بت شکن
همه ولو شده بودند کف اتاق. یکی پاهایش را گذاشته بود سینهی دیوار و با انگشتی که گذاشته بود میان کتاب، مردمک چشمانش خطوط ممتدش را طی میکردند. دیگری لم داده بود. آقای صفایی هم نشسته بود و با گروهی، از قرآن میگفت. از تفسیرش. از قدر انسان. از این که تا قدر خودت را ندانی ایمان به خدا معنا نمیدهد و روز جزا. الذین خسروا انفسهم فهم لا یومنون. تا وقتی ارزش جنسی که در دستان توست معلوم نشود که سنگی بی بهاست یا الماسی گرانبها، دنبال امن گشتن برای آن بیمعناست. ایمان یعنی همین...
چشمها خطوط ممتد کتاب را رها کردند. لبها خشکید با شنیدن کلام وحی. مرکز ثقل نگاهها شده بود یک جا. لبهایی که ازش نور می تراوید. گوشها چیزی نمیشنیدند جز آنچه او میگفت. آرام آرام پاها جمع شد. خوابیدهها برخواستند. خیلی مودب. چه آنها که پیشتر میشناختندش، و چه آنها که نمیشناختند. همه فقط یک چیز میدیدند. شعاعی از نور. در مقابل نور جز دوکنده زانو نباید نشست.
یک نفر آمد تو. یک پاکت پرتقال آورد. گذاشت وسط و خودش هم نشست. کسی دست به پرتقالها نزد. فضای سنگینی بود. شیخ به خود امد. جمعی را دید مات و مبهوت او. دست انداخت توی پاکت و یک پرتقال برداشت. انگشت شصتش را انداخت وسط آن و پارهاش کرد. چنگ انداخت و گوشتش را کشید بیرون. آب از سر و روی پرتقال می ریخت. یک تکهی بزرگ و تکه پاره اش را برد طرف دهانش و مانند ندید، بدیدها هوف کشید. بعد هم از پوست پرتقال بهرهی کافی و وافی برد و پرت کرد به طرف یکی از همان بچههای خیلی مودب. همان کسانی که دوکنده زانو نشسته بودند.
کمتر از آنی دموکراسی برقرار شد. همه هجوم بردند طرف پرتقالها. میخوردند و بعد پوستش را میزدند توی سر و کلهی هم. پوستها دیگر حرمت صفایی را هم نگه نمی داشتند. آخر این بازی را خودش شروع کرده بود.
یعنی چه؟ لااقل احترام خودت را نگه دار! اگر من جای تو بودم تا ابد از این منبر نور پایین نمیآمدم.
این گذشت. در راه حرم بودیم. به شوخی گفتم: آخر این چه کاری بود کردی مرد؟ چرا وقتی دیگران هم میخواهند بهت احترام بگذارند خودت حرمت خود را نگه نمیداری؟
خندید. ملیح و شیرین، نه به ملاحت پاسخی که شنیدم. گفت: ندیدی چطور محو من شده بودند؟ احترامی که آنها میگذاشتند به من بود یا به کلام وحی؟ تا آنجا که پای کلام وحی وسط بود باید میشنیدند. آنجا که پای من وسط آمد باید میفهمیدند من همینی هستم که میبینند. اگر نوری هست در کلام وحی است نه من. این بت باید میشکست.
ارسنجانی
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
.
💠 تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.
📆 #پیام_پذیرش_قطعنامه | ۲۹ تیر ۱۳۶۷
.
ان الذین یقفون معنا إلی النهایه هم الذین تجرعوا مراره الفقر و الحرمان و الاستضعاف فقط. ۵ ذی الحجه ۱۴۰۸
.
Only those who are with us up to the end would experience the pain of indigence, deprivation and weakness. 20 July 1988
امام خمینی ره
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh
با سلام
نیاز به کمک دو نفر ادمین داریم که به روز کردن مطالب در نرم افزار هورسا و روبیکا رو به صورت جهادی بعهده بگیرن
ای دی بنده
@aahasanvand
هدایت شده از KHAMENEI.IR
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید| رهبر انقلاب خطاب به ائمه جمعه: سر سفرهی #اصحاب_ثروت و قدرت تا میتوانیم حاضر نشویم.
👈 مراقب نزدیکان و فرزندان خود باشید. ممکن است از راه #فرزند شما #نفوذ کنند.
🌷 #گزیده_دیدار_ائمه_جمعه
💻 @Khamenei_ir
20.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک مداحی خیلی زیبا از اباذر الحلواجي با پسراش؛ عمار ومقداد وسلمان
علي يا مددي… ألا خذ بيدي وكن لي سندي.. عليْ يا مددي . علي يا ألقَ السما .. والدينُ بكَ احتمى والحقُّ لكَ انتمى .. إمامي . حُنَينٌ و بدرٌ .. و أُحْدٌ و خيبر بها المجدُ سِرٌّ .. سنىٰ اللهِ حيدر . حمَلتَ و الدُعا .. رِضاكَ يارب كسرتَ أنفَّهُم .. فتبّ من تَب بسيفِكَ انتهى .. غرورُ مَرحَب . عجيبه ياعلي .. السما تنادي علي اللي صارمه .. رمى الأعادي بصلاته يرتمي .. من المُرادي . دِماكَ استعرت .. و للهِ جَرَت وه
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیهی آیتالله بهجت به حجاج بیتالله
سوال: حاجآقا! فردا انشاءالله عازم حج هستیم و نائبالزیارة انشاءالله.
✅ آیتالله بهجت قدسسره: وفّقکمالله انشاءالله، جزاکمالله انشاءالله. خداوند انشاءالله توفیق دهد [که] حجّ مقبول انجام دهید و در همانجا هم دعا کنید که قِرَده(بوزینهها) و خنازیر(خوکها) [منظور آلسعود] از حرمین شریفین بروند.
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh