#نزار_قبانی
"أنا لا أضعف
إلا حين أشتاقُ إليك..."
من کم نمیآورم
مگر زمانی که دلتنگت شوم...
رفتنت آنقدرها هم که
فکر میکنی
فاجعه نیست!
من؛ مثل بیدهای مجنون
ایستاده میمیرم...
#نزار_قبانى
🌼🌱
لا تسألي: تُحبُّني؟
كنت ولا أَزالْ
از من نپرس: دوستَم داری؟
[دوستَت] داشتَم و دارَم ♥️
| #نزار_قبانی
بگذار برايت چاى بريزم
امروز به شكل غريبى خوبى
بگذار برايت چاى بياورم
راستى گفتم كه دوستت دارم؟
گفتم كه از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادى بخش است، مثل حضور شعر و حضور قايق ها و خاطرات دور...
#نزار_قبانى
با بعضی از شعرها میشود مرد؛
مثل این شعر از #نزار_قبانی:
رفتنت،
آنقدرها هم که فکر میکنی فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون ایستاده میمیرم.
معلم نیستم ،
تا عشق را به تو بیاموزم !
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند !
پرندگان نیز ،
برای پرواز...
به تنهایی شنا کن !
به تنهایی بالْ بُگشا !
عشق، کتابی ندارد !
عاشقانِ بزرگِ جهان
خواندن نمیدانستند !
#نزار_قبانی
لا تتورّطُ بالحبّ
فهناك قاضي اسمه "الإشتياق"
لا يرحم أحد
پای در سرزمین عشق مگذار
آنجا جانستانی است بیرحم
به نام "اشتیاق"
#نزار_قبانی
تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
می خواهم زبان تو را بیاموزم...
#نزار_قبانی
و #نزار_قبانی به جادو میخواند:
«...والآن أجلس والأمطار تجلدني
على ذراعي على وجهي على ظهري
فمن يدافع عنّي يا مسافرة...»
...حالا نشستهام و باران مرا تازیانه میزند
روی بازوهایم، روی صورتم، روی پشتم
چه کسی از من دفاع خواهد کرد، ای مسافر...
_ و من فکر میکنم آدمیزاد محتاج است به قدم زدن زیر باران. لابد از همان وقتها که باران در نظرش عطیه و هدیهی خدایان بوده.
بعضی دردهاست که جز به تازیانهی باران حس نمیشود.
#نزار_قبانی
غبار غم برود حال خوب شود
#حافظ
أنا من أسرة تمتهن العشق
والحب يولد مع أطفال الأسرة، كما يولد السكر في التفاحة
في الحادية عشرة من عمرنا نصبح عاشقين
وفي الثانية عشرة نسأم
و في الثالثة عشرة نعشق من جديد
وفي الخامسة عشرة من العمر يصبح الطفل في أسرتنا شيخا
و صاحب طريقة في العشق..
من از خانواده ای هستم که شغل آنها عاشقی است
عشق با کودکان این خانواده زاده می شود، همانگونه که شیرینی با سیب متولد می شود.
وقتی به یازده سالگی می رسیم عاشق می شویم
و در دوازده سالگی دلتنگ می شویم
و در سیزده سالگی از نو عاشق می شویم
و در چهارده سالگی از نو دلگیر و دلتنگ
در خانواده ی ما هر طفلی در سن پانزده سالگی به پیری بدل گشته و در کار عشق و عاشقی صاحب طریقه ای..
#نزار_قبانى
#قصتي_مع_الشعر
ادامه دارد ...
چشمانت
کارناوال آتش بازیست
یک روز در هر سال
برای تماشایش میروم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی میکنم
که زیر پوستم شعله میکشد...
#نزار_قبانی
دوستت دارم
در زمانەای
کە با عشق بیگانە است؛
دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم!
در عصری مهربانتر و شاعرانهتر!
عصری که
عطرِ کتاب، عطرِ یاس و عطرِ آزادی را بیشتر حس میکرد...
#نزار_قبانی
#حدیث_دل 🦋