🔴شرایط دوستان واقعی
🌹امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
کسی که تمام شرایط را داشته باشد رفیق کامل است و الا به همان اندازه درجه دوستی او کم می شود، و اگر هیچ یک از آنها را نداشته باشد اساساً نام دوست نمی توان بر او گذاشت.
ظاهر و باطنش یکسان باشد. ( آنچه نسبت به تو ابراز می دارد در دل نیز همان باشد )
خوبی تو را خوبی خودش بداند و بدی تو را بدی خود، ( آبروی تو را آبروی خود بداند )؛
اگر در وضع مالی او بهبودی حاصل شد و به ثروتی دست یافت یا به مقامی رسید، با تو تغییر روش ندهد؛
به اندازه توانایی و قدرتش از مساعدت و همراهی با تو مضایقه نکند؛
تو را در روز گرفتاری و بدبختی به دست فراموشی نسپارد و تنهایت نگذارد
📚 وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۴۶
→ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 سرباز اسرائیلی : حزب الله با شمشیر می جنگید!!!
کانالهای تلویزیونی اسرائیل از همدیگه پیشی میگرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا در استودیو بیایند و از فاجعه ای که براشون رخ داده حرف بزنند!
یکی از افسران لشکر «غولانی» که «ایثان آیخنر» نام داشت و یک دستش قطع شده بود، در برنامه حضور داشت. مجری برنامه ازش پرسید: دست شما چطوری درجنگ قطع شده؟ پاسخ او همگان را به تعجب و شگفتی واداشت!!
ایثان گفت: جنگ بسیار سختی رو تجربه کردیم، درحالیکه وارد حومه شهر “بنت جبل” میشدیم و تعدادمون هم بسیار زیاد بود، من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر رو پوشش بدم و درعین حال با دوربین تفنگم، بعضی خونه ها رو زیرنظر داشتم تا نیروهای حزب الله رو رصد کنم. سه نفر از رزمنده های مقاومت اسلامی رو دیدم که آهسته داشتند به سمت ما نفوذ میکردند تا سربازامون رو غافلگیر کنند.
به نظرم اومد اونا هدفهای بسیار آسونی هستند، لذا همین که خواستم هدفگیری کنم و بطرفشون شلیک کنم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربه ای به من وارد کرد و از نظرم دور شد!! ….خیلی وحشت زده شده بودم!!!
خانم مجری با شگفتی از افسر اسرائیلی سؤال کرد: واقعاً اونا با شمشیر و اسب می جنگیدند؟!! افسر اسرائیلی جواب داد: بله، حتی بعضی از سربازان به من گزارش دادند از مواجهه با تک سواری با اسبی تندرو … ظاهرا آنچنان سریع میگذشته که آنها نمی توانستند او را هدف بگیرند!!
کتاب «معجزات و کرامات نبرد الوعد الصادق»
میتونید وارد سایت انگلیسی روزنامه هاآرتص بشید و مطالب بیشتری در این باره بخونید
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
#حکایت ✏️
شخصی که قصد مسافرت داشت پیش قاطرچی رفت تا از او قاطر کرایه کند.
صاحب قاطر گفت: "چه قدر اسباب داری؟ "
مسافر گفت: "یک صندوق کوچک والسلام " صاحب قاطر گفت: "دیگر چیزی نداری؟ "
مسافرگفت:" یک دست رختخواب و والسلام
او گفت: دیگر چه داری؟"
مرد گفت:" یک کیسه گونی خردوریز و چهار قالیچه والسلام"
گفت: "دیگر همین؟ "
مسافر گفت:" مادر بچه ها که همراه من است و والسلام ."
صاحب قاطر هم گوشش را خاراند و گفت: "ما هم قاطر کرایه ای نداریم و والسلام."
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 شکستن دل و اجابت دعا
علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند.
علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد.
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم».
خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 شیطانی که در کمین توست
پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سالها اذان میگفت. پسر جوانی داشت که به پدرش میگفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناکتر و دلنشینتر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم.
پدر پیر میگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من میترسم از آن بالا سقوط کنی، میخواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
از پسر اصرار بود و از پدر انکار! روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل میکرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر میکند.
وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت:
فرزندم من میدانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. میدانم صدای تو دلنشینتر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است.
آن بالا فقط صدای خوش جواب نمیدهد، نفسی کشته و پیر میخواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیانگر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن! بدان همیشه همهٔ بالارفتنها بهسوی خدا نیست. چهبسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🌹داستان های فاطمی
📚فخر حوّا و عظمت زهراء علیها السلام
امام حسن عسکرى به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السلام ، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
چون خداوند متعال حضرت آدم علیه السلام و حوّا را آفرید و در بهشت جاى گرفتند، بر خود بالیدند و آدم علیه السلام به همسر خود حوّا، گفت : خداوند موجودى بهتر و برتر از ما نیافریده است .
در این هنگام پروردگار متعال به جبرئیل علیه السلام وحى فرستاد: بنده ام ، آدم را به فردوس اءعلى بِبَر؛ همین که آدم علیه السلام وارد آن مکان مقدّس شد، خانمى در یکى از بهترین قصرها که بر سرش تاجى از نور بود و دو گوشواره از نور در گوش خود داشت ، توجّه آدم را به خود جلب کرد.
و چون نگاه آدم بر آن فرشته افتاد و دید که نور جمالش تمام بهشت را روشنائى بخشیده ، از جبرئیل سؤ ال نمود که : او کیست ؟
جبرئیل علیه السلام اظهار داشت : او فاطمه دختر محمّد، پیغمبر خدا و یکى از فرزندان تو مى باشد که در زمان آینده مبعوث مى گردد.
آدم علیه السلام سؤ ال نمود: تاجى که بر سر دارد چیست ؟
جبرئیل گفت : شوهرش علىّ بن ابى طالب علیه السلام مى باشد
دعائم الاسلام : ج 1، ص 232 و مستدرک الوسائل
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴احترام به والدین
سخنران شهید کافی
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
#حکایت ✏️
حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد.»
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد.»
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابهلای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمیخواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.»این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
⭕️ #ﻛﺸﺘﻪ_ﺷﺪﻥ #ﺷﻴﻄﺎﻥ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺣﻀﺮﺕ صاحب الزمان ( عج )
ﺍﺯ ﻭﻫﺐ ﺑﻦ ﺟﻤﻴﻊ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ:
«ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻳﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﻛﻪ «ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ! ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺧﻠﺎﻳﻖ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ،
ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻩ؛
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮔﺎﻧﻲ ﺗﺎ #ﻭﻗﺖ_ﻣﻌﻴّﻦ_ﻭ_ﻣﻌﻠﻮﻡ»
ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺍﻳﻦ ﻛﺪﺍﻡ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟
ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻳﺎ ﻭَﻫْﺐُ ﺃَ ﺗَﺤْﺴَﺐُ ﺃَﻧﱠﱠﻪُ ﻳﻮْﻡُ ﻳﺒْﻌَﺚُ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪُ ﺍﻟﻨﱠﱠﺎﺱَ ﻟﺎ ﻭَ ﻟَﻜِﻦﱠﱠ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪَ ﻋَﺰﱠﱠ ﻭَ ﺟَﻞﱠﱠ ﺃَﻧْﻈَﺮَﻩُ ﺇِﻟَﻲ ﻳﻮْﻡِ ﻳﺒْﻌَﺚُ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪُ ﻗَﺎﺋِﻤَﻨَﺎ ﻓَﻴﺄْﺧُﺬُ ﺑِﻨَﺎﺻِﻴﺘِﻪِ ﻓَﻴﻀْﺮِﺏُ ﻋُﻨُﻘَﻪُ ﻓَﺬَﻟِﻚَ ﺍﻟْﻴﻮْﻡُ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﻮَﻗْﺖُ ﺍﻟْﻤَﻌْﻠُﻮﻡُ »؛
«ﺁﻳﺎ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻲﻛﻨﻲ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ؟ ﻫﺮگز! ﺑﻠﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﺎ ﻗﻴﺎﻡ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ [ﻗﺎﺋﻢ ﻣﺎ] ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺎﻧﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯﺩ.
ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ». ﺑﻌﻴﺪ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻳﺖ، ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻥ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﻭ ﺭﺷﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﻟﺎﻱ ﻋﻘﻠﺎﻧﻲ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻋﺼﺮ، ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺠﺎﻟﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻏﻮﺍﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺧﻠﻊ ﺳﻠﺎﺡ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﻲﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ.
📚منبع:ﺟﻠﺪ 1، ﺻﻔﺤﻪ 220-درس نامه مهدویت
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روایتی از آقا رسول الله (ص) مورد ربا
از زبان شیخ کافی (ره)
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
❤️داستان آموزنده
دوستی نقل میکرد: روزی عالم و عارف ربانی، استاد اخلاق آیتالله حقشناس موقع شروع نماز، نماز جماعتی که خودشون پیش نماز بودند را رها کردند و رفتند!
و دقایقی بعد با تاخیر وارد شدن و نماز رو خوندن؛
.
بعد نماز بازاریان به ایشان اعتراض کردند که: حضرت آقا ما مشتری داریم؛ چقدر باید منتظر شما بشیم؟!
ایشان فرمود: اعتراض نکنید! دفعه قبل اتفاقی رخ داد! چند وقت پیش مرد گرفتاری به من مراجعه کرد و درخواست کمک مالی کرد؛ پولی در بساط نداشتم و از ایشان عذر خواستم… و به نماز جماعت ادامه دادم...
مدتها (از عالم غیب) نماز مرا قبول نمیکردند و من هر چه التماس میکردم و زار میزدم عذر منو قبول نمیکردن و بهم میفرمودن: آقای حقشناس پول نداشتی، قبول! آیا اعتبار هم نداشتی ؟! چه کسی به تو آبرو داده؟ چه کسی به تو عزت و اعتبار داده؟ تو اراده کنی جماعت اهل انفاق هستن...
امروز باز هم گرفتاری از من درخواستی کرد و من پولی نداشتم و ایشان رو به حجره دوستان بردم و مشکلشون حل شد...
آقایان فردا از اعتبارات همه سوال خواهد شد.
خود دانید!
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣لخت شدن عرق خور
جلو ی ایت الله بروجردی (ره)
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی