eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
158 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم خدیجه در دلم غوغا به پا شد طوفان غیرت از دل دریا به پا شد نامی که با توحید رحمانی عجین است منطوق وحی از ناطق روح الامین است نامی که اطلاق محبت فانی اش شد توحید در بطن بقا قربانی اش شد سوگند خورده خاتم رحمت به نامش خیرالعمل یعنی بلندای مرامش دارایی و دار و ندارش را عطا کرد دِین خودش را با عطای جان ادا کرد در آن سه سال شِعب و آن عصر نقاهت دین خدا بگرفت از عزمش صلابت قلبش،دلش،جانش ،وجودش آسمان بود در چشم او رخساره ی زهرا عیان بود الله اکبر از چنین حُسن شباهت از این نگاه فاطمی شان و صلابت با او خدا آیات کوثر را نشان داد خورشید را جان از غرور آسمان داد او بود و با او معنی کوثر بیان شد گفتم خدیجه جلوه ی زهرا عیان شد سِرّ عطا در مصحف آن ذات یکتاست مُعطی علیهِِ مادر ام ابیهاست نامش گره خورده به نام اقتدار است چون مادر تیغ الهی ذوالفقار است شرح شجاعت را در عالم غایت است او عشق است چون مادربزرگ زینب است او مانند او کَس رتبه زین بهتر ندارد جز او کسی داماد چون حیدر ندارد افضل از این خصلت کسی برتر ندارد والاتر از او مصطفی همسر ندارد هستند اگر یک عده برگ و بر ندارند همچون خدیجه فاطمه دختر ندارند ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست کَس همچو او مادربزرگ مجتبی نیست ولله این قسمت ز حرفم ادعا نیست نام خدیجه از حسن اصلا جدا نیست نام حسن یعنی تمام دلربایی نام خدیجه یعنی انوار خدایی ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست نام خدیجه از حسین اصلا جدانیست هم در کنار طشت بوده قد خمیده هم کربلا نزد سرِ از تن بریده هم بوده نزد زینبِ بی تاب و خسته هم در کنار مادر پهلو شکسته سَر داده با زهرا نوای یا بُنیّ جان داده او پای صدای یا بُنیّ طی چهل منزل نموده در اسارت همراه زینب خطبه خوانده با شجاعت هم شام جمعه زایر کربلا اوست با فاطمه اش روضه خوان نینوا اوست وقت ظهور منتقم هم حاضر است او بر انتقام ضرب سیلی ناظر است او آنجا که شیعه بر بلندای غرور است نام خدیجه رمز هنگام ظهور است شکر خدا زیرا خدیجه مادر ماست معنای ام المومنین تاج سر ماست ما باخدیجه پادشاه عالم هستیم زیرا که با ذریه ی او عهد بستیم اسلام بی نام خدیجه بی مسماست نوعی ز کفر و معنی ظلمی مجزاست آنگونه که قرآن کلام وحی و دین است تنها خدیجه شان ام المومنین است حاشا جز او کس لایق اینسان مقام است این نکته ما را معنی ختم کلام است @shia_poem
گفتم خدیجه در دلم غوغا به پا شد طوفان غیرت از دل دریا به پا شد نامی که با توحید رحمانی عجین است منطوق وحی از ناطق روح الامین است نامی که اطلاق محبت فانی اش شد توحید در بطن بقا قربانی اش شد سوگند خورده خاتم رحمت به نامش خیرالعمل یعنی بلندای مرامش دارایی و دار و ندارش را عطا کرد دِین خودش را با عطای جان ادا کرد در آن سه سال شِعب و آن عصر نقاهت دین خدا بگرفت از عزمش صلابت قلبش،دلش،جانش ،وجودش آسمان بود در چشم او رخساره ی زهرا عیان بود الله اکبر از چنین حُسن شباهت از این نگاه فاطمی شان و صلابت با او خدا آیات کوثر را نشان داد خورشید را جان از غرور آسمان داد او بود و با او معنی کوثر بیان شد گفتم خدیجه جلوه ی زهرا عیان شد سِرّ عطا در مصحف آن ذات یکتاست مُعطی علیهِِ مادر ام ابیهاست نامش گره خورده به نام اقتدار است چون مادر تیغ الهی ذوالفقار است شرح شجاعت را در عالم غایت است او عشق است چون مادربزرگ زینب است او مانند او کَس رتبه زین بهتر ندارد جز او کسی داماد چون حیدر ندارد افضل از این خصلت کسی برتر ندارد والاتر از او مصطفی همسر ندارد هستند اگر یک عده برگ و بر ندارند همچون خدیجه فاطمه دختر ندارند ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست کَس همچو او مادربزرگ مجتبی نیست ولله این قسمت ز حرفم ادعا نیست نام خدیجه از حسن اصلا جدا نیست نام حسن یعنی تمام دلربایی نام خدیجه یعنی انوار خدایی ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست نام خدیجه از حسین اصلا جدانیست هم در کنار طشت بوده قد خمیده هم کربلا نزد سرِ از تن بریده هم بوده نزد زینبِ بی تاب و خسته هم در کنار مادر پهلو شکسته سَر داده با زهرا نوای یا بُنیّ جان داده او پای صدای یا بُنیّ طی چهل منزل نموده در اسارت همراه زینب خطبه خوانده با شجاعت هم شام جمعه زایر کربلا اوست با فاطمه اش روضه خوان نینوا اوست وقت ظهور منتقم هم حاضر است او بر انتقام ضرب سیلی ناظر است او آنجا که شیعه بر بلندای غرور است نام خدیجه رمز هنگام ظهور است شکر خدا زیرا خدیجه مادر ماست معنای ام المومنین تاج سر ماست ما باخدیجه پادشاه عالم هستیم زیرا که با ذریه ی او عهد بستیم اسلام بی نام خدیجه بی مسماست نوعی ز کفر و معنی ظلمی مجزاست آنگونه که قرآن کلام وحی و دین است تنها خدیجه شان ام المومنین است حاشا جز او کس لایق اینسان مقام است این نکته ما را معنی ختم کلام است @shia_poem
سر ز پا نشناسم امشب از شعف می‌روم گه سامرا ، گاهی نجف بیقرار زلف حیرت فام یار میزنم پیمانه را با نام یار محرم اشک و پیاله نوشِ مست هستم امشب عاشق و مهدی پرست طوف خالِ حضرت چشمان او می‌کشم از سینۀ دیوانه "هــــو" همنوا با نغمۀ کروبیان می‌روم در اوج اوجِ لامکان جبرییل مدح ساغر می‌شوم باده نوش خــُـمّ حیــــدر می‌شوم می‌شوم حلاج و می‌گویم جنون ساقیا "إنـــّـا إلیـــه راجعـــون" "قل هو الله احد" خـــُـمّ و سبو میزنم پیمانه را با نام "هـــو" حضرت توحید، یا حبل المتین! نعبدوا ایــّـاک نعبد نستعین در مدیحت سِرّ سبحانَ الـــراء حرمت انشاء نامت "من تشاء" غایت الغایاتِ غیب ، ای آشکار! معنی "أحببَتُ" را آیینه دار حجّت و برهان "الله الجمیل" آفرینش را ظهور او دلیل برزخ الکبرایِ حکمت آفرین قوّت نقل از دم روح الامین گشته برپا پایه‌های بیستون چون تو هستی معنی "کن فیکون" ساحت چشم تو عرشِ کبریاست قامت عشق تو شرح "إنــّـما"ست خطّ و خال و عارض و گیسوی تو "إهـــدنـــا" یعنی خــَـمِ ابروی تو میشوم هم صحبت روح الامین می‌نویسم نام تو "فتح المبین" تا زمان خیبر یوم الظهور باشم از یاران بی‌پروای نور اصلاً امشب می‌نویسم بیقرار مستم و مجنون و محو و مِـیــگسار لام الف، "لا" ، لاجرم دیوانه‌ام ز عشق تو تاک و خــُـم و پیمانه‌ام جنب و جوش واژه‌ها در دفترم مست مست از جامِ عشقِ حیدرم شیعۀ چشم انتظار ذوالفقار معنی تَمــّــارم و سرمستِ دار کوکب دُرّی "یـــوقــَـد مِن شــَـجـَـر" یابن زهرا ، منجی نوعِ بشر هادِم ابــنیۀ شرک و نفاق مُصلح کلّ ، معنیِ حُسن الوِفاق آیه آیه در مقام عشق تو می‌نویسم با کلام عشق تو چشم یعقوب دلم، چشم انتظار صبح هجران تو را در شام تار بیخبر از خود ، جنون پیما شده همچو مجنون در پیِ لیلا شده در هوای بوی پیراهن غریب همنوا با نالــۀ " أ مَنّ یـُـجیب" روضه‌خوانِ روضه‌های کربلاست هاجر خشکیده کامِ نینواست می‌برَد نام تو را با لحن اشک در کنار علقمه سقــّـا و مَشک تشنه کامی لحظه‌های انتظار بیقراری در هوای زلف یار از حرم تا علقمه طوفان شده چشم غمگینِ غزل گریان شده در فراق آسمان محشر به پاست چشم زینب هم به سوی نیزه‌هاست "ما رأیـــتُ" گوی ، هنگام ظهور از کنار قتلگـــه وقت عبور لحظه‌های دیدنت را بیقرار می‌رود شام و تو را چشم انتظار خیمۀ چشم انتظاران را ببین دیدۀ غمگینِ باران را ببین "ربـّــنــا" از ما ، تو خود "آمین" بگو از حضور روضۀ یاسین بگو ما گرفتاریم و غافل از دعا یابن زهرا ! ای شفیعِ "ربــّــنا" ما رها از خویش و در بند دلیم آنفدر کاهل که از خود غافیلم دست ما و دامن احسانِتان ای فدای دیدۀ گریانتان @shia_poem
گفتم خدیجه در دلم غوغا به پا شد طوفان غیرت از دل دریا به پا شد نامی که با توحید رحمانی عجین است منطوق وحی از ناطق روح الامین است نامی که اطلاق محبت فانی اش شد توحید در بطن بقا قربانی اش شد سوگند خورده خاتم رحمت به نامش خیرالعمل یعنی بلندای مرامش دارایی و دار و ندارش را عطا کرد دِین خودش را با عطای جان ادا کرد در آن سه سال شِعب و آن عصر نقاهت دین خدا بگرفت از عزمش صلابت قلبش،دلش،جانش ،وجودش آسمان بود در چشم او رخساره ی زهرا عیان بود الله اکبر از چنین حُسن شباهت از این نگاه فاطمی شان و صلابت با او خدا آیات کوثر را نشان داد خورشید را جان از غرور آسمان داد او بود و با او معنی کوثر بیان شد گفتم خدیجه جلوه ی زهرا عیان شد سِرّ عطا در مصحف آن ذات یکتاست مُعطی علیهِِ مادر ام ابیهاست نامش گره خورده به نام اقتدار است چون مادر تیغ الهی ذوالفقار است شرح شجاعت را در عالم غایت است او عشق است چون مادربزرگ زینب است او مانند او کَس رتبه زین بهتر ندارد جز او کسی داماد چون حیدر ندارد افضل از این خصلت کسی برتر ندارد والاتر از او مصطفی همسر ندارد هستند اگر یک عده برگ و بر ندارند همچون خدیجه فاطمه دختر ندارند ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست کَس همچو او مادربزرگ مجتبی نیست ولله این قسمت ز حرفم ادعا نیست نام خدیجه از حسن اصلا جدا نیست نام حسن یعنی تمام دلربایی نام خدیجه یعنی انوار خدایی ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست نام خدیجه از حسین اصلا جدانیست هم در کنار طشت بوده قد خمیده هم کربلا نزد سرِ از تن بریده هم بوده نزد زینبِ بی تاب و خسته هم در کنار مادر پهلو شکسته سَر داده با زهرا نوای یا بُنیّ جان داده او پای صدای یا بُنیّ طی چهل منزل نموده در اسارت همراه زینب خطبه خوانده با شجاعت هم شام جمعه زایر کربلا اوست با فاطمه اش روضه خوان نینوا اوست وقت ظهور منتقم هم حاضر است او بر انتقام ضرب سیلی ناظر است او آنجا که شیعه بر بلندای غرور است نام خدیجه رمز هنگام ظهور است شکر خدا زیرا خدیجه مادر ماست معنای ام المومنین تاج سر ماست ما باخدیجه پادشاه عالم هستیم زیرا که با ذریه ی او عهد بستیم اسلام بی نام خدیجه بی مسماست نوعی ز کفر و معنی ظلمی مجزاست آنگونه که قرآن کلام وحی و دین است تنها خدیجه شان ام المومنین است حاشا جز او کس لایق اینسان مقام است این نکته ما را معنی ختم کلام است @shia_poem
سکرات جذبه ی میم و ها غلیان مَد هوَالعُلی دم نطق ظاهر من تشاء به ظهور حضرت مصطفی که جریده ی جریان می ز حدوث رتبه ی هل اتی متجلی از نفحات هو به هویت آمده  برملا قِدَم از حدوث وجوب او که شود ثنای محمدی جریان خَلقِ خَلَقتُ شد به ظهور ظاهر هو دلیل عجبا ز نسل ابوالبشر به اصالتش که بُوَد اصیل شرف شرافت ذاتیش که شده کفالت ماکفیل به مقام هو هویت دهد سکرات نشعه ی بی بدیل چه حکایتی شده بر ملا همه از عطای محمدی لب ساغری می هل اتی چه کشیده مست و قلندری که برات بی دلی از جنون شده نقد مفلس مشتری اگر آیتی به اشاره ای متحیر از دم حیدری به جلال صاحب تیغ اگر بنهد سر از رخ دلبری همه حسن مرتبت آورد نفسی لقای محمدی شب لیله الجلوات کُن به قدوم شامخ نجل هو که نذیر شربت ها انا به بشارت آمده نزد او به درنگی از شریان دل که بشارت آمده از سبو چه قدح گرفته به کف شبی به جواز آیه فاذکروا که امین امن مقام خم قدحی نوای محمدی کلمات نافذ چشم او همه ایه ایه مشعشا فوحات حول سلام او همه نهله نهله مرصعا صلوات سبط مکرمش همه لمعه لمعه مدمعا که جناب خاتم انبیا همه لجه لجه مورعا شب نوش و نشعه به پاشده به حق صفای محمدی بلغ العلی به بلاغتش کشف الدجی به سیادتش که خصال خاص عنایتش صلوات خاصه به ساحتش ملکوت جامع قدرتش شرف شریف بلاغتش چه کسی رسد به نهایتش چه کسی رسد به بداتش که صفیر مانزل آمده همه از دعای محمدی نظری اویس قَرَن اگر ز کجا رسیده به ناکجا شکنی شکن شکن آمده به پناه رف رف عُلیا چه شکسته سنگ جفا اگر دُر عِقد شاهد اصطفا همه بوده حب محبه که حبیب حضرت کبریا همه هفت عزیمه عزم دل قَدَری قَضای محمدی رخ یوسف است اگر آئینه که ببیند آیت قل کفی به اشاره مصر صفات او چه رسد مقصد ماورا که ورای شان خطیب کن همه بوده وادی اصطفا به یعز همت من یشا به تعز رحمت من تشا همه نموده به وی عطا قدحی بهای محمدی به کنایه خصلت اربعه به اشاره آمده بی کران که در این کرانه هویتی قِدم آمده ره بی نشان احدیت ایه ی واحدی  که اشاره کرده به کن فکان که طفیل خلقت او شده ملکوت مالک آسمان صفحات صفه ی سالکان به سماء لوای محمدی زده طره اش گره بر سبو به جوار ساقی می کشان عجب از قلندری جنون که اشاره کرده به سایبان به کجا رسد زکجا رود که به گل فرو نرود بیان به همین بهانه که طره زد نفسی به ورطه ی امتحان اگر از دلیل اثری رسد بود از رجای محمدی #@shia_poem
مولف کتاب می سبو و ساغر آمده ملیکه ی ملائکه به صبح محشر آمده خدایگان دلبری به عشق دلبر آمده عجیب اینکه زینت جمال حیدر آمده هی العلی هی العلا هی العلی مرتضا زمان زمان دلبری امامت شراب را ببین به چشم خویشتن قیامت شراب را ببین به اشک عاشقی روایت شراب را همینکه زینب آمده زعامت شراب را نماز عاشقی بخوان نما به زینب اقتدا دو چشم بسته اش ببین  به سمت باده باز شد گشوده بر ملائکه بسیط بسط راز شد به نام نامی اش غزل نسیم سرفراز شد که چشمهای بسته اش چه سان زمینه ساز شد که زینب است بانوی اشاره های کربلا تجلی جلای حق به نام زینب است و هو شرب مدام نشئه از کلام زینب است و هو وصف صفات مرتضا مرام زینب است و هو لطف و عطای کبریا ز جام زینب است و هو از این جهت عیان شده از او علی و کبریا عطش کجاست تا شود تشنه ی تشنه کام او عطش کجاست تا زند لب به شراب جام او عطش کجاست تا شود بنده لطف عام او عطش کجاست تا شود خادمه ی مرام او که اوست از دم ازل عدیل وصف هل اتی پس از غروب مادر او غرور اهل خانه شد عصای دست مرتضا ز کینه ی زمانه شد به جرعه های آب او جواب هر بهانه شد برای بحر غصه ها به خانه او خزانه شد نموده سینه را سپر به سوی نشتر جفا فزت و رب تهدمت سوخت ز غصه ی پدر فرق سر شکسته را سوخت ز ناله ی جگر همان زمان اشاره شد همانکه دید پشت در که سوز سینه میزند به جان او همی شرر زینب و داغ مرتضا زمینه ساز نینوا چه خواهری ست مادر کریم زاده ی کرم چه خواهری ست خواهر رحیم زاده ی حرم چه خواهری ست خواهر غریب زاده ی نعم چه خواهری ست خواهر حسن میان بحر غم شنید او کیومک ز کام خشک مجتبی نوح سفینه ی بلا یونس عرش آبرو ساحل عرش منزلت ندیده دیده همچو او که در مسیر شام از خون جگر کند وضو به نیزه دید اسم حق اسیر عشق حق و هو خطابه خوان رایت ما رایت ما زینت مرتضا ست او عصمت زهره الشرف زینب فاطمه است او عزت شحنه النجف زینب مجتبا ست او رحمت عشق در صدف زینب شاه کربلا به بزم عشق شد هدف که کنت کنزا را کند به شهر شام برملا ندیده مردآفرین خالق خلقت اینچنین ندیده عشق همچو او به پاکبازی از یقین ندیده تیغ همچو او صراط عاشق آفرین ندیده اشک دیده ای که اوست دُر خوشه چین به طوف طره اش ملک سپرده دست التجا @shia_poem
شده وقتِ سرکشیِ قلم که گذر کند به سطورِ می به بیانِ آنکه مناقبش شده وصفِ وضعِ سرور می شده بادهِ نوشِ مقامِ او به قیامِ غمزه ، غرورِ می مگر اینکه نزهتِ وصف او شود آیتی به حضور می چه کند کزآن شود آیتی به مقالِ حضرتِ مصطفی زحجازِ نغمه ی مدحتش ره بیدلی زده بیدلان که ز بیدلی ، دلِ دلکشان ببرد رهی سوی لا مکان که چنین شود اگر آن شود که از آن شود نَفَسی بیان که زلالِ جرعۀِ می شود شرری طریقِ سخنوران که غبارِ مقدم او بُوَد به بَصر تشابهِ توتیا چه خجسته مبعثِ رحمتی زصفا شمیمِ شقایقی چه همایِ منظره هدهدی به بیانِ کشفِ حقایقی که رموزِ علمِ لدن از او شده شرطِ خلقِ خلایقی همه در فنونِ بلیغِ او ، به دقیقه گفته دقایقی زجمالِ غیب جمالیش ، شده سرِّ آیینه بر ملا زده خرگهِ لمعاتِ او ، صدفی به وصفِ فراتری که فراتر از همه سایه ها بنموده سایه به برتری که نبوّت است و نبیِّ حق ، به کمالِ قدرِ غضنفری همه اینکه شرحِ ولایت است و صفاتِ حضرتِ حیدری که ز ابنِ عمِّ نبیّ شود به سرادقاتِ عطا عطا چه گمان که دامِ غزل شده همه مدحِ صیدِ بلای تو مگر اینکه جلوۀِ نایِ نی ، بشنیده شورِ نوای تو که خروشد از دلِ بی دلان به سروشِ نایِ ندایِ تو مگر اینکه سَر سپُرد کسی به سواد صفحۀ "هل اتی" ز "الف" اشارۀِ حضرتش ، همه بودِ سویِ سبویِ می به همان صحیفه که حُسنِ مِی شده مستِ مُصحَفِ بویِ می به مدار جلوۀِ جازمش ، شده آشکارِ به روی می زده سلسله به جوارِ دل ، شبِ آشناییِ بویِ می قفس است اگر که بدونِ او ، گذرد گذارۀِ ما سوا به ذواتِ ذاتِ منیعِ او ، شده شرعِ شارعِ دین ، مبین که مبیّناتِ مبینِ او ، شده شهدِ شیرۀ انگبین چه خوش اینکه نوشد از آن لبی ، لبِ لعلِ چشمۀِ ماء و طین که برد سری به سجودِ او به همان روش که نهد امین که به هر زمینه زبانِ می ، بنموده سویِ وی اقتدا نفخاتِ نفخۀ کبریا ، متجلّی از جلواتِ او همه کافۀ کلماتِ حق به ترنّم از کلماتِ او به تجلّی آمده امرِ "کُن ْ " که بگوید از اثراتِ او "فیکون" و "کاین" و "کان" شد نمِ نم نمِ نفحاتِ او به ظهورِ اقدسِ احمدی ، متصوّر آمده کبریا همه ذاتِ منحصرِ تو شد ، که مفصّل آمده "کاف" و "نون" به جز این نبوده چکامه ای که عیان شود ز تو "یَسطَرون" که تو شرحِ "قافِ" قلم شدی که قلم گرفته رهِ جنون به طوافِ فیضِ اتمِّ تو به کتابت آمده "یَفقَهون" صفحات ناطق وصف تو همه در اراده ی انما تو نگین عرش سخاوتی به عطای فیض کریم خود تو جوار قرب سعادتی به وجود خُلق عظیم خود تو حدیث فصل خطابتی به دلیل حُسن نعیم خود تو قیاس شرح عنایتی به جمال شخص رحیم خود نبود ورای مقام تو به مقام مرتبه ماورا جبروت اقدس وصف تو  شده قاف شهپر عرشیان که رسد به مرتبتی چنین که تویی روایت لامکان چه قیاس اگر به قلم رسد چه بجوید از دم تو نشان که تجلیات تجلی ات به اشاره محور آسمان به کمال طره ی تو عُلا به اشارتی کشف الدجی #@shia_poem
به حضور حضرت چشم تو شده سِرِّ آئینه بر ملا به نفیر نافذ هر دمت به اجابت آمد هر دعا که به یمن مقدمت آمده به شعف طلیعه ی اقتضا به مقام حادث ذات می که تویی کتابت اصطفا سر  سجده برده به قامتت شریان جرعه ی  ابتلا یم استجابت هو هوَ به عبادتت شده بی قرار نرسد به منزل می فروش که عیان شود رخ نوبهار مگر از شمیم صحیفه ات بزند پیاله ی بیشمار که تو انتهای اجابتی به تو ملتجی شده روزگار به دعای حضرت اشک تو به اجابت آمده هر دعا تویی آنکه نام جناب تو شده زین زینت عابدین لمعات نور قدیم تو به حدوث عیان شده در زمین قدحی که پر شود از دمت شود آیت ره متقین که شعاع اقدس فیض تو بُوَد اصل شائبه ی یقین به دو دیده دیده ی دل رسد به اشاره ات سوی کبریا عجبا ز تاک دوچشم تو که زغصه آمده خونفشان چه اقامه ای چه مقاله ای که ز اشک چشم تو شد عیان گذری به رهگذر بلا به نوای خسته ی کاروان همه خار و نشتر و کعب نی ره شام و شادی شامیان به اسارت آمده سوی تو غل جامع از شرر بلا تو خطیب خطبه ی عزتی تو بدیع روح عبادتی تو قیام قائم غربتی تو کتاب و نص سیادتی تو امام روز قیامتی تو علیم علم شهادتی که اسیر صبر تو شد ستم که تو روح حکم ولایتی به مقام نوری حضرتت به تجلی آمده هل اتی همه شور شعر بلاکشان نفسی ز نشئه ی جام تو شرر شراره ی یعدلون اثری ز شرح کلام تو صفحات مصحف صبر خم غلیان فیض مدام تو نرسد کسی به شکوه دل مگر از جواز مقام تو شرف مقام حضور تو جلوات جلوه ی من تشاء شب بی دلی دل بیدلال همه طوف کعبه ی کوی تو مه کامل آیینه ای که زد می حیرت مه روی تو اثری که محفل می کشان گره خورده بر شب موی تو شعفی شبی چه شود رسد اثرات خلسه ز سوی تو اگر این چنین شود آن شود که شود فنا غزل بقا کلامات مصحف از عشق تو به عبارت آمده برزبان نفحات سِر نفحت از دم حضرتت شده در بیان گِل آدمی به ولای تو  زده ره به جانب لامکان اثر از نگاه تو داده جان به گلی که آمده نیمه جان که پریش طره ی حضرتت شده شوق عاشق مبتلا @shia_poem
سر ز پا نشناسم امشب از شعف می‌روم گه سامرا ، گاهی نجف بیقرار زلف حیرت فام یار میزنم پیمانه را با نام یار محرم اشک و پیاله نوشِ مست هستم امشب عاشق و مهدی پرست طوف خالِ حضرت چشمان او می‌کشم از سینۀ دیوانه "هــــو" همنوا با نغمۀ کروبیان می‌روم در اوج اوجِ لامکان جبرییل مدح ساغر می‌شوم باده نوش خــُـمّ حیــــدر می‌شوم می‌شوم حلاج و می‌گویم جنون ساقیا "إنـــّـا إلیـــه راجعـــون" "قل هو الله احد" خـــُـمّ و سبو میزنم پیمانه را با نام "هـــو" حضرت توحید، یا حبل المتین! نعبدوا ایــّـاک نعبد نستعین در مدیحت سِرّ سبحانَ الـــراء حرمت انشاء نامت "من تشاء" غایت الغایاتِ غیب ، ای آشکار! معنی "أحببَتُ" را آیینه دار حجّت و برهان "الله الجمیل" آفرینش را ظهور او دلیل برزخ الکبرایِ حکمت آفرین قوّت نقل از دم روح الامین گشته برپا پایه‌های بیستون چون تو هستی معنی "کن فیکون" ساحت چشم تو عرشِ کبریاست قامت عشق تو شرح "إنــّـما"ست خطّ و خال و عارض و گیسوی تو "إهـــدنـــا" یعنی خــَـمِ ابروی تو میشوم هم صحبت روح الامین می‌نویسم نام تو "فتح المبین" تا زمان خیبر یوم الظهور باشم از یاران بی‌پروای نور اصلاً امشب می‌نویسم بیقرار مستم و مجنون و محو و مِـیــگسار لام الف، "لا" ، لاجرم دیوانه‌ام ز عشق تو تاک و خــُـم و پیمانه‌ام جنب و جوش واژه‌ها در دفترم مست مست از جامِ عشقِ حیدرم شیعۀ چشم انتظار ذوالفقار معنی تَمــّــارم و سرمستِ دار کوکب دُرّی "یـــوقــَـد مِن شــَـجـَـر" یابن زهرا ، منجی نوعِ بشر هادِم ابــنیۀ شرک و نفاق مُصلح کلّ ، معنیِ حُسن الوِفاق آیه آیه در مقام عشق تو می‌نویسم با کلام عشق تو چشم یعقوب دلم، چشم انتظار صبح هجران تو را در شام تار بیخبر از خود ، جنون پیما شده همچو مجنون در پیِ لیلا شده در هوای بوی پیراهن غریب همنوا با نالــۀ " أ مَنّ یـُـجیب" روضه‌خوانِ روضه‌های کربلاست هاجر خشکیده کامِ نینواست می‌برَد نام تو را با لحن اشک در کنار علقمه سقــّـا و مَشک تشنه کامی لحظه‌های انتظار بیقراری در هوای زلف یار از حرم تا علقمه طوفان شده چشم غمگینِ غزل گریان شده در فراق آسمان محشر به پاست چشم زینب هم به سوی نیزه‌هاست "ما رأیـــتُ" گوی ، هنگام ظهور از کنار قتلگـــه وقت عبور لحظه‌های دیدنت را بیقرار می‌رود شام و تو را چشم انتظار خیمۀ چشم انتظاران را ببین دیدۀ غمگینِ باران را ببین "ربـّــنــا" از ما ، تو خود "آمین" بگو از حضور روضۀ یاسین بگو ما گرفتاریم و غافل از دعا یابن زهرا ! ای شفیعِ "ربــّــنا" ما رها از خویش و در بند دلیم آنفدر کاهل که از خود غافیلم دست ما و دامن احسانِتان ای فدای دیدۀ گریانتان @shia_poem
گفتم خدیجه در دلم غوغا به پا شد طوفان غیرت از دل دریا به پا شد نامی که با توحید رحمانی عجین است منطوق وحی از ناطق روح الامین است نامی که اطلاق محبت فانی اش شد توحید در بطن بقا قربانی اش شد سوگند خورده خاتم رحمت به نامش خیرالعمل یعنی بلندای مرامش دارایی و دار و ندارش را عطا کرد دِین خودش را با عطای جان ادا کرد در آن سه سال شِعب و آن عصر نقاهت دین خدا بگرفت از عزمش صلابت قلبش،دلش،جانش ،وجودش آسمان بود در چشم او رخساره ی زهرا عیان بود الله اکبر از چنین حُسن شباهت از این نگاه فاطمی شان و صلابت با او خدا آیات کوثر را نشان داد خورشید را جان از غرور آسمان داد او بود و با او معنی کوثر بیان شد گفتم خدیجه جلوه ی زهرا عیان شد سِرّ عطا در مصحف آن ذات یکتاست مُعطی علیهِِ مادر ام ابیهاست نامش گره خورده به نام اقتدار است چون مادر تیغ الهی ذوالفقار است شرح شجاعت را در عالم غایت است او عشق است چون مادربزرگ زینب است او مانند او کَس رتبه زین بهتر ندارد جز او کسی داماد چون حیدر ندارد افضل از این خصلت کسی برتر ندارد والاتر از او مصطفی همسر ندارد هستند اگر یک عده برگ و بر ندارند همچون خدیجه فاطمه دختر ندارند ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست کَس همچو او مادربزرگ مجتبی نیست ولله این قسمت ز حرفم ادعا نیست نام خدیجه از حسن اصلا جدا نیست نام حسن یعنی تمام دلربایی نام خدیجه یعنی انوار خدایی ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست نام خدیجه از حسین اصلا جدانیست هم در کنار طشت بوده قد خمیده هم کربلا نزد سرِ از تن بریده هم بوده نزد زینبِ بی تاب و خسته هم در کنار مادر پهلو شکسته سَر داده با زهرا نوای یا بُنیّ جان داده او پای صدای یا بُنیّ طی چهل منزل نموده در اسارت همراه زینب خطبه خوانده با شجاعت هم شام جمعه زایر کربلا اوست با فاطمه اش روضه خوان نینوا اوست وقت ظهور منتقم هم حاضر است او بر انتقام ضرب سیلی ناظر است او آنجا که شیعه بر بلندای غرور است نام خدیجه رمز هنگام ظهور است شکر خدا زیرا خدیجه مادر ماست معنای ام المومنین تاج سر ماست ما باخدیجه پادشاه عالم هستیم زیرا که با ذریه ی او عهد بستیم اسلام بی نام خدیجه بی مسماست نوعی ز کفر و معنی ظلمی مجزاست آنگونه که قرآن کلام وحی و دین است تنها خدیجه شان ام المومنین است حاشا جز او کس لایق اینسان مقام است این نکته ما را معنی ختم کلام است @shia_poem