه قائم آل محمد«علیهالسلام» منجی جهان بشریت، از دامن پاك او برمیخیزد.
📗منبع: کتاب زنان مردآفرین - محمد مهدی اشتهاردی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یاران امام زمان (عج) در عصر حاضر
🍀 چهار حلقه از افراد همیشه و در هر عصری در کنار حضرت هستند...
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها...
سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:
آآآآآآآآآی خاطره می زنیم ...
بعد تو صدایشان می کردی
می آمدند توی حیاط، لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان
خاطره ی مرگ عزیزهایت....
تنهایی هایت،...
گریه هایت، ...
غصه خوردن هایت..
خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن
و او هی می زد و هی می زد
آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه.....
آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند توی هوا...
مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...
بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم
می آوردی برای خاطره زن و می گفتی :
نوش جان
سبک شدم
راحتم کردی از دست این همه خاطره...
و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوخت پر از امنیت...
پر از آرامش...
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با این روش شخص رو بشناس
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚داستان کوتاه
داستان سه همسر
🌴در زمان های گذشته، در بنی اسرائیل مرد عاقل و ثروتمندی زندگی می کرد.
او سه تا پسر داشت یکی از آنها از زن پاکدامن و پرهیزگاری به دنیا آمده بود و به خود مرد خیلی شباهت داشت و دوتای دگیر از زن ناصالحه.!
🌴هنگامی که مرد خود را در آستانه مرگ دید به فرزندانش گفت: این همه سرمایه و ثروت که من دارم فقط برای یکی از شماست.
پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا کرد منظور پدر من بودم.
پسر دومی گفت: نه! منظور پدر من بودم.
پسر کوچک تر نیز همین ادعا را کرد.
برای حل اختلاف پیش قاضی رفتند و ماجرا را برای قاضی توضیح دادند.
قاضی گفت: در مورد قضیه شما من مطلبی ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآیم و اختلافتان را حل کنم، شما پیش سه برادر که در قبیله بنی غنام هستند بروید، آنان درباره شما قضاوت کنند.
سه برادر با هم نزد یکی از برادران بنی غنام رفتند، او را پیرمرد ناتوان و سالخورده دیدند و ماجرای خودشان را به او گفتند.
وی در پاسخ گفت: نزد برادرم که سن و سالش از من بیشتر است بروید و از او بپرسید.
آنها پیش برادر دومی آمدند، مشاهده کردند او مرد میان سالی است و از لحاظ چهره جوانتر از اولی است، او هم آن ها را به برادر سومی که بزرگتر از آنان بود راهنمایی کرد.
هنگامی که پیش ایشان آمدند، دیدند که وی در سیما و صورت از آن دو برادر کوچکتر است، نخست از وضع حال آنان پرسیدند (که چگونه برادر کوچکتر، پیرتر و برادر بزرگتر جوانتر است؟) سپس داستان خودشان را مطرح کردند.
او در پاسخ گفت: این که برادر کوچکم را اول دیدید او زنی تند خو و بداخلاق دارد که پیوسته او را ناراحت می کند و شکنجه می دهد، ولی وی در برابر اذیت و آزارش شکیبایی می کند، از ترس این که مبادا گرفتار بلایی دیگری گردد که نتواند در برابر آن صبر داشته باشد از این رو او در سیما شکسته و پیرتر به نظر می رسد.
اما برادر دومی ام همسری دارد که گاهی او را ناراحت و گاهی خوشحال می کند، بدین جهت نسبت به اولی جوانتر مانده است.
اما من همسری دارم که همیشه در اطاعت و فرمانم می باشد، همیشه مرا شاد و خوشحال نگاه می دارد، از آن وقتی که با ایشان ازدواج کرده ام تاکنون ناراحتی از جانب او ندیده ام، جوانی من به خاطر او است.
اما داستان پدرتان! شما هم اکنون بروید و قبر او را بشکافید و استخوانهایش را خارج کنید و بسوزانید، سپس بیایید درباره شما قضاوت کنم و حق را از باطل جدا سازم.!!
فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تاگفته های ایشان را انجام دهند.
هر سه برادر با بیل و کلنگ وارد قبرستان شدند، وقتی که دو برادر تصمیم گرفتند که قبر پدرشان را بشکافند، پسر کوچکتر گفت: قبر پدر را نشکافید من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمایم، پس از آن برادران نزد قاضی برگشتند و قضیه را به او گفتند.
وی پاسخ داد: این کار شما در اثبات مطلب کافی است، بروید مال را نزد من بیاورید.
امام محمد باقر علیه السلام می فرماید: هنگامی که مال را آوردند قاضی به پسر کوچک گفت: این ثروت مال تو است، زیرا اگر آنان نیز پسران او بودند، مانند تو از شکافتن قبر پدر شرم و حیا می کردند.
📚 بحار ج 14، ص 92
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی در جايی میخواندم كه شيطان
حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد
و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی
از اين بالا بپر تا خدای تو
تو را نجات دهد
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن
از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟
به خدايت اعتماد نداری؟
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه
تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت
عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری
سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم
چون او بزرگترين یاریاش را كه
عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که
بزرگترین موهبت الهی که عقل است را
نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔸️حکایت سرباز یزدی که با عنایت امام مهربانیها شفا گرفت
🔹️جعفر یکی از سربازان مشغول به خدمت در یزد بود که ناگهان به بیماری نامعلوم مبتلا شد، سه روز از بیماریاش گذشت چهرهاش سیاه شده بود و با ناراحتی و اضطراب دست و پا میزد.
🔹️بیماریاش به قدری شدت گرفته بود که پزشکان از او قطع امید کردند، نزدیک عصر روز سوم ناگهان از جایش بلند شد و فریاد زد «یا امام رضا روحی فداک».
🔹️اطرافیانش که تعجب کرده بودند ماجرا را جویا شدند و جعفر تعریف کرد: به یکبار دنیا پیش چشمانم سیاه شد، بعد دیدم دو نفر سیاه رنگ به صورت ترسناک دستانشان را به گلویم گذاشته و در حال خفه کردنم بودند که بزرگواری ظاهر شد و به آن دو نفر خطاب کرد که: «مگر نمیدانید منم امام رضا ضامن غریبان».
🔹️آن دو نفر به محض شنیدن این سخن دست از گلوی من برداشتند و از نظرم محو شدند، امام رضا(ع) به من فرمودند: «برخیز» وقتی بلند شدم کسی را ندیدم».
🔹️جعفر روز بعد از پادگان مرخصی گرفت و برای پابوسی حرم مطهر رضوی عازم مشهد شد./شفایافتگان
کپی پست فقط با ذکر منبع جایز است
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
#حکایت_زیبا
💚👈یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) می گوید:
شبی وارد جلسه شدم،کمی دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود.چشمم که به افراد جلسه افتاد،یکی را دیدم که ریشش را تراشیده بود،در دل ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که چرا این شخص چنین کرده است.
💚👈جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود،ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت:
✨به ریشش چه کار داری؟
ببین اعمالش چگونه است،
شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری!
📚 کیمیای محبت
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤#استاد_رائفیپور
📝 قربانی کردن انسان در آئین های راز آلود
1️⃣ قسمت اول : آیات شیطانی
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه ❤️
خدایا 🤲
امشب دوای درد همـه
دردمندان باش .
پنهاه همه بی کسان باش .
گره ازمشکلات
همه باز کن .
ای مهربان❤️
دستی که به سوی تو
بلند شد خالی برنگردان 🤲
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
✨وقتی دلت تنگ شد
به آسمان نگاه کن✨
شبتون پراز نگاه خدای مهربان ✨❤️
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
#منتظرانھ💌••
*
یوسفگمگشتھ باز آید
اگـر ثابٺشود..
*
در فراقشمثلیعقوبیمو..
حسرتمیخوریم!💔
*
#السلامعلیڪیابقیهاللھ♡
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌱
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی