سجادهی شعرم اگرچه اشکبار است
هرچند جان واژههایم بیقرار است
دارد به آخر میرسد عمر زمستان
مضمون باران بعد از این شرح بهار است
عرض ارادت میکند بر ساحت عشق
اینجا همیشه عشق، صاحب اختیار است
ای قاصدک پیغام من را میرسانی؟
بر محضر شاهی که ثقل روزگار است
هرجمعه نه هر روز دل در سینهی من
از شوق دیدار شما در اضطرار است
سرچشمه واگویههایم بیقراریست
این شعر اصلا، بغض تلخ انتظار است
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
اللهم عجل لولیک الفرج
می رود شب، باز هم خورشید پیدا میشود
عاشقی سرلوحهی درس الفبا میشود
شب بساط کج دلی های خودش را میبرد
ماه، در قاب نگین خود چه زیبا میشود
یک نفر جا مانده از نسل غیور آفتاب
ضامن سرسبزی و احیای گلها میشود
من یقین دارم که صبح واقعی دیدار اوست
در کنار خندهی او صبح معنا میشود
عشق او تنها دلیل زنده بودنهای ماست
دلهره در محضر او دل تسلا میشود
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
پیچیده مثل پیچک، در شهر گفتگویی
در چشمهای خیسم، افتاده عکس رویی
ای دلنواز غایب، قال و مقالم از توست
خوشتر ز عطر جانت هرگز نبوده بویی
گم گشتگان عاشق از تو نشان ندارند
باید کجا بجویم از عشق ردّ کویی؟
این عشق تا قیامت ثبت است بر دل من
از اعتبار رویت مانده است آبرویی
با نیت ارادت از دل غبار شستم
در اقتدای بر دل لازم شده وضویی
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
مولانا یا صاحب الزمان ادرکنی
ما عابران کوچه های انتظاریم
از غصه دلهامان ترک، همچون اناریم
درد قشنگ عشق، سنگ صیقل ماست
شکر خدا، ما هم به این نعمت دچاریم
در دولت دلدادگی ها شهره هستیم
این روزها در عشق، صاحب اعتباریم
چندیست خورشید عدالت پشت ابرست
وقتی بیاید جملگی فصل بهاریم
گفتند جمعه میرسد از راه دلدار
همت بکن ای چشم در راهش بباریم
#غزل_انتظار
اللهم عجّل لولیک الفرج ان شاالله