بیا که قصر امل سخت سست بنیادست.mp3
4.7M
غزل شمارهٔ ۳۷
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
دل سراپرده محبت اوست.mp3
5.12M
غزل شمارهٔ ۵۶
دل سراپردهٔ محبتِ اوست
دیده آیینه دارِ طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست
تو و طوبی و ما و قامتِ یار
فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواهِ عصمتِ اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دارِ حریمِ حُرمتِ اوست
بی خیالش مباد منظرِ چشم
زان که این گوشه جایِ خلوتِ اوست
هر گلِ نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بویِ صحبتِ اوست
دورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست
هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست
مُلکَتِ عاشقی و گنجِ طرب
هر چه دارم ز یُمنِ همتِ اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک؟
غرض اندر میان سلامتِ اوست
فقرِ ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینهٔ محبتِ اوست
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
وقت را غنیمت دان آن قدرکه بتوانی.mp3
3.29M
غزل شمارهٔ ۴۷۳
وقت را غنیمت دان آن قدَر که بتْوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کامبخشیِ گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت دادِ عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا، مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب نمیداند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمیارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
میروی و مژگانت خون خلق میریزد
تیز میروی جانا ترسمت فرومانی
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت میبرد به پیشانی
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
دیگر ز سروشاخ سهی بلبل صبور.mp3
4.45M
غزل شمارهٔ ۲۵۴
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور
حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
دیگر ز سروشاخ سهی بلبل صبور.mp3
4.45M
غزل شمارهٔ ۲۵۴
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور
حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
یارب سببی ساز که یارم به سلامت.mp3
5.19M
حافظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۸۹
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت
خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید
تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت
فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دستِ توام مرحمتی کن
فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی
بر میشکند گوشهٔ محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
جمالت آفتاب هر نظر باد.mp3
4.9M
غزل شمارهٔ ۱۰۴
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد
کسی کو بسته زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
دلی کو عاشق رویت نگردد
همیشه غرقه در خون جگر باد
بتا چون غمزهات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد
چو لعل شکرینت بوسه بخشد
مذاق جان من زو پرشکر باد
مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حال مشتاقان نظر باد
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش.mp3
5.33M
غزل شماره ۲۷۷:
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش.mp3
4.53M
غزل شمارهٔ ۲۷۶
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست.mp3
3.87M
آن سیهچرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی
او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست
رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامنِ پاک
لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست
خال مُشکین که بدان عارض گندمگون است
سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کُشت ما را و دمِ عیسیِ مریم با اوست
حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
آن شب قدری که گوینداهل خلوت امشب است.mp3
5.02M
غزل شمارهٔ ۳۱
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکرِ یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردنِ جان زیرِ طوقِ غَبغَب است
شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوست
تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است
عکسِ خِوی بر عارضَش بین کآفتابِ گرم رو
در هوایِ آن عَرَق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد تَرکِ لعلِ یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینَم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوَک بر دلِ من زیرِ چشمی میزند
قوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است
آبِ حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
زاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛
ماشبی دست برآریم ودعایی بکنیم.mp3
4.94M
غزل شمارهٔ ۳۷۷
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
در ره نفس کزو سینه ما بتکده شد
تیر آهی بگشادیم و قضایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نی
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی