آفتاب، تابیده بر گوشه ی چشمانت!
و آواز گنجشکی،
رویِ طاقِ بلندِ آسمان شنیده می شود
لبخندِ صبح را
می توان در نگاه پنجره ها دید،
و بیداریِ عشق را در قلب تو!
زندگی آمده
با دو خط از بندهای آغوشت،
تا نفس های دم گرفته اش را
رویِ تیزیِ تبِ تندِ هوایِ تو بگذارد،
تا در فصل بلند آغوشم
در پلکی که از زیبایی تو تیر می کشد،
گرمی دوست داشتنت را شروع کند ...
#عرفان_یزدانی
خوشم که ذوق شکارم نرفت از دل تو
که چندبار مرا بستی و رها کردی
#عاشق_اصفهانی
بخاطر اینکه روز ولنتاین نزدیکه و عشقی نداری ناراحت نباش.
مگه روز نیروهوایی که هواپیما نداشتی، ناراحت بودی...؟
🤷♀😁
💭
کارِ ستمت به جان رسیده است
وین کارد بهاستخوان رسیده است
آهی که جهان به هم برآرد
از دل بهسرِ زبان رسیده است
#اثیر_اخسیتکی
یک لحظه و یک ساعت
دست از تو نمی دارم
زیرا که تویی کارم
زیرا که تویی بارم
از قند تو می نوشم
با پند تو می کوشم
من سید جگر خسته
تو شیر جگر خوارم
جان من و جان تو
گویی که یکی بودست
سوگند بدین یک جان
کز غیر تو بیزارم
#حضرت_مولانا
برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!
این زخـم ها جـز بانمک درمـان نمیشد
ممـکن نبـــود اصــلا مــرا از نــو بســــازی
تــا ایـن خــرابه کامــلا ویـــران نمیـــشد!
کارشبهطغیان میکشدرودیکهیکسد
راه وصــالــش را به دریــا بسـتــه باشــد
امــا اگـــر دریــا نــخــواهــد رود خـــود را
امــا اگــر رود از دویــدن خســــته باشد
می ترسم و اصلا برای تو مهم نیست
لعنت به این دلــشوره های دختـرانه!
حالا کجــایی بــا تعصب پـس بگیـــری
بغض مرا از دیـگران شانه به شانه؟!
دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمــی مانــد تمــام حــرف هـا را
مادر نمی داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می گذارم ظرف ها را
ازخانه بیرون می زنم در کوچه ها هم
دنــبـــال ردپـــای تــو دربـــــرف هــستــــم
گم می شوم دربین عابرهای این شهر
این روزها یک دختــر کم حـرف هستم
هر بــار بــادی آمــد از شــهر تـو گفـتم
شاید همین از بین موهایش گذشته
تــو مـثل دنیــای منــی، هــرچنــد دنـیا
این روزهــا از خــیر رویایش گــذشــته
شاعر شدم تا درخیابان های این شهـر
با ایــن جــنون لعنـتـــی درگیـــر بــاشــــم
آهو همیشه در پی یک تکیه گاه است
تـــرجیـــح دادم درنبـــودت شـیــر باشـم!
#رویا_باقری