پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)چه وصیتی برای بعد از رحلتشان به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود؟
یاعلی، سر مرا در دامن خود گذار که امر خداوند عالمیان رسیده است و چون جان من بیرون آید آن را به دست خود بگیر و بر روی خود بکش، پس روی مرا به سوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من شو و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری و در همۀ این امور از حق تعالی یاری بجوی!.(منتهی الامال ص188)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
وقتی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در لحظات آخر عمر شریفشان، برادر و یاورخویش را طلبیدند، چه اتفاقی افتاد؟
عایشه گفت بخوانید ابوبکر را، پس ابوبکر آمد و بالای سر آن حضرت نشست، وقتی حضرت چشم خود را باز کرد و نظرش به او افتاد حضرت روی خود را گردانید.حفصه گفت:بخوانید عمر را، وقتی عمر حاضر شد و حضرت او را دید از او هم اعراض فرمود؛ سپس فرمود بخوانید برادر و یاورم را، ام سلمه گفت:بخوانید علی را وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام)حاضر شد پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)به او اشاره کرد که نزدیک من بیا و حضرت به ایشان رازهایی را در زمانی طولانی فرمود که مشخص شد هزار باب علم که از هر بابی هزار باب مفتوح میشود و وصایای دیگر بوده است. (منتهی الامال ص188)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
چه کسی وصیت و فرمایشات پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مبنی بر انجام وعدههای ایشان و ادای دیون و ایستادگی در امور اهلشان را قبول کرد؟
امیرالمؤمنین(علیهالسلام).(منتهی الامال ص187)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
چرا درخواست پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که میخواستند نامهای بنویسند که مردم هرگز گمراه نشوند عملی نشد؟
چون عُمَر نگذاشت برای ایشان وسایل نوشتن بیاورند و گفت این مرد هذیان میگوید و بیماری بر او غالب گردیده است و ما را کتاب خدا بس است و آنها که در خانه بودند بر سر قول عمر و پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اختلاف کردند.(منتهی الامال ص186)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
پس از اجابت نشدن درخواست پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، ایشان چه فرمودند؟
فرمودند با اهل بیت من نیکو رفتار نمایید.(منتهی الامال ص187)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در پایان عمر شریفشان چه تذکراتی به مردم میدادند؟
پیوسته خطبه میخواندند و ایشان را از فتنههای بعد از خود و مخالفت از فرمودههای خود بر حذر مینمود و وصیت میفرمود که مردم، دست از سنت و طریقۀ او برندارند و بدعت در دین الهی نکنند و متمسک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست، و منع میکرد از مختلف و مرتد شدن، و مکرر میفرمود که ای مردم! من از پیش شما میروم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گرانبها: کتاب خدا و عترت من که اهل بیت منند و این دو از من جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، بدرستی که این دو چیز را در میان شما میگذارم و میروم، پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده نشوید از ایشان و تقصیر مکنید در حق ایشان که هلاک خواهید شد و چیزی تعلیم ایشان نکنید، بدرستی که ایشان داناترند از شما و چنین نیابم شما را که بعد از من از دین برگردید و کافر شوید و شمشیرها بر روی یکدیگر بکشید، پس من یا علی(علیهالسلام) را همراهی کنید در لشکری مانند سیل در فراوانی و سرعت و شدت و بدانید علیبنابیطالب(علیهالسلام) پسر عم و وصی من است و قتال خواهد کرد بر تأویل قرآن، چنانکه من قتال کردم بر تنزیل قرآن. (منتهی الامال ص184)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)چه رازی را با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) درمیان گذاشتند؟
هزار باب علم تعلیم نمودند که از هر باب هزار باب دیگر گشوده میشد. (منتهی الامال ص184)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خواستند فرزندان خود را در لحظات آخر از پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) جدا کنند ایشان چه فرمودند؟
فرمودند:«یاعلی بگذار که من دو گل بوستان خود را ببویم و ایشان گل رخسار مرا ببویند و من ایشان را وداع کنم و ایشان مرا وداع کنند، بدرستی که ایشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به شمشیر و زهر ستم کشته خواهند شد»سپس سه مرتبه فرمود که لعنت خدا برکسی که بر ایشان ستم کند. (منتهی الامال ص183)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
روایت ابن بابویه در باب شهادت پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
وقتی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در بستر بیماری خوابیدند، اصحاب آن حضرت، دور ایشان جمع شدند، عماربنیاسر(ره) برخاست و سؤالی کرد، حضرت دستورالعملی برای غسل و کفن و دفن خود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود، سپس از بلال خواست که مردم را در مسجد جمع نماید؛ وقتی جمع شدند، حضرت در حالی که عمامۀ مبارک خود را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود به مسجد آمد و بر منبر رفت و حمد و ثنای الهی را ادا کرد و فرمود:«ای گروه اصحاب، من برای شما چگونه پیغمبری بودم؟آیا در میان شما، با تمام وجود جهاد نکردم؟آیا دندان جلوی مرا نشکستید؟آیا پیشانی مرا خاک آلود نکردید؟آیا ریش مرا به خون آغشته نکردید؟آیا از نادانان قوم خود متحمل رنج و سختیها نشدم؟آیا برای یاری امت، سنگ بر شکم نبستم؟» صحابه گفتند؟ بله یارسولالله، به حقیقت صبرکننده بودی برای خدا و نهی کننده بودی از بدیها، پس خدا از ما بهترین پاداش را به تو دهد! حضرت فرمود:خدا نیز شما را پاداش خیر دهد، سپس فرمود حق تعالی حکم کرده و سوگند یاد نموده است که نگذرد از ظلم ستمکاری، پس سوگند میدهم شما را به خدا که هرکه محمد به او ظلم کرده برخیزد و قصاص کند که قصاص دنیا نزد من بهتر از قصاص آخرت در حضور ملائکه و انبیاء است؛ مردی از دور برخاست که او را سوادة بن قیس میگفتند، گفت:پدر و مادرم فدای تو یا رسولالله! در هنگامی که به طائف میآمدی من به استقبال تو آمدم، تو بر ناقۀ عضبای خود سوار بودی و عصای ممشوق خود را در دست داشتی، وقتی آن را بلند کردی که بر ناقه بزنی، به شکم من برخورد کرد، من نفهمیدم که به عمد زدی یا به خطا، حضرت فرمود:«معاذالله که به عمد زده باشم»؛سپس به بلال فرمود که ای بلال برو به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها) و همان عصا را بیاور! وقتی بلال از مسجد بیرون رفت، در بازارهای مدینه صدا میزد که ای مردم کیست که خود را پیش از قیامت قصاص کند؟ اینک محمد میخواهد قبل از روز جزا، خود را قصاص نماید، وقتی به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)رسید در را کوبید و گفت: ای فاطمه برخیز که پدرت عصای ممشوق خود را میخواهد، فاطمه(سلاماللهعلیها) فرمود:امروز روز استفاده از عصا نیست، برای چه پدرم آن را میخواهد؟بلال گفت که ای فاطمه مگر نمیدانی که پدرت بر منبر رفته و اهل دین و دنیا را وداع میکند؟وقتی فاطمه(سلاماللهعلیها) سخن از وداع شنید فریاد برآورد و گفت:چه بسیار غم و اندوه و حسرتِ دل زخمیِ من، برای تو ای پدر بزرگوار! بعد از تو بگو فقیران و بیچارگان ودرماندگان به که پناه برند، ای حبیب خدا و محبوب قلوب فقراء؟ سپس بلال عصا را گرفت و به خدمت پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شتافت و وقتی عصا را به حضرت داد، فرمود که کجا رفت آن مرد پیر؟ او گفت من حاضرم یارسولالله، پدر و مادرم فدای تو باد! حضرت فرمود بیا و قصاص کن تا از من راضی شوی! آن مرد گفت:شکم خود را بگشا یارسولالله! وقتی حضرت شکم محترم خود را گشود گفت پدر و مادرم فدای تو یا رسولالله، اجازه میدهی که دهان خود را بر شکم تو بگذارم؟وقتی اجازه گرفت، شکم حضرت را بوسید و گفت:پناه میبرم به جای قصاص شکم پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از آتش جهنم در روز جزا؛ حضرت فرمود: ای سواده آیا قصاص میکنی یا عفو مینمایی؟گفت:عفو میکنم یا رسولالله! حضرت فرمود:خداوندا تو عفو کن سوادةبن قیس را همانطور که او عفوکرد پیغمبر تو را ! سپس از منبر پایین آمد و داخل خانۀ ام سلمه شد و میگفت:پروردگارا تو سلامت دار امت محمد را از آتش جهنم و بر ایشان حساب روز جزا را آسان گردان! امسلمه گفت:یارسولالله چرا تو را غمگین مییابم و رنگ مبارک تو را متغیر میبینم؟حضرت فرمود:جبرئیل در این ساعت خبر مرگ مرا رسانید، پس سلام بر تو باد در دنیا که بعد از این روز هرگز صدای محمد را نخواهی شنید! ام سلمه وقتی این خبر وحشتناک را از آن سید بشر شنید فریاد برآورد و گفت:واحزناه بر تو! اندوهی به من رسید یا محمد که ندامت و حسرت فایدهای ندارد، پس حضرت فرمود:ای ام سلمه! حبیب دل من و نور دیدۀ من فاطمه(سلاماللهعلیها) را طلب نما، این را فرمود و بیهوش گردید. وقتی فاطمۀ زهرا(سلاماللهعلیها) به خانه آمد و پدر خود را به آن حال مشاهده نمود فریاد برآورد و گفت:جانم فدای تو باد و رویم فدای روی تو باد ای پدر بزرگوار!
تو را در حالی میبینم که عزم سفر آخرت داری و لشکرهای مرگ تو را از هر سو در بر گرفتهاند!آیا کلمهای با فرزند مستمند خود سخن نمیگویی و آتش حسرت او را به زلال بیان خود تسکین نمیدهی؟وقتی حضرت صدای غمناک فرزند خود را شنید دیدۀ مبارک خود را گشود و گفت:ای دختر گرامی بزودی با تو وداع مینمایم و از تو جدا میشوم، پس سلام برتوباد!حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) وقتی این خبر وحشتناک را از آن سرور شنید، آه حسرت از دل برآورد و سئوالاتی از حضرت نمود تا آنکه آن جناب بیهوش شد و وقتی بلال ندای نماز داد و گفت:الصلوة رحمک الله! حضرت به هوش آمد و برخاست و به مسجد رفت و نماز را بصورت کوتاه ادا کرد؛ وقتی از نماز خارج شد علیبنابیطالب(علیهالسلام) و اسامةبنزید را طلبید و فرمود: مرا به خانۀ فاطمه ببرید، وقتی به خانۀ نور دیدۀ خود آمد سرخود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه فرمود؛ تا حسنین(علیهماسلام) جد بزرگوار خود را در آن حالت مشاهده کردند بیتاب شدند و اشک حسرت از دیده باریدند و فریاد برآوردند و میگفتند: جانهای ما فدای جان تو باد و روهای ما فدای روی تو باد! حضرت پرسیدند که ایشان کیستند؟ امیرالمؤمنین(علیهالسلام)پاسخ دادند یارسولالله فرزندان گرامی تو حسن و حسین(علیهماسلام) هستند، سپس حضرت، ایشان را به نزد خود طلبید و دست بر گردن آنها آورد و آن دو جگرگوشۀ خود را به سینۀ خود چسبانید، امام حسن(علیهالسلام) بیشتر گریه میکرد، حضرت فرمود یاحسن گریه را کم کن که گریۀ تو بر من سخت است و موجب آزردگیام میشود، سپس در آن حال، ملک موت نازل شد و گفت:«السلام علیک یارسولالله!» حضرت فرمود:«وعلیکالسلام یا ملکالموت! کاری با من داری؟» ملک موت گفت:حاجت شما چیست ای پیغمبر خدا؟فرمود که حاجت من آن است که روح مرا نگیری تا جبرئیل نزد من آید و بر من سلام کند و من بر او سلام کنم و او را وداع نمایم، سپس ملک موت بیرون آمد و میگفت وامحمداه! پس جبرئیل از آسمان به ملک موت رسید و پرسید ای ملک موت، روح محمد را گرفتی؟گفت: ای جبرئیل آن حضرت از من خواست که روح او را نگیرم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند، جبرئیل گفت:ای ملک موت مگر نمیبینی که درهای آسمان برای روح محمدگشودهاند! سپس جبرئیل نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت:السلام علیک یااباالقاسم!حضرت فرمود وعلیکالسلام یا جبرئیل! آیا در چنین حال مرا تنها میگذاری؟ جبرئیل گفت:یا محمد، تو باید بیایی! مرگ برای همه است و هر نفسی چشندۀ مرگ است. حضرت فرمود:به من نزدیک شو ای حبیب من! جبرئیل نزدیک آن حضرت رفت و ملک موت نازل شد و جبرئیل به او گفت:ای ملک موت، فرمایش حق تعالی را دربارۀ گرفتن روح محمد، در نظر داشته باش! جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپ و ملک موت در پیش رو مشغول گرفتن روح اطهر آن حضرت گردید. (منتهی الامال ص182)
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
شهادت پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در چه سالی و بعد از چه جریان مهمی رخ داده است؟
در اوایل سال یازدهم هجری و بعد از سفر حجة الوداع.ص181
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر
شهــر مدینـه صحنــۀ صحـرای محشراست
بـــاور کنیـم عمـــر جهـــان رو بـه آخر است
مـلـک خـــدای عــــزوجـل خیمـــۀ عـزاست
کـی صـاحب عـزاست؟ خـداونـد اکبر است
در بیــت وحــــی آمــده در مـیزنـــد اجـــل
ایــن لحظــۀ یتیـمــی زهـــرای اطهــر است
جــاری اسـت اشــک دیـدۀ شیــرخدا علی
انگــار آب غســل نبـی اشـک حیــدر است
عتـــرت غــــریـب گشتــه و قـرآن بـه زیــر پا
دسـت امیـن وحــی خــداوند بـر سر است
بـــاور کنیـد بــر جگـــر شیــــر حــــق علـی
داغ نبـــی فقــط نــه کــه داغ بــــرادر است
رکـن علـی شکسته و از بــس شده غریب
از غصه گشته مثل همایی کـه بیپر است
یـــارب بـــر او تـو فــاطمــهاش را نگـــــاهدار
زهـــــرا بــــــرای شیــرخـدا رکن دیگر است
مــــویی مبـــاد کـــم ز ســـر فـاطمه شــود
کــو دست و تیغ و بازوی سردار خیبر است
«میثــم» اگــــر رســول خــدا رفت از جهان
نفس نبی به خلق، امام است و رهبر است
#پیامبراکرم_صلی_الله_علیه_وآله_وسلم
#شهادت
#28صفر