شیخ حزین
(۸) برای زندگی یعنی دیدن حسنا و خوشی یعنی لبخند و آرامش یعنی در کنار حسنا بودن است. من تمام شب و روز
(۹)
اولش باور نمیکرد ولی وقتی دید جدی میگم فقط داشت از سر تعجب و حیرت زمین رو نگاه میکرد.
بعد برگشت با یه نگاه معصومانه ای گفت: حسن چرا تا الان نگفتی؟ بعد این همه سال آخه؟ این همه مدت چرا چیزی نمیگفتی؟ منم اولش ترسیدم! با خودم گفتم نکنه حسنا یکی دیگه رو دوس داره و الان از شنیدن این حرف جا خورده و فکر کرده من دوسش ندارم و اگه دوسش داشتم مییومدم میگفتم و با خودش گفته خب دیگه حسنم منو دوس نداره دوس داشت مییومد میگفت و... دیگه نمیدونستم چی بگم و خودمم از ترس دستام میلرزید تا این که گفتم: خب میترسیدم قبول نکنی و جوابت منفی باشه! واسه همین.
گفت: دیونه ای دیگه! دیونه! من این همه مدت فکر میکردم منو دوسم نداری و واسه همین سراغم نمیای واسه همین همیشه میگفتم این دوس داشتن من تو دلم میمونه و حسنم آخرش میزاره میره! گفتم نه دیونه! من فکر میکردم بگم ناراحت میشی و ترکم کنی.
خلاصه این که من برای اولین بار ابراز علاقه کردم و اونم خوشحال شد ابراز علاقه کرد. باور نمیکردم چشماش انقدر برق بزنه و انقدر زیبا بشه صورتش درسته از خجالت و خوشحالی سرخ شده بود ولی باز هم مثل ماه میدرخشید.
هر وقت حرفم یادش مییومد با خنده سرش تکانی میداد و میگفت: حسن باور نمیکردم یه روزی برسه که تو این حرفو بهم بزنی مرسی که هستی! منم میگفتم: نه حسنا جان من خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم ولی خب دیگه مثل این که قسمت بود امروز بهت بگم.
ولی حسنا هم یه چیزی گفت که من خودم باور نمیکردم. اونم این بود که میگفت: دوس دارم همیشه اسمتو صدا کنم تو هم جواب بدی! تا من خواستم جواب بدم یهو اسممو گفت! با یه حالت خاص و مهربونی صدام کرد: حسن! منم که عقلم رو از دست داده بودم و محو تماشای صورت ماهش شده بودم قشنگ برگشتم بهش گفتم: جانم حسنا جان! گفت: هیچی! فقط خواستم صدات کنم.
بعد من برگشتم بهش گفتم: حسنا جان! گفت: جانم حسن! گفتم: خیلی دوست دارم و به دلم نشستی. گفت: از دل من خبر داری؟ گفتم نه! گفت: پس صبر کن! به وقتش می فهمی تو دلم چه خبری هست برات. از اون روز ما همدیگر رو با اسم و جانم صدا میکردیم و چقدر دوس داشتم فقط صدام کنه و منم از صمیم قلبم بگم جانم؟ هر وقت صدام میکرد انگار دنیا رو بهم میدادن و میگفت: منو با اسمم همینجوری که دوس داری و دوس دارم صدام کن. خلاصه این که پیوند دو قلب ما بهم بسته شد و دلامون بهم گره خورد. منم که دیوانه اش شده بودم.
_برگرفته از رمان دست نویس اوزگه تانیش.
ادامه دارد...
آدمیست دیگر، حتی در اقیانوس هم زنده می ماند اما گاهی در یک جرعه دلتنگی غرق می شود.
-فرستاده شما
منظومِش: زنده مانَد آدمی حتی در اقیانوس نیز؛
جرعه ای دلتنگی اما گاه غرقش میکند ،؛،
_فرستاده از شما
گویند علی میزده صد وصله به کفشش
ای کاش دل صد پاره ما دست علی بود . . .
(تاوصله بزنه بر دل ما)
_یاعلی(علیه السلام)
خوش به حال باد
گونههایت را لمس میکند
و هیچکس از او نمیپرسد که با تو
چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد میآفریدند
تو را برگ درختی خلق میکردند؛
عشقبازیِ برگ و باد را دیدهای؟!
در هم میپیچند و عاشقتر میشوند...
_دفتردل نوشته هام