نور احمد نور رحمت بود و هست
بر دلی که بود شایسته نشست
آنکه دیده رحمةٌ للعالمین
کشف کرده روشنایی در زمین
یامحمد رمز خلاقست و جود
آفرینش را خدا با او سرود
در کتابش حرف حرف آورده است
نام نیکویش چو برف آورده است
عشق او بسته ست از اول به جان
جان بگیرد با کلامش هر روان
مهر او را جُرعه ها نوشیده ام
عطر او را باغ ها بوییده ام
نور احمد دردمندان را شفاست
نور احمد بر گرفتاران دواست
از ازل خلقت به نورش شد پدید
وای بر آنکه نشانش را ندید
نیست گل ها را بجز شخصش چراغ
روشنایی بخش بر فریاد باغ
نورفوق النور فوق النورِ نور
مثل نورش بوده در آتش به طور
از صُحُف جز با وجودش نام نیست
هر شجَر، بی ریشه اش آرام نیست
هر نبی با نام او جُسته قرار
نوح و ابراهیم و عیسی را نگار
گر که می خواهند مردم یاری اش
یا به هر دردی اگر دلداری اش
او نسیمی مهربان ست از وفا
دست بر سینه کنند او را صدا
چهره ای که دستگیر از عالم است
مفتخر از محضرش هر آدم است
خدشه اش جز دشمنی، گویید چیست
این رویه جز خیانت نیست نیست
مهربانان را دمی آزار، نه
آشنایان را به دل انکار، نه
دشمنی با دوست، جهلی روشن است
آشکار است این که با خود دشمن است
با اهانت چیست این آزادگی
قفل می خواهد بیان با سادگی
تازه شد یک خاطره باری دگر
خاطراتی تلخ با صدها شرر
هتک حرمت بر علی کردند بس
فاطمه افتاد دیگر از نفس
آنچنان آتش به او افروختند
طفل و همسر را ز بغضش سوختند
حق او را غصب کردند از ستم
روی منبرها اهانت دم به دم
تا شود خاموش نوری پُر فروغ
تا مگر حق محو گردد با دروغ
تا رود از یادها قرآن چه گفت
تا گریزد گوش ها آنچه شنفت
او که در مردانگی بوده ست فرد
اوکه بوده قهرمان در هر نبرد
ظلم با اندیشه اش رفته به باد
در کلاسش صبر و وحدت درس داد
وحدت است اینجا که گشته خار چشم
دشمنان را می دهد آزار چشم
رهبری را می کند دشمن هدف
می کشد در روبرویش هر چه صف
ازمحمد یا علی، سید علی
می هراسد خصم از رهبر، ولی
غافل از اینکه هدایت می رسد
پشت ابری نور مهدی می دمد
✍#مجیدطاهری
#صلوات_بلند
هرکه خواهد شفاعت طاها صلوات بلند بفرستد
هرکه خواهد رضایت مولا صلوات بلند بفرستد
فاطمه دست بر دعا برده استجابت چقدر نزدیک است
هرکه خواهد دعایی از زهرا صلوات بلند بفرستد
✍#مجیدطاهری
رباعی های ولادت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
1
دل با نفس فرشتگان همراه است
لبریز ز نور چشمه سار ماه است
یک شاخۀ گل هدیه به خورشید کنید
میلاد محمد بن عبدالله است
(محمودتاری-رخصت حضور-27)
2
ازمکه فروغ ایزدی پیدا شد
سرچشمۀ فیض سرمدی پیدا شد
در هفدهم ربیع از بنت وهب
یک دسته گل محمدی پیداشد
(دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-27)
3
آن شب که زمین ستاره باران می شد
تا عرش خدا نیز چراغان می شد
خورشید هدایت از افق می تابید
سیمای محمدی نمایان می شد
(سیدرضامؤید-رخصت حضور-28)
4
برخیز که خصم هر بدی می آید
انوار خدای سرمدی می آید
گردید مشام جان معطّر امشب
چون بوی گل محمدی می آید
(احمدمشجری-رخصت حضور-29)
5
هنگام سرور کائنات است امروز
اوقات گرفتن برات است امروز
بفرست مدام بر محمد صلوات
زیرا که بهار صلوات است امروز
(صامت بروجردی-رخصت حضور-29)
6
از دامن آمنه درخشید چو ماه
احمدپسرگرامی عبدالله
بوالقاسم و این همه صفات محمود
«لاحول و لا قوة الابالله»
(دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-30)
7
ای بنت وهب تو روح قرآن داری
خورشید جهان فروز ایمان داری
سرچشمۀ نور چهارده معصوم است
ای آمنه طفلی که به دامان داری
(سیدرضامؤید-رخصت حضور-30)
🌸رباعی ولادت امام صادق(علیه السلام)
نوری ز حریم پاک خالق آمد
جعفر که مروّج حقایق آمد
تا ظلمت صبح کاذب از بین رود
هنگام طلوع صبح، صادق آمد
(دکتر قاسم رسا-رخصت حضور-167)
_________________________________
کتاب رخصت حضور-به کوشش صادق حق بین-انتشارات حق بین-چاپ1383
#رباعی
#رباعی_ولادت
#امام_زمان_عج
در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
هر چند کائنات گدای در تو اند
هیچ آفریده نیست که داند سرای تو
در مشت خاک من چه بود لایق نثار
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو
غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو
صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند
ای صد هزار جان مقدس فدای تو
#صائب_تبریزی
🎙#اسماعیل_حیدری
﷽
باسلام
👈کلاس های مداحی کانون فرهنگی ولایت در طول هفته به این قرار است:
📚یکشنبه ها از ساعت ۱۸تا۲۱ برادران
📚سه شنبه ها از ساعت ۹تا ۱۲ خواهران
📚پنجشنبه ها از ساعت ۹تا۱۲ خواهران
📚پنجشنبه ها از ساعت ۱۲تا۱۵ نوجوانان
♦️کلاس های خصوصی برادران نیز در طول هفته برقرار است.
برادران و خواهران می توانند همواره در کلاسها ثبت نام و شرکت بفرمایند.🌺
🌸کانون فرهنگی ولایت🌸
بنداول
می آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
.
از لا به لای آتش و خون جمع کرده ام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
.
دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست
داغی چشیده ام که جگرها در او گم است
.
با تشنگان چشمه ی احلی من العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
.
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
.
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
.
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
.
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
بنددوم
جوشید خونم از دل و شد دیده باز ، تر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
.
صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
.
بر نیزه ها تلاوت خورشید ، دیدنی ست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر ؟
.
قرآن منم چه غم که شود نیزه ، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
.
عشق توام کشاند بدین جا ، نه کوفیان
من بی نیازم از همه ، تو بی نیازتر
.
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
.
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
بندسوم
فرصت دهید گریه کند بی صدا ، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا ، فرات
.
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا ، فرات
.
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات
.
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زان گونه اشک ها که مرا هست با فرات
.
حالی به داغ تازه ی خود گریه می کنی
تا می رسی به مرقد عباس ، یا فرات
.
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
.
از طفل آب ، خجلت بسیار می کشم
آن یوسفم که ناز خریدار می کشم
بندچهارم
بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند
زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند
.
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند
.
این مردمان غریبه نبودند ، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
.
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بی شیر می زدند
.
ماندند در بطالت اعمال حجّشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند
.
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق ، چار مرتبه تکبیر می زدند
.
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن
هم ماه و سال ، بعد تو زنجیر می زدند
.
از حلق های تشنه ، صدای اذان رسید
در آن غروب ، تا که سرت بر سنان رسید
بندپنجم
کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند
.
از من به کاتبان کتاب خدا بگو
تا مشق گریه را به نی خیزران کنند
.
بگذار بی شمار بمیرم به پای یار
در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند
.
پیداست منظری که در آن روز انتقام
سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند
.
یارب ، سپاه نیزه ، همه دست شان تهی ست
بی توشه اند و همرهی کاروان کنند
.
با مهر من ، غریب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
.
با پای سر ، تمامی شب ، راه آمدم
تنهایی ام نبود ، که با ماه آمدم
بندششم
ای زلف خون فشان توام لیله البرات
وقت نماز شب شده ، حیّ علی الصلات
.
از منظر بلند ،ببین صف کشیده اند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
.
خود ، جاری وضوست ، ولی در نماز عشق
از مشک های تشنه وضو می کند ، فرات
.
طوفان خون وزیده ، سر کیست در تنور ؟
خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات !
.
بین دو نهر ، خضر شهادت به جستجو ست
تا آب نوشد از لبت ، ای چشمه ی حیات
.
ما را حیات لم یزلی ، جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات
.
عشقت نشاند ، باز به دریای خون ، مرا
وقت است تیغت آورد از خود ، برون ، مرا