#شعر_و_کودکی
مامان دلم میخواد وقتی بزرگ شدم پلیس شم اما نمیشه...
برادرش: چرا نمیشه مگه ندیدی تو گاندو اون خانمه پلیس بود؟
چرا دیدم آخه قبلا می خواستم وقتی بزرگ بشم مامان بشم... هنوزم دلم میخواد ...
حانیه/ 5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
من وقتی می رم دستشویی یادم می ره پاچه هامو بکشم بالا
بابامم وقتی می ره تهران یادش می ره برای ما بادکنک بخره
مطهره/ سه سال و چهارماهه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در انتخاب بین چیپس خریدن و کارتون دیدن:
بابا هر کاری می کنم تصمیمم سفت نمی شه
پسر/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بابایی که از دخترش خداحافظی نکرده باید از خونه بره بیرون؟
فاطمه رقیه/5ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان به خدا بگو یه دیقه پیرت نکنه یه خواهر برای من به دنیا بیاد
فاطمه رقیه/5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
+دخترم لطفا چشمهات رو ببند تا لالا بیاد توی چشمهات،...
-مامان! هیچ چیزی از یه در ِ بسته تو نمیاد! حالا فهمیدی چرا چشمام بازه؟
چند دقیقه بعد
_مامان!
من برای خوابیدن به قرآن خوندن نیاز دارم
+خب بخون!
_بسماللهالرحمنالرحیم
ای باران خوب و قشنگ!
خدا میگه بعضی آدما خوبند،بعضیها بدند، بعضیها تحفهند!!
خدایا همه رو شفا بده!
مامان شفا یعنی چی؟
+یعنی حالشون رو خوب کن!
_آهان خدایا خوبشون کن! کرونا رو نابود کن! اما یک ذره بمونه! چون من ماسکمو دوست دارم!!
مامان راستی اون قرآنی که آخرش و عجل فرجهم بود، چی بود؟
+قرآن نبود،صلوات بود، اللهم...
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
خدایا این بود قرآن من!
باران / ۵ ساله.
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
[در مواجهه با پیاله ی ترک خورده]:
تَرَکه آی ترکه ترک توروکه ترکه
شعر جالبی پیدا کردم از تو دلم؟
محمد امین. 3.5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
وقتی ماه زیر ابر میرفت:
بابا ماه داره روی خودش پتو میکشه
نفیسه رضایی. 5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
وقتی عدس پاک میکردیم بعضی عدسها کامل از پوست جدا نشده بودند:
بابا این عدسها تازه دارن به دنیا میان
نفیسه رضایی. 5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان این گل رو باید ببریم پیش دکتر گلها
نفیسه رضایی. 5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان! یکی از بچههای مهدکودک دوتاست!
(در اولین مواجهه با دوقلوها)
پسر/ 5 ساله
@sherokoodaki
شعر و کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیبهای_تازه هوای خاموش: هوای تاریک محمدامین/سه ساله @sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
پوست پزشک: پزشک متخصص پوست
محمدامین/ سه و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در مواجهه با تغییر صدای پدر در اثر سرماخوردگی:
بابای من صداش گم شده
حتماً توی کوچه به دهنش قفل نزده
نفیسه رضایی/ 5 ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان !
از همون لحظه اول که تو بیمارستان چشمامو باز کردم فکر کردم چقدر دوسِت دارم، همون روز عاشقت شدم !
حلما/ پنج ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
یه کم دردم گرفت. اندازه ی یه تیکه ی کوچیک از آسمون!
محمدامین/ سه و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان وقتی خونه تکونی میکنیم چیزهایی که گم شده بودن پیدا میشن!
حانیه/ پنج و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
ترجمه:
وصیت حیدر بیاتانی: وقتی من شهید شدم هر چی من دارم واسه ی فاطمه باشه
حیدر/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
جبهه به جز شهید شدن یه خوبی دیگه هم داره
رفیقای باحال پیدا می کنی
پسر/شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
+ مامان! دوستت دارم
- عه! راستی؟ چه جالب!
+بعلههههه. تازه میخوام اجازه بدم بوسم کنی.
- تو باید منو بوس کنی. مگه نگفتی دوستم داری؟
+ چرا، ولی اینکه تو بوسم کنی، هم به خودت مزه میده هم من. یه تیش دو نِمون میشه( منظورش یه تیر دو نشون بود!)
دختر/ چهارساله
@sherokoodaki
شعر و کودکی
#شعر_و_کودکی #کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه پیچون در پیچون: خیلی پیچ در پیچ پسر/ شش ساله @sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
کلاه مسجدی: عمامه
آقای مسجدی: رهبر
پسر/ پنج ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بعد از خوردن نوشابه گازدار:
نوشابه خوردم؛ گاز منو گرفت
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki