آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهی دل که قیمتش افزاید
#شیخ_بهایی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
این شور ببین که در جهان افتادهست
خلق از پی سود در زیان افتادهست
بِه زآن نبُود که ما کناری گیریم
ای وای بر آنکه در میان افتادهست ...
#باباافضل_کاشانی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
یاغریب الغربا:
به یاد ناز چشمت چای را دم میکنم هر صبح
تو باشی پرتوِ خورشید را کم میکنم هر صبح
به روی آتش دل میزند قل قل غم قوری
بساط عشق صبحانه فراهم میکنم هر صبح
به بال کفتر سجاده میبندم دعایم را
سرم را در کف دستان خود خم میکنم هر صبح
به یادت گونه هایم را شبیه قطره ی باران
که روی صورت گل میچکد، نم میکنم هر صبح
هميشه کوچه ها را آب جارو میزنم شاید
بیایی، باغ دل را غرق شبنم میکنم هر صبح
همین که چای مینوشم به طعم قند لبخندت
دلم را خالی از دلشوره ی غم میکنم هر صبح
به طعم سیب لبخندم حریر موی حوا را
نثار شانه های کوه آدم میکنم هر صبح
پیامک میدهی،، صبحت بخیر و مملو از شادی
هوایت در میان خانه هردم میکنم، هر صبح
هميشه دوستت دارم کسی این را نمیداند
خودم این قصه را خورشید عالم میکنم هر صبح
مهناز آقایی اردکانی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
رویای حضرت یوسف(ع) و تعریف رویا به پدر:
تا که یوسف در زمانی خواب و رویایی بدید
بهر ذکر خواب و رویا نزد بابایش رسید
ای پدر دیدم به رویا اندر احوالات خواب
سجده میکردند برمن ماهتاب و آفتاب ۱
بین آنها هم دو و ده کوکب و استاره بود
جملگی همراه هم کردند بر رویم سجود ۲
گفت یعقوب ای عزیزم بر حذر دارم تو را
بهر حفظ خواب و رویا خوانمت اینک فرا ۳
پس مکن این را روایت شرح حال و رویداد
با برادرها مکن ابراز این هرگز مباد ۴
چون که بُد آگه بر آنها زان حسد با اطلاع
زین سبب هم خواست گردد ذکر رویا امتناع
گفت تعبیرش بود حکمت و علمی چون نیا
سوی تو آید در آتی جایگاه انبیا ۵
پس خدا آتی تو را در وحی خواهد برگزید
هم دهد تاویل رویا کو بود علمی مجید ۶
زان که میدانست آن دم سر و هم تعبیر خواب
پس بدین سان دید لازم نزد آنان احتجاب
پس بشد در مدتی آن خواب خارج از خفا
گشت بعد از مدتی آن راز فاش و برملا
گشت چون آتشفشان و رشک آنان شعله ور
حس بخل بینشان زین خواب هم شد بیشتر
گشت از فحوای رویا آن حسادتها شدید
بین آنها و برادر این عداوت شد پدید
________________________
۱و۲:آیه ۴ یوسف
۳و۴:آیه ۵ یوسف
۵و۶:آیه ۶ یوسف
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
توطئه برادران:
جملگی گشتند جایی بهر شورا گرد هم
از برای چاره جویی اخذ یک تصمیم هم
یک از آنان گفت باید کشته گردد این پسر ۱
ورنه مهرش هر زمان افزون بگردد بر پدر
یا که او را دور گردانیم از این سرزمین
تا شود مهر پدر معطوف بر ما بعد از این ۲
بعد از آن ابراز توبه پس شویم از تائبان
زین عمل گردیم صالح بعد توبه آن زمان ۳
شد یکی مانع زِ کشتن گفت باشد چاره چاه
تا برون آرند او را عابرانِ بین راه ۴
هم شود دور از پدر هم ما شویم آسوده حال
هم نگشته دستمان آلوده بر خون از قتال
پس همین هم شد قبول از بهر آن تصمیم و عزم
گشت عقدی بینشان تثبیت بر این عزم جزم
بعد از آن سوی پدر رفتند با حالی شفیق
با بیانی مهربان اندر لباس یک رفیق
ای پدر از بهر چه بر ما نداری اعتماد؟
زان که ما کردیم هر دم بر اوامر انقیاد ۵
از چه رو یوسف نداری بین اخوان در امان؟
دان که ما هستیم هر دم بهر او از ناصحان ۶
او بود طفلی سبک پا خواهد او بازی و شور
این بود از بهر طفلان امر عادی بل ضرور ۷
باید او چون کودکان گردد خرامان چون غزال
گر که باشد دائم اینجا کم کمک گیرد زوال ۸
پس فرستش سوی ما فردا به دنبال چرا
ما بر او هستیم حارث چون زعیم و مقتدا ۹
زان که بُد یعقوب قبلا زان حسد با اطلاع
اولش با حرف کردش زین تمنا امتناع ۱۰
گفت گردم زین جدایی بنده دلتنگ و ملول
گر شود دور از برم گردد غمی بر من نزول ۱۱
بل شوم زین امر ترسان زو شوید از غافلان
او شود از این تغافل طعمهی گرگ و ددان ۱۲
جملگی گفتند آن دم وای برما ای پدر
از چه رو داری تو بر ما این سگال و این حذر؟ ۱۳
همره یوسف بود چندین برادر پر توان
پس چگونه گرگ آید با همه این پاسبان؟! ۱۴
گر چنین گردد وقوع این اتفاق و رویداد
بیگمان کردیم خسران حالتی بسیار حاد ۱۱
گشت اسرائیل راضی باهمه اکراه و جبر
پس نکردش او سماجت بل به کارش کرد صبر
پس بکرد اتمام حجت با پسرها بارها
بهر یوسف بس سفارش داد او انذارها
بعد شد بر هر طریقی زین عمل آن دم رضا
گرچه بُد نا مطمئن او داد تن بر ابتلا
__________________________
۱و۲و۳:آیه ۹ یوسف
۴:آیه ۱۰ یوسف
۵و۶:آیه ۱۱ یوسف
۷و۸:آیه ۱۲ یوسف
۹و۱۰و۱۱:آیه ۱۳ یوسف
۱۲و۱۳و۱۴:آیه ۱۴ یوسف
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
انداختن حضرت یوسف(ع)به چاه و نجات ایشان توسط کاروانیان:
گشت یوسف با برادرها به خارج رهسپار
کرد اسرائیل او را بر خدایش واگذار
تا بشد خارج ز دید و گشت از کاشانه دور
شد خشن طرز نگاه و باز شد آن بغضِ کور
بر زمین انداختندش بی ترحم پر زِ خشم
آتش غیظ نگاشان میجهید از هر دو چشم
بیگنه او را زدند و بی مهابا شتم و ضرب
بود او تنها و بیکس بین آن سختی و کرب
هرکه را بگرفت ماوا بدتر از دیگر بزد
بی ترحم بر تن و بر پاش یا بر سر بزد
تا رسیدش کار جایی یک نفر زین ابلهان
کرد او آهنگ کشتن با قساوت قصد جان
لیک شد مانع زِ کشتن یک برادر همچو سد
شد نجات جان یوسف بهرِ آن کردار دَد
پس در آوردند از او پیرهن با جبر و زور
نا برادرهای خائن ظالمان بی شعور
بعد کردند آن لباسش از کلک گلگون زِ خون
با دروغ و صحنه سازی جرم آنها شد فزون
خون حیوانی به جای خون یوسف بر لباس
گشت خونی جامه و هم دیدن آن پر هراس
پس بیفکندند یوسف داخل چاهی عمیق
بینشان پیدا نشد آن دم در آنها یک شفیق
پس ندا آمد به یوسف در سیاهی های چاه
آید آن روزی که گویی تو بر اینها این گناه ۱
لیک باشد بهر آنها این مقامت ناشناس
جملگی در خدمت تو از سپاس و التماس ۲
آن برادرها شبانه درمیان شامِ تار
با دو چشم اشکبار و حالتی بی حد نزار ۳
بر پدر گفتند آن دم این فسوس و داستان
حالتی بس حق به جانب چون ادای راستان ۴
ای پدر جان نیک بشنو کین بود بسیار راست
گفته ها باشد حقیقت بی دروغ و کمُّ کاست
گرچه خود دانیم اینک باورش باشد محال
تو نخواهی کرد باور حرف ما با احتمال ۵
ما شدیم بهر رقابت از بر یوسف جدا
ترک کردیم یوسفت را نزد کالاها رها ۶
چون که برگشتیم پیشش شد نگاهامان چو دود
بهر آنکه گرگ او را پیش از ما خورده بود ۷
پس لباس پر زِ خونش گشت در آن دم عیان
بهر کار صحنه سازی اشک ریز و مو کنان ۸
پس کشید آهی پدر با سوزشی از قلب و جان
گفت خواهم از خدا گرداندم از صابران ۹
باشد این کار شما امری قبیح و بس پلید
نفس مکار شما زیبا براتان پرورید ۱۰
من به هر صورت کنم زین ابتلا صبری جمیل
از خدا خواهم که باشد بر مصیبت ها وکیل ۱۱
استعانت جویم از او زین بلا و آزمون
خواهم از درگاه لطفش صبر بخشاید فزون ۱۲
بود یوسف چند وقتی غرق اندر آن نمور
گشت دور از ناز و نعمت بی گناه و بی قصور
در دلش ترس فراوان با هزاران اضطراب
زان که او بُد دور قبلا از عذاب و التهاب
کرد او آن دم تمنا از خدایش بر نجات
زد خدا نوری به قلبش کرد این را پر ثبات
پس بشد یک کاروانی سمت آنجا رهگذر
بهر رفع تشنگی گشتند آنجا مستقر ۱۳
پس بشد فردی از آنها ساقی و مامور آب
شد روا حاجات یوسف وان دعاها مستجاب ۱۴
او بیامد سوی آن چَه کرد داخل دلو و ظرف
خواست تا آبی بگیرد از درون چاه ژرف ۱۵
بعد شد با دلو خارج آن دم از اعماق چاه
کودکی درسا و زیبا چهره اش مانند ماه ۱۶
گفت بشری زین پسر زین اتفاق و این نصیب
ظاهرش باشد نسیب و از تباری بس نجیب ۱۷
آید از او سود حاصل بین بازار غلام
کرد مخفی در دم او را در خفا و بی کلام ۱۸
ادامه دارد ان شاءالله
______________________________
۱و۲:آیه ۱۵ یوسف
۳:آیه ۱۶ یوسف
۴و۵و۶و۷:آیه ۱۷ یوسف
۸و۹و۱۰و۱۱:آیه آیه ۱۸ یوسف
۱۲و۱۳و۱۴و۱۵و۱۶و۱۷:آیه ۱۹ یوسف
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چین است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
#باباطاهر
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور