eitaa logo
شهید شیخ احمد کافی
91.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
5 فایل
🌹﷽🌹 آثار ماندگار از صدای ماندگار 👇 《رسانه حفظ و نشر آثار #شیخ‌احمد‌ڪافی》 تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ابوخدیق خبرنگار بنی امیه بود. مختار او را گرفت گفت: ابوخلیق شما که وقایع کربلا را می نوشتی جایی بود که خودت هم به گریه بیفتی و منقلب بشوی؟ گفت: چرا، یک جا دل من دشمن هم آتش گرفت. وقتی قنداقه ی غرق بخون علی اصغر دست اباعبدالله بود و گوش تا گوش بریده شده بود. آقا اباعبدالله به طرف خیمه ها برگشتند اما تا به طرف خیمه ها برگشتند دیدند رباب مادر این طفل کنار خیمه ایستاده و منتظر بچه اش است. اباعبدالله خیلی خجالت کشید. دید این مادر منتظر است که الآن بچه اش را آب دادند و می آورند و در آغوش خودش می گیرد. آقا اباعبدالله برگشتند بعد از لحظاتی دوباره به طرف خیمه ها برگشتند، سه بار به طرف خیمه ها رفتند و برگشتند. در این موقع دل من هم سوخت و من هم برای اباعبدالله گریه کردم. در آخر آقا اباعبدالله پشت خیمه ها رفتند دو رکعت نماز خواندند و یک قبر کوچکی کندند وقتی خواستند علی را دفن بکنند یک وقت دیدند صدایی آمد که صبر کن که بچه ام را یکبار دیگر زیارت کنم... ما همه منتظران امام زمان آن غریب تنها بیاییم متوسل به این دردانه و باب الحوائج شده و ایشان را واسطه ،قرار داده و ظهور مولایمان را خواستار شویم @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
💢نقطه نامه های اهل کوفه؟! جالب است بدانید، اهل کوفه پس از مرگ و شنیدن خبر بیعت نکردن امام با یزید عموما در نامه هایشان یک را زیاد بکار میبردند! در اکثر نامه ها آماده است که بسوی ما بیا که ما توییم!!! مثلا شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، در خود نوشته بودند: باغ‌ها سرسبز گشته و میوه‌ها رسیده است، پس هرگاه که اراده کردی بیا که سربازان آماده برای یاری تو در نشسته‌اند، والسلام. 📚ابصار العین، ص 216 حواسمان باشد، حسین را به کشاندند. 🌱 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
💔کِی شود حُر شَوَم و توبه‌ی مردانه کنم؟! سینه ام را ز چه مَنزلگهِ بیگانه کنم؟! سینه ویران شده‌ی توست به ولله حسین گنج را من طلب از سینه‌ی ویرانه کنم‌ 🔘جابر بن عبدالله انصارى گفت: زنى نزد پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: ای پیغمبر خدا! زنى فرزند خود را کشت، آیا برای او راهی به سوی توبه است و آیا توبه او قبول می‌شود؟ پس آن حضرت به او فرمود: قسم به خداوندى که جان محمد به دست اوست، که اگر او هفتاد پیغمبر را کشته باشد، بعد از آن توبه کند و پشیمان شود و خداوند از باطن او بداند که بدان گناه هرگز باز نمی‌گردد، خداوند توبه او را قبول می‌کند و از عقوبتش در می‌گذرد. به درستى که باب توبه مابین مشرق و مغرب باز است، و به درستى که توبه‌کنندۀ از گناه، تو گویی مانند کسى می‌باشد که اصلاً گناهی ننموده است.» 📔(جامع أحادیث الشیعة، ج 14، ص 349) 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
💔کِی شود حُر شَوَم و توبه‌ی مردانه کنم؟! سینه ام را ز چه مَنزلگهِ بیگانه کنم؟! سینه ویران شده‌ی توست به ولله حسین گنج را من طلب از سینه‌ی ویرانه کنم‌ 🔘جابر بن عبدالله انصارى گفت: زنى نزد پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: ای پیغمبر خدا! زنى فرزند خود را کشت، آیا برای او راهی به سوی توبه است و آیا توبه او قبول می‌شود؟ پس آن حضرت به او فرمود: قسم به خداوندى که جان محمد به دست اوست، که اگر او هفتاد پیغمبر را کشته باشد، بعد از آن توبه کند و پشیمان شود و خداوند از باطن او بداند که بدان گناه هرگز باز نمی‌گردد، خداوند توبه او را قبول می‌کند و از عقوبتش در می‌گذرد. به درستى که باب توبه مابین مشرق و مغرب باز است، و به درستى که توبه‌کنندۀ از گناه، تو گویی مانند کسى می‌باشد که اصلاً گناهی ننموده است.» 📔(جامع أحادیث الشیعة، ج 14، ص 349) 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️ پاسخ به سوالات کربلا، آیا تشنگی امام حسین، افسانه بود؟ لطفا به انتشارش کمک کنید. 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
‍ 🌹 مرا ببخش امام حسینِ عزیزم! مرا ببخش که در کربلا نبودم تا یاری‌ات کنم. وقتی به تشنگی‌ات فکر می‌کنم، به آن لحظاتی که از شدتِ عطش، چشمانت، آسمان را مثل دود می‌دید، می‌خواهم از این درد، قالب تهی کنم. وقتی به زخمِ دشنام‌ها فکر می‌کنم‌ و زهرِ شمشیرها و نیزه‌هایی که با خشم بر پیکرت فرود می‌آمد، می‌خواهم از این غصّه جان دهم. ای مظلوم‌ترین امام! مرا ببخش که در کربلا نبودم که مرهمی بر دل داغدیدهٔ زینب باشم تا آتشِ دامان رقیه‌ات را خاموش کنم. نبودم، اما قول می‌دهم که به این تمنّا و دعایم در زیارت عاشورا وفادار بمانم: «فَأَسْأَلُ اللَّهَ...أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ... » قول می‌دهم در رکاب فرزندت مهدی، تقاص خون به ناحق ریخته‌ات را بستانم. تقاص انگشتی که بریدند و انگشتری که به غارت بردند. تقاص دندان شکسته‌ات، تقاص تیری که به قلبت زدند. من برای انتقام گرفتن از تمام غصه‌ها و رنج‌هایی که در اوج تنهایی و بی‌پناهی‌ات در روز عاشورا کشیدی، تا روزِ ظهور، در انتظار مهدی‌ات می‌مانم. دقیقه‌ها، ثانیه‌‌ها و نفس‌هایم را یک‌به‌یک می‌شمارم تا برسم به لحظهٔ انتقام گرفتن از تیر سه‌شعبه‌ای که گلویِ نازدانهٔ شش‌ماهه‌ات را پَرپَر کرد. 🏴 @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
‍ 🔴تأیید اجتهاد شیخ انصاری توسّط (علیه السلام) بعد از فوت مرحوم صاحب جواهر، آیت الله حاج شیخ محمّدحسن مردم به مرحوم شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) مراجعه کردند واز او رساله عملیّه خواستند. 🍃شیخ انصاری فرمود: «با بودن سیّد العلماء مازندرانی که از من اعلم است ودر بابل زندگی می کند من رساله عملیّه ندارم واین عمل را انجام نمی دهم». لذا خود شیخ انصاری نامه ای برای سیّد العلماء به بابل نوشت واز او خواست، که به نجف اشرف مشرّف شود وزعامت حوزه علمیّه شیعه را به عهده بگیرد. سیّد العلماء، در جواب نامه شیخ انصاری نوشت: «درست است من وقتی در نجف بودم وبا شما مباحثه می کردم، از شما در فقه قویتر بودم، ولی چون مدّتها است که در بابل زندگی می کنم وجلسه بحثی ندارم و تارک شده ام شما را از خود اعلم می دانم، لذا باید مرجعیّت را خود شما قبول فرمائید». 🍃با این حال شیخ انصاری فرمود: «من یقین به لیاقت خود برای این مقام ندارم، لذا اگر مولایم حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) به من اجازه اجتهاد بدهند و مرا برای این مقام تعیین کنند، من آن را قبول خواهم کرد». روزی معظّم له در مجلس درس نشسته بود وشاگردان هم اطرافش نشسته بودند، دیدند شخصی که آثار عظمت وجلال از قیافه اش ظاهر است وارد شد وشیخ انصاری به او احترام گذاشت. 🍃او در حضور طلاّب به شیخ انصاری رو کرد وفرمود: «نظر شما درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد، چیست؟» (این مسأله به خاطر آنکه مسخ در این امّت وجود ندارد در هیچ کتابی عنوان نشده است). لذا شیخ انصاری عرض کرد: «چون در کتابها این بحث عنوان نشده من هم نمی توانم، جواب عرض کنم». 🍃فرمود: «حالا بر فرض یک چنین کاری انجام شد ومردی مسخ گردید، زنش باید چه کند». 🍃شیخ انصاری عرض کرد: «به نظر من اگر مرد به صورت حیوانات مسخ شده باشد، زن باید عدّه طلاق بگیرد وبعد شوهر کند، چون مرد زنده است وروح دارد، ولی اگر شوهر به صورت جماد درآمده باشد، باید زن عدّه وفات بگیرد زیرا مرد به صورت مرده درآمده است». 🍃آن آقا سه مرتبه فرمود: «انت المجتهد. انت المجتهد. انت المجتهد». یعنی: «تو مجتهدی» وپس از این کلام آن آقا برخاست واز جلسه درس بیرون رفت. 🍃شیخ انصاری می دانست که او حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) است وبه او اجازه اجتهاد داده اند، لذا فوراً به شاگردان فرمود: «این آقا را دریابید». شاگردان برخاستند هر چه گشتند کسی را ندیدند. لذا شیخ انصاری بعد از این جریان حاضر شد که رساله عملیّه اش را به مردم بدهد تا از او تقلید کنند. 📗گنجینه دانشمندان 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
‍ 🔴کمک کردن (علیه السلام) به علاّمه حلّی در نوشتن یک کتاب قطور در یک شب: از جمله مقام های بزرگی که برای آیت الله حلّی امتیاز به شمار می آید آن است که جزء افراد با ایمان به شمار می آید. یکی از دانشمندان سنّی که در بعضی رشته های علمی استاد علّامه حلّی بود، کتابی در مورد مذهب شیعه امامیّه نوشته بود ودر مجالس، آن را برای مردم می خواند وآنها را گمراه می کرد واز ترس آنکه نکند کسی از دانشمندان شیعه نوشته های آن را ردّ کنند کتاب را به کسی نمی داد که بنویسد وجناب شیخ همیشه در فکر طرح نقشه ای بود تا آن را بدست آورد و نوشته های آن را ردّ کند. 🍃ناچار از محبّت بین استاد وشاگرد استفاده کرد واز او خواهش کرد تا آن کتاب را به او قرض بدهد. چون استاد سنّی نمی خواست که بلافاصله دست ردّ بر سینه او بزند گفت: «من قسم خورده ام که این کتاب را بیشتر از یک شب پیش کسی نگذارم». 🍃علّامه حلّی نیز آن مدّت زمان را غنیمت شمرد و کتاب را گرفت و به خانه برد که در همان شب آن کتاب را تا جایی که ممکن است بازنویسی کند. 🍃چون به نوشتن مشغول شد و نصفی از شب گذشت خوابش گرفت، ناگهان حضرت صاحب الامر (علیه السلام) ظاهر گشت و به علّامه حلّی گفت: «کتاب را به من بده و تو بخواب». وقتی که شیخ از خواب بیدار شد دید که باز نویسی شده آن کتاب از کرامت صاحب الامر (علیه السلام) تمام شده است. 🍁در نقل دیگری آمده است: علّامه حلّی کتابی از بعضی از دانشمندان خواست که نسخه برداری کند. استاد سنّی آن کتاب را به علاّمه نداد چون آن کتاب مهمّی بود تا اینکه این اتّفاق افتاد که به او کتاب را داد به شرط آنکه یک شب بیشتر پیش او نماند ونسخه برداری آن کتاب کمتر از یک سال نمی شد که انجام شود. پس علّامه حلّی کتاب را به منزل خودش آورد ودر همان شب شروع به نوشتن آن کرد، پس از اینکه چند صفحه نوشت خسته شد. ناگهان دید مردی که شبیه مردم حجاز است از در وارد شد وسلام کرد ونشست. 🍃آن شخص گفت: «ای شیخ! تو این اوراق را مسطر بکش ومن می نویسم». پس شیخ برای او مسطر می کشید و آن شخص می نوشت واز سرعت کتابت، مسطر به او نمی رسید. وقتی خروس هنگام صبح شروع به خواندن کرد کتاب تمام شده بود. بعضی گفتند: چون شیخ خسته شد خوابید. و وقتی بیدار شد کتاب نوشته شده بود. 📗مجالس المؤمنین 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
‍ 📚نجات شهید ثانی در بیابان توسّط امام زمان (علیه السلام): ✨شهید ثانی به همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به جایی به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدی که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایی که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است ودر مسجد هیچ کسی نیست. ✨پس دستش را بر روی قفل گذاشت وکشید. به اعجاز الهی در باز شد. او داخل شد ودر آنجا مشغول به نماز ودعا گردید وبخاطر توجّه وی بسوی خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد واز قافله جا ماند. پس متوجّه شد که کاروان رفته وهیچ کسی از آنها نمانده است. نمی دانست چه کار باید بکند ودر مورد رسیدن به آنها فکر می کرد، با توجّه به اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده وهمراه کاروان رفته است. ✨بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد وبه آنها نرسید واز دور هم آنها را ندید. ✨وقتی در آن وضعیّت سخت ودشوار گرفتار شده بود ناگهان مردی را دید که به طرف او می آمد، وآن مرد بر سوار استری بود. وقتی آن سوار به او رسید گفت: «پُشت سر من سوار شو». ✨پس شهید ثانی را پشت خود سوار کرد ومثل برق در مدّت کوتاهی او را به کاروان رساند واو را از استر پیاده کرد وفرمود: «پیش دوستانت برو». و او وارد کاروان شد. شهید می گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم وقبل از آن هم ندیده بودم». 📗نجم الثّاقب 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
‍ 🎆سؤال کردن مسائل از حضرت علی و (علیهما السلام) توسّط مقدّس اردبیلی: ✨مقدّس اردبیلی، شاگردی داشت که به او دانش ورفتار نیکو یاد می داد که اهل تفرش بود ونام او میر علام بود وبی نهایت دانا وباورع بود. آن شاگرد می گوید: «یک شب وقتی مطالعه کردن من تمام شد، نیمه های شب شده بود که از اتاقم بیرون آمدم ونگاهی به اطراف حرم شریف کردم وآن شب بسیار تاریک بود. ✨ناگهان یک مرد را دیدم که رو به حرم شریف حضرت علی (ع) کرده است، گفتم: «شاید این دزد است وآمده چیزی از قندیل ها را بدزدد». بنابراین از آنجایی که ایستاده بودم، پایین آمدم وآهسته به او نزدیک شدم در حالی که او مرا نمی دید. ✨او به نزدیکی های حرم مطهّر رفت وایستاد. ناگهان دیدم قفل باز شد وافتاد وهمچنین درب دوّم وسوّم نیز به همین ترتیب باز شد واو به داخل قبر مطهّر شرف یاب شد. سلام کرد واز طرف قبر مطهّر جواب سلام داده شد. سپس با امام(ع) در مورد مسائل علمی صحبت کرد ومن از صحبت کردنش، او را شناختم که استادم مقدّس اردبیلی است. سپس از حرم بیرون رفته واز شهر هم بیرون شد وبه طرف مسجد کوفه رفت. ✨پس من پشت سر او رفتم واو مرا نمی دید. چون به محراب مسجد رسید شنیدم که با شخصی دیگر در مورد همان مسأله سخن می گوید. سپس برگشت ومن از پشت سر او برگشتم واو مرا نمی دید. وقتی رسید به دروازه ولایت، روز شده بود. ✨خودم را به او نشان دادم وگفتم: «ای سرور من! من خودم از اوّل تا آخر با شما بودم به من بگو که شخص اوّلی چه کسی بود که در مرقد مطهّر با او صحبت می کردی وشخص دوّم چه کسی بود که در کوفه با او صحبت می کردی؟» ✨ایشان از من قول گرفت که در مورد راز او با کسی صحبت نکنم تا او فوت کند. سپس به من فرمود: «ای فرزند من! در مورد بعضی از مسئله ها به مشکل برمی خورم بنابراین شبها به نزد قبر امیر المؤمنین (علیه السلام) می روم ودر مورد آن مسئله با آن حضرت صحبت می کنم وجواب می شنوم. حضرت علی (ع) امشب مرا به نزد حضرت مهدی (ع) فرستاد وفرمود: «فرزندم مهدی امشب در مسجد کوفه است. به پیش آن حضرت برو واین مسئله را از او سؤال کن».و آن شخص حضرت مهدی (ع) بود». ✨در نقل دیگری آمده است که شاگرد مقدّس اردبیلی چنین می گوید: «من در پشت سر او بودم تا آنکه نزدیک مسجد حنّانه شد. در این هنگام سرفه ام گرفت به طوری که نتوانستم سرفه نکنم ووقتی سرفه مرا شنید توجّهش به من جلب شد مرا شناخت وگفت: «تو میر علامی؟» گفتم: «بلی». گفت: «اینجا چه می کنی؟» گفتم: «من با شما بودم در وقتی که داخل مکان مقدّسه شدی تا الان وتو را به حقّ صاحب قبر قسم می دهم که من را در مورد مسائلی که امشب برای تو از اوّل تا آخر اتّفاق افتاد باخبر کنی». ✨گفت: «می گویم به شرطی که تا وقتی که من زنده هستم به هیچ کسی نگویی». وقتی که من قول دادم، گفت: «من در مورد بعضی مسئله ای فکر می کردم ولی آن مسئله برای من مشکل بود. فکر کردم که نزد حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بروم وآن مسئله را از ایشان سؤال کنم. ✨وقتی پیش آن حضرت رسیدم در حرم بدون کلید باز شد همانطوری که دیدی واز خداوند خواستم که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) جواب مرا بدهد. در آن وقت صدایی از قبر آمد که گفت: «به مسجد کوفه برو واز حضرت قائم (علیه السلام) در آنجا سؤال کن؛ چون او امامِ زمان تو است». 📗انوار النّعمانیّه – بحار الانوار 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
‍ ❤️ ملاقات سیّد بحرالعلوم با امام زمان (علیه السلام) در مسجد سهله: ✨عالم بزرگوار آخوند ملا زین العابدین سلماسی می گوید: «روزی در مجلس درس آیت الله علاّمه طباطبائی بحرالعلوم در نجف اشرف نشسته بودم. جهت زیارت، عالم بلند مرتبه جناب میرزا ابوالقاسم قمی صاحب «قوانین» داخل شد. ✨پس از درس، میرزا ابوالقاسم به سیّد بحرالعلوم گفت: «شما رستگار شدید وبه تولّد روحانی وجسمانی وپیدایش چشم ملکوتی وبرزخی دست پیدا کرده اید. پس چیزی به ما مرحمت کنید از آن نعمتهای بی پایانی که به دست آوردید». ✨پس سیّد بحرالعلوم بدون تامّل فرمود: «من دیشب یا دو شب قبل (تردید از گوینده است) برای خواندن نافله شب به مسجد کوفه رفته بودم واوّل صبح قصد برگشت به نجف اشرف را کردم. ✨وقتی از مسجد بیرون آمدم، دلم هوای رفتن به مسجد سهله را کرد ولی از ترس نرسیدن به نجف قبل از صبح وانجام شدن امر مباحثه در آن روز، از این کار منصرف شدم ولی اشتیاقم لحظه به لحظه زیاد می شد ودلم بیشتر می خواست که بروم. ✨در همین احوال که تردید داشتم ناگهان بادی وزید وغباری بلند شد ومرا به آن طرف حرکت داد ومدّتی نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت. سپس داخل مسجد شدم، دیدم که خالی است وهیچ زائری نیست جز شخصی بزرگوار که مشغول است به مناجات با خداوند با کلماتی که قلب را متحوّل وچشم را گریان می کند. ✨حالم تغییر کرد ودلم از جا کنده شد وزانوهایم می لرزید از شنیدن آن کلمات که هرگز به گوشم نرسیده بود وچشمم ندیده این همه دعاهای مؤثّری که من می دانستم. اشکم جاری شد وفهمیدم که مناجات کننده که آن کلمات را می نویسد، نه اینکه از حفظیّات خود می خواند. ✨پس در جایی که ایستاده بودم ماندم وگوش به آن کلمات دادم واز آنها لذّت بردم تا اینکه مناجات او تمام شد. پس متوجّه من شد وبه زبان فارسی فرمود: «مهدی بیا». ✨چند قدمی جلو رفتم وایستادم. دستور داد که جلوتر روم، پس کمی جلوتر رفتم وایستادم. باز دستور دادند جلوتر بیا وفرمود: «ادب در اطاعت است». جلو رفتم تا جایی که دست آن حضرت به من ودست من به آن حضرت می رسید وآن حضرت با من صحبت کرد». 📗نجم الثّاقب 🏴 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 کلیپ استاد رائفی‌پور 📁 «خطر منافق‌ها» 🌱 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی