خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمه توحید به آن نیمه رسید
عشق تا قبل همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خداگوشه ی عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
ان یکاد از نفس فاطمه بر تن دارد ....
#حمیدرصا_برقعی
گاهی برای گریه ی تو شانه میشوم
من با پرنده های تو هم لانه میشوم
اینبار هم بساز برایم قفس ولی
بی آسمان چشم تو ویرانه میشوم
در من بریز زمزمه شاد رود را
با من مرور کن غم بود و نبود را
وقتی تنیده ای به دلم تار و پود را
شوق جدید یک زن دیوانه میشوم
ابریشمی ترین غزلم را به سوی تو ...
پیوند میزنم دل خون را به موی تو
مانده ست در هوای سرم آرزوی تو
هر شب حریر موی تو را شانه میشوم
با غم بنوش مستی شعر تر مرا
در گوش باد زمزمه کن باور مرا
مرهم بنه جراحت بال و پر مرا
می سوزم و شبیه تو افسانه میشوم
گاهی برای زخم صدایم گلو بیار
یا ذره ای برای دلم آبرو بیار
این جام را بگیر و به جایش سبو بیار
من با تو در تدارک پیمانه میشوم
از من اگر چه عطر تنت را گرفته ای
با گریه ها ی من دهنت را گرفته ای
از من خیال را، وطنت را گرفته ای
من با خودم به جای تو بیگانه میشوم
خالیست بی تو زندگی این به غم دچار
پرواز آرزوی قشنگیست در بهار
من کرم کوچکی که پس از رنج بی شمار
در پیله های مهر تو پروانه میشوم .
#معصومه_سادات_اسدیان
#جشنواره_گردشگری_ادبی_ابریشم
#تربت_حیدریه
#شهر_بایگ_قطب_ابریشم_ایران
#هجدهم_خرداد
یک جشنواره متفاوت
با فضایی متفاوت
و آموخته های متفاوت😎
چند عکس ببینیم...
به اعتقاد من صبح ها به خودیِ خود صبح نیستند...
باید دلیلی برایِ آغاز باشد.. باید انگیزه و هدفی ، این ثانیه هایِ مبهم را به سمتِ صبح شدن ، هُل بدهد...
صبح ، دلیل می خواهد جانم!
گاهی یک هدف می شود دلیل تو
گاهی یک اتفاقِ مبارک
و گاهی هم یک آدمِ خوب ...
و من هر سه را برای ثانیه هایِ ارزشمندتان آرزو می کنم...
هر لحظه تان ، به زیباییِ صبح ...
صبحی که از همان ابتدایش ، با هزاران امید و انرژی و انگیزه آغاز شود،
... که روزتان را ضمانت کند!
... که ... واقعاً "صبح" باشد...!
أعوذ بالأفكار الصغيرة الحلوة من مرارة الواقع.
«پناه میبرم به فکرهایِ کوچکِ شیرین
از تلخیِ واقعیتها.»
🌿🌻🌿🌻🌿
به آدمها به خاطرِ سهمشان از شادی
حسادت نکنید
چرا که سهم غمِ آنها دیده نمیشود…
#ادهم_شرقاوی
انشایم که تمام شد…
معلم با خطکش چوبیاش زد پشت دستم و گفت: جملههایت زیباست.
گفتم اجازه آقا پس چرا میزنید؟
پوزخند تلخی زد و گفت:
میزنم تا همیشه یادت بماند خوب نوشتن و زیبا فکر کردن در ایندنیا تاوان دارد.😕
— احمد شاملو
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید
کلمات را بیدار می کنند
و در کرت ها ؛ گل و گندم می کارند
جهان را به شاعران بسپارید
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و
عاشق می شوند
و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند
و بیدار نمی شوند
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند و
مرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند و
به همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند
مگر همین را نمی خواستید؟
پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟
از تامل و تردید دست بردارید
و جهان را
به شاعران بسپارید .
این قافیه های سرگردان
اگر سر از صندوق ها در نیاورند
پیر می شوند و پرنده نمی شوند
و جهان بی پرنده
جهنمی است که فقط شلیک می کند...
محمدرضا عبدالملکیان