eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
6.7هزار دنبال‌کننده
525 عکس
139 ویدیو
82 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو عالم پر است از تو و خالیست جای تو هر چند کائنات گدای در تو اند هیچ آفریده نیست که داند سرای تو در مشت خاک من چه بود لایق نثار هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند ای صد هزار جان مقدس فدای تو 🎙
﷽ باسلام 👈کلاس های مداحی کانون فرهنگی ولایت در طول هفته به این قرار است: 📚یکشنبه ها از ساعت ۱۸تا۲۱ برادران 📚سه شنبه ها از ساعت ۹تا ۱۲ خواهران 📚پنجشنبه ها از ساعت ۹تا۱۲ خواهران 📚پنجشنبه ها از ساعت ۱۲تا۱۵ نوجوانان ♦️کلاس های خصوصی برادران نیز در طول هفته برقرار است. برادران و خواهران می توانند همواره در کلاسها ثبت نام و شرکت بفرمایند.🌺 🌸کانون فرهنگی ولایت🌸
بنداول می آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت منزلی که سفرها در او گم است . از لا به لای آتش و خون جمع کرده ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است . دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده ام که جگرها در او گم است . با تشنگان چشمه ی احلی من العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است . این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است . یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است . هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است . باران نیزه بود و سر شهسوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها
بنددوم جوشید خونم از دل و شد دیده باز ، تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر . صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر . بر نیزه ها تلاوت خورشید ، دیدنی ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر ؟ . قرآن منم چه غم که شود نیزه ، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر . عشق توام کشاند بدین جا ، نه کوفیان من بی نیازم از همه ، تو بی نیازتر . قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر . با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
بندسوم فرصت دهید گریه کند بی صدا ، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا ، فرات . گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا ، فرات . با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات . چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زان گونه اشک ها که مرا هست با فرات . حالی به داغ تازه ی خود گریه می کنی تا می رسی به مرقد عباس ، یا فرات . از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات . از طفل آب ، خجلت بسیار می کشم آن یوسفم که ناز خریدار می کشم
بندچهارم بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند . پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند . این مردمان غریبه نبودند ، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند . غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی شیر می زدند . ماندند در بطالت اعمال حجّشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند . در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق ، چار مرتبه تکبیر می زدند . هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن هم ماه و سال ، بعد تو زنجیر می زدند . از حلق های تشنه ، صدای اذان رسید در آن غروب ، تا که سرت بر سنان رسید
بندپنجم کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند . از من به کاتبان کتاب خدا بگو تا مشق گریه را به نی خیزران کنند . بگذار بی شمار بمیرم به پای یار در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند . پیداست منظری که در آن روز انتقام سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند . یارب ، سپاه نیزه ، همه دست شان تهی ست بی توشه اند و همرهی کاروان کنند . با مهر من ، غریب نمانند روز مرگ آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند . با پای سر ، تمامی شب ، راه آمدم تنهایی ام نبود ، که با ماه آمدم
بندششم ای زلف خون فشان توام لیله البرات وقت نماز شب شده ، حیّ علی الصلات . از منظر بلند ،ببین صف کشیده اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات . خود ، جاری وضوست ، ولی در نماز عشق از مشک های تشنه وضو می کند ، فرات . طوفان خون وزیده ، سر کیست در تنور ؟ خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات ! . بین دو نهر ، خضر شهادت به جستجو ست تا آب نوشد از لبت ، ای چشمه ی حیات . ما را حیات لم یزلی ، جز رخ تو نیست ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات . عشقت نشاند ، باز به دریای خون ، مرا وقت است تیغت آورد از خود ، برون ، مرا
بندهفتم از دست رفته دین شما ، دین بیاورید ! خیزید ، مرهم از پی تسکین بیاورید ! . دست خداست ، این که شکستید بیعتش دستی خدای گونه تر از این بیاورید ! . وقت غروب آمده ، سرهای تشنه را از نیزه های بر شده ، پایین بیاورید ! . امشب برای خاطر طفل سه ساله ام یک سینه ریز ، خوشه ی پروین بیاورید ! . گودال ، تیغ کند ، سنان های بی شمار یک ریگزار ، سفره ی چرمین بیاورید ! . سرها ورق ورق ، همه قرآن سرمدی ست ! فالی زنید و سوره ی یاسین بیاورید ! . خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند ! دست بریده ، جانب ام البنین برند !
بندهشتم خون می رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده ست ماه ، به گرد سر شما . آن زخم های شعله فشان ، هفت اخترند یا زخم های نعش علی اکبر شما ؟ . آن کهکشان شعله ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی اصغر شما ؟ . دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما . از مکه و مدینه ، نشان داشت کربلا گل داد ” نور ” و ” واقعه ” در حنجر شما . با زخم خویش ، بوسه به محراب می زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما . گاهی به غمزه ، یاد ز اصحاب می کنی بر نیزه ، شرح سوره ی احزاب می کنی
بندنهم در مشک تشنه ، جرعه ی آبی هنوز هست اما به خیمه ها برسد با کدام دست ؟ . برخاست با تلاوت خون ، بانگ یا اخا وقتی ” کنار درک تو ، کوه از کمر شکست “ . تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست ! . شد شعله های العطش تشنگان ، بلند باران تیر آمد و بر چشم ها نشست . تا گوش دل شنید ، صدای ” الست ” دوست سر شد ” بلی ” ی تشنه لبانِ میِ الست . ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد پیمانه پر کنید ، هلا عاشقان مست . باران می گرفت و سبوها که پر شدند در موج تشنگی ، چه صدف ها که دُر شدند