غزل وداع با ماه رمضان
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
رمضان دیده ما را به خدا بینا کرد
اشکها ماند در این ماه پسانداز از ما
نیمهشب دل بکن از بستر و بسیار مگو
دور شد فرصت پیدایی آن راز از ما...
رمضان رفت ولی روزه و قرآن باقیست
چهره کی پوشد این پنجره باز از ما؟
تو اگر قدر بدانی همه شبها قدر است
نگرفتهست خدا فرصت ابراز از ما...
تا نفس هست خدا هست که برکت بدهد
که فقط میطلبد غیرت آغاز از ما
باز هر صبح و شب آفاق پر از جلوه اوست
هر اذان دعوت عشق است به آواز از ما
الوداع ای عطش و گریه و لبخند و سکوت
هر سحر یاد کن آه ای رمضان باز از ما
✍️علی محمد مودب
غزل وداع با ماه رمضان
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت...
شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازه جمعیت بیداردلان رفت
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت...
تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت
با قامت چون تیر در این معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غیوران به سراپرده مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت
از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به «صائب» ز وداع رمضان رفت
✍️صائب تبریزی
غزل3 وداع با ماه رمضان
رمضان سایه مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
چون نگیرد دلم از رفتن ماه شبِ قدر؟
که خدا سایه مهر از سرِ ما میگیرد...
نعمتی بود خداداده که کفران کردیم
لاجرم نعمت خود داده، خدا میگیرد...
لذت ذوق و صفای شب قدرش ندهند
روزه آن کاو نه به ذوق و به صفا میگیرد
رمضان جلوه جان میدهد و صیقل روح
وه کز او آینه دل چه جلا میگیرد...
رمضان دار شفاییست که هر جان و دلی
داروی دردی از این دار شفا میگیرد
و آن که با جمله اعضا و جوارح، به جهاد
روزه با سنگ تمام و به سزا میگیرد
در شب قدر اگر دست دهد دامن دوست
دادخواه دو جهان دست دعا میگیرد
عرش رحمان به ندایی خفی آن شب خواناست
و آن سراغیست که از اهل وفا میگیرد
روزه با فطره امان است و برات شب قدر
هرکه شد در دو جهان، کامروا میگیرد
حقّ مظلوم ادا گر نکنی خود به وفا
مطمئن باش که ظالم به جفا میگیرد
غفلت از ساعت موعود خطاییست عظیم
آسمان بنده غافل به خطا میگیرد
هر که حلوای ارادت به دهانش مزه کرد
از خدا خلعت تسلیم و رضا میگیرد
شاعران را صله از دست امیر است و وزیر
«شهریار» این صله از دست خدا میگیرد
✍️محمدحسین شهریار
غزل4 وداع با ماه رمضان
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان...
سر به آیینه الغوث زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان
دیدم این قدر همان آینهٔ خلّصناست
دیدم آیینهام از سوز و گداز رمضان
بیش از این، ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این، دست من و دامن ناز رمضان
نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
✍️علیرضا قزوه
غزل5وداع با ماه رمضان
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟
پلکی زدهام خواب مرا آمده برده
پلکی زدهام نامهرسان آمده رفته
امسال نبردهست مرا روزه، فقط گاه
بر لب عطشی مرثیهخوان آمده رفته
من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته
ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
بسیار به عمرم رمضان آمده رفته
✍️محمدمهدی سیار
غزل6 وداع با ماه رمضان
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
دل ناباورم صدا میزد:
میهمانی مگر تمام شده است؟
گفته بودند آخر این ماه
عاشقش سر به زیر خواهد شد
گفته بودند با دلم هر شب
توبه کن، توبه! دیر خواهد شد
رمضانهای بیشمار رسید
همه شبها گذشت پی در پی
با خودم گفتم ای دل بیدرد
فرصت توبه میرود، پس کی؟
فکر این باش سال دیگر هم
رمضان میرسد ز راه اما
تو مگر میشوی عوض؟ هرگز
تو مگر توبه میکنی اصلاً!
تو فقط فکر آمدن، رفتن
فکر در مسجدِ خدا بودن
فکر با اشک خود غریبه شدن
با همه شهر آشنا بودن
چیست دیگر بگو که قلب تو را
به تأمل، به فکر وا دارد؟
تو گمان میکنی به راه آیی؟
مرگ باید تو را به راه آرد
ای دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفتوگو کمی باقیست
خیز و فریاد توبهای سر کن
✍️جواد محمدزمانی
غزل7 وداع با ماه رمضان
به پایان می رسد ماه خدا آهسته آهسته
شود طی موسم لطف و عطا آهسته آهسته
دل اهل نیاز از رفتن این ماه چون شمعی
میان شعله سوزد منتها آهسته آهسته
ندانستیم قدر پر بهای لیلة القدرش
چه شبهایی که شد از ما جدا آهسته آهسته
در این درگاه جای ناامیدی نیست میدانم
به جایی میرسد هر بی نوا آهسته آهسته
فقط باید شکیبا بود در این آستان یاران
که میبخشند هر جرم و خطا آهسته آهسته
مباش از آستان عشق حتی یک نفس غافل
که مستغنی شود آنجا گدا آهسته آهسته
دل شب زنده دارانی که زخم از تیغ هجران است
به دست دوست میگیرد شفا آهسته آهسته
مهیّای سفر کن از همین امشب دل خود را
که گردد رهسپار کربلا آهسته آهسته
غروب روز عاشورا میان قتلگه ای دل
جدا شد رأس خورشید از قفا آهسته آهسته
بسوز از این عزا چون خیمه های سوخته "یاسر"
بنال از این نوا تا نینوا آهسته آهسته
✍️محمود تاری
زمینه معرفتی
🌿🌿🌿🌿🌿
به علی به علی به علی به علی
به علی منو از خودم بگیر پاکم کن
به علی بعد مرگم تو نجف خاکم کن
به علی به علی به علی به علی
به علی منو از دست زمونه پس بگیر
به علی میمیرم اگه بگی برام بمیر
به علی به علی به علی به علی
به اباالفضل معرفت می خوام چشام باز بشه
به اباالفضل من می خوام عاشقی آغاز بشه
به اباالفضل به اباالفضل به اباالفضل به اباالفضل
به رقیه اونقدر صدا کنم آقامو
به رقیه پارکابش ببینم تا جامو
به رقیه به رقیه به رقیه به رقیه
...............................
اصلاح یک نوحه
عید فطر است بیا واله و شیدا باشیم
در گلستان دیانت گل تقوا باشیم
گر نباشیم در این آینه رهپوی بهشت
لا أقل همنفسِ سایه ی طوبا باشیم
عید فطر است بیا با دلِ تطهیر شده
جلوه ای کرده و در گلشن طاها باشیم
عید فطر است بیا بهر ثباث دل خویش
انعکاس نَفَس صبح تولّا باشیم
عید فطر است بیا جوشش دیگر گیریم
بِرکه نه ، موج در آئینه ی دریا باشیم
...
گر نبودیم همان گونه که مولا می خواست
دل من ، ای دل من ، کوش که حالا باشیم
دیدن یار میسّر نشود ، می بایست
بهر بهبودی حود فکر مداوا باشیم
رؤیتِ صبح وصال ار طلبی چون "یاسر"
در شب هجر بیا غرقِ تمنّا باشیم