eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1.1هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
4هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. ☘ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. ☘گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ! ☘چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد .
‌ روباه گفت: آدم فقط از چیزهایی که اهلی می‌کند می‌تواند سر در بیاورد. آدم‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند! همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکّان‌ها می‌خرند.اما چون دکّانی نیست که دوست معامله کند، آدم‌ها مانده‌اند بی دوست! .
سخت است در این شهر پر از دود بمانی وقتی که نفس هست، ولی هم‌نفسی نیست...
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد. 💭 پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.. پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید .. 💭 وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است . مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند. اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند و هرکدام بدنبال خشنودی دیگری بودند. . 💕💛💕
انسان ها را باور کن ابرها را، باد ها را، کتاب ها را دوست بدار. دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب و دردِ ستاره ای را که خاموش می‌شود. و درد جانوری مجروح را ، اما بیش از همه درد انسان ها را دریاب. بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند بگذار چهار فصل به وجدت آورند اما بیش از همه ، . . .
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی در چشم بامدادان به بهشت برگشودن نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی سعدی
ای مردمان بگویید آرام جان من کو راحت فزای هرکس، محنت رسان من کو هرکس به خان و مانی، دارند مهربانی من مهربان ندارم، نامهربان من کو...
🍃 ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا... 🍁🍃
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
در دعای اهل دل باران فراز آخر است گریه کن در گریه‌ی عاشق صفایی دیگر است   عاشقان با اشک تا معراج بالا می‌روند بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است   در جواب بی‌وفایی خلوتی با خود بساز دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است   شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم آنکه با گمنام بودن سر کند نام‌آور است(۱) صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است   گرچه چندی چهره‌ی خورشید را پوشانده‌اند در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است
سر من درد که نه ، میل شکستن دارد تا که بیرون بکشم از وسطش فکر تو را
دلم گرفته به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند کسی مرابه افتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرابه مهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست ...