👈مخصوص اول مجلس
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیدۀ شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
شبی به کلبۀ احزانِ عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جُوی نمیارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
✍حافظ
👈مخصوص اول مجلس
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رُخ تو چشم مرا نور نماندست
صبر است مرا چارۀ هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیۀ سور نماندست
✍حافظ
👈مخصوص اول مجلس
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و ز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توأم در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
✍حافظ
👈مخصوص اول مجلس
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مِهر رُخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
✍حافظ
✍مخصوص اول مجلس
الا یا ایها الساقی اَدِر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدُّنیا وَ اَهمِلها
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشۀ چشمی به ما کنند
دردم نهفته به، ز طبیبان مدّعی
باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
بازنشان حرارتم زآب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من ِدلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوستان، عیب من بیدل حیران مکنید!
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخرمجلس
ما بدین در، نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم
تا به اقلیم وجود، این همه راه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم، غرق گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
خُرّم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رَخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیدۀ گریان بروم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار، دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار، برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوّا فکنم
مایۀ خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
✍حافظ