#میثم_تمار_علیه_السلام
#شهادت
#قطعه
از میثمِ تمارِ سرِ دار بیاموز
باعشق علی عشق کنی تا به سر دار
جز نام علی روی لبانت نتراود
سر نذر کنی نذر سر حیدر کرار
از دار بپرسید جوابش بجز این نیست
من حیدری عشق توام میثم تمار
میثم صد و ده مرتبه ای جام جنون خورد
مستانه خودش داد سرش را نه به اجبار
در وادی عشاق به پایش نرسیدند
چون میثم تمار زند نام علی جار
#محمد_حبیب_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#میثم_تمار_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
چون میثم تمارِ سرِ دارِ علی باش
با جان و دل خویش خریدار علی باش
از فاطمه درخواست نما اوست اجابت
درمان تو عشق است تو بیمار علی باش
در اوج مصیبت زدگی یابه سر دار
چون میثم تمار طرفدار علی باش
باعشق علی گر تو گنه کار ترینی
عشق است برو عبد گنه کار علی باش
بر قبله چشمش همه دم سجده برآور
مستانه برو نوکر دربار علی باش
#محمد_حبیب_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_دوم_محرم
#مثنوی
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن
نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن
هرچه میخواهد بیاید!باز عزت با من است
نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است
من زنم اما طلوع غیرتم با کربلاست
برلبم انا فتحنا دارم اینجا کربلاست
از شتر پایین میایم فکر بالا میکنم
این بیابان را خودم عرش معلی میکنم
خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان
گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان
خیمه را برپا کنید امید برپا میشود
خیمه خیمه خیمه ی توحید برپا میشود
بار بگذارید بار نور برداریم ما
مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما
دین اگر امروز مرد احیای ان با زینب است
مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است
دست بسته میشوم دست همه وا میکنم
پابرهنه میشوم درراه غوغا میکنم
میشوم درمان دین با زخمهای صورتم
میدهم محرم که نامحرم نبیند قامتم
به اسیری میروم آزادگی را جان دهم
مجلس می میروم تا بر همه ایمان دهم
"ما رایت" تا قیامت میشود ذکر لبم
زینبم من زینبم من زینبم من زینبم
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_دوم_محرم
#مثنوی
رسیدیم اینجا دل من تکان خورد
چه شد ناگهان محمل من تکان خورد
رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا
چرا پرده محملم رفت بالا
پس از سالها حال زینب خراب است
روی صورتم تابش آفتاب است
چه باید کنم سایه ی بر سر من
ابالفضل! خاکی شده معجر من
بیین اول کاری اوضاعمان را
دل آشوب زنهای در کاروان را
کمک کن توانی نمانده به پایم
رکابم شو از ناقه پایین بیایم
نرو از کنارم که زینب نمیرد
خدا از سرم سایه ات را نگیرد
تو هستی من امنیتی خوب دارم
به پیش همه عزتی خوب دارم
خدای نکرده نباشی چه عباس؟
من اذیت شوم از حواشی چه عباس؟
شما که نباشید دورم شلوغ است
بگو آنچه را که شنیدم دروغ است
بگو بی برادر نخواهم شد اصلا
گرفتار لشکر نخواهم شد اصلا
بگو حرمله تیرهایش شکسته
بگو زجر نامرد پایش شکسته
بگو خنجر شمر در خانه جا ماند
بگو ساربان مرد دستش جدا ماند
بگو اسبها نعل تازه ندارند
برای جسارت اجازه ندارند
بگو قدر کافی کفن هست اینجا
عمامه عبا پیرهن هست اینجا
بگو خولی از خیر یک سر گذشته
بگو دوره ذبح حنجر گذشته
بگو نیزه داران همه اهل خیرند
همه باتو خوبند مثل زهیرند
بگو کوفه با ما همه دوست هستند
علی دوست یا فاطمه دوست هستند
بگو توبه کردند اشرار کوفه
خرابه شده کوچه بازار کوفه
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورودیه
#شب_دوم_محرم
#اشعار_محرم
#مثنوی
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن
عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن
با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار
با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای
چشم مخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو
با حوریان رفته به زیر نقاب ها
یک لحظه روبرو نشدند آفتاب ها
این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
این دختران کنیز خدایند و بس، همین
این دختر علی ست که بالش شکستنی ست
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست
از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش
این دختران من که بیابان ندیده اند
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند
یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو
جان رباب از دم گهواره پا نشو
تو هستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایه ات همه در استراحتند
تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد
یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
احساس می کنم همه دلواپس هم اند
احساس می کنم که جوابم نمی دهند
با آب آب گفتنم آبم نمی دهند
راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگ ها شکستن دندانم آرزوست
من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم
جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا
می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم
****
با احتیاط لاله ی ما را سوار کن
زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن
با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
این گوش پاره ها سر گوشواره ها
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورودیه
#شب_دوم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
کاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما
یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا
همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی...
یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا
کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا
کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا
هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا
دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا
همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا
پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا
دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا
پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا
از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا
می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا
.
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#ورودیه
#شب_دوم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
لحظهء پر زدن ما به نظر نزدیک است
راه عرش از دل صحرا چقَدَر نزدیک است
در دل خیمهء بیایید همه جمع شوید
همه را سیر ببینم که سفر نزدیک است
مادرم زودتر از ما زده خیمه اینجا
چقَدَر بوی گل یاس پدر نزدیک است
تا سری هست به سجده بگذارید امروز
لحظهء بال درآوردن سر نزدیک است
تا توانید به ششماههء من بوسه زنید
بوسه های لب یک تیر سه پر نزدیک است
گریه ای کرد و غریبانه به زینب فرمود:
دخترم پیش تو باشد که خطر نزدیک است
گفت آسوده بخوابید همین شبها را
وقت بیداری شب تا به سحر نزدیک است
گریه کرد و به علمدار اشاره فرمود:
که فدای تو شوم درد کمر نزدیک است
بر سر و روی یتیمان حسن دست کشید
گفت قاسم که: عمو مرگ مگر نزدیک است
قد و بالای جوانش جگرش را سوزاند
ای خدا صبر بده داغ پسر نزدیک است
#مجتبی_شکریان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورود_کاروان
#شب_دوم_محرم
#ترکیب_بند
...این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست
حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست
رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان
زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان
اینان که روانند، همه روح و روانند
این سلسله هر یکتنشان جان جهانند
این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند
این قافله شب تا به سحر، نافلهخوانند
بازار جهان این همه سرمایه ندارد
گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد
این قافله جز عشق، رهآورد ندارد
عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد
یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد
جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد
مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند
از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند
اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند
بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند
اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند
با شور حسینی به نوا، جامهدرانند
دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است
وین قافله را قافلهسالار، حسین است
این قافله را بانگ جرس، گریه و نالهست
این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لالهست
از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هالهست
در محمل خود، حاجیه بانوی سهسالهست
با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه
چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه
این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبودهست
دردانهٔ من، با موی بیشانه نبودهست
جایش به جز از دامن و بر شانه نبودهست
گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه نبودهست
این دختر من، نازترین دختر دنیاست
دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست
ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را
ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟
ای ماه ببین ماه بنیهاشمشان را
ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را
ای صبح کجا آمده صادقتر از اینان؟
ای عشق بگو نامده عاشقتر از اینان
چاووش عزا همره من روح الامین است
ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است
در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است
سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است
آوردهام از جان شما تاب بگیرد
چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد
ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است
سرهای سران، خاک به درگاه حسین است
خورشید فلک، مشتری ماه حسین است
ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است
آن فضل که در قافلهام نیست،کدام است؟
عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است
ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب
کشتی نجات همه و ساحل زینب
وی ماه رخت روشنی محفل زینب
دوری مکن از دیده و از محمل زینب
دارد سفر ما سفر دیگری از پی
من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
#استاد_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورود_کاروان
#شب_دوم_محرم
#قصیده
#اشعار_محرم
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
همه در حالت سفر از خود
همه بیتاب چون نسیم سحر
همه دلباخته چو پروانه
همه بر پای شمع، خاکستر
پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیلهٔ هاجر
عارفانِ قبیلهٔ عرفات
شاعران عشیرهٔ مشعر...
سروهایی به قامت طوبی
چشمههایی به پاکی کوثر
همرکاب حماسههای عظیم
در گذر از هزار و یک معبر
در دل و جانِ كاروان اکنون
میتپد این نهیب، این باور:
نكند شوكران شود معروف!
نكند نردبان شود منكر!
مرحبا بر سلالهٔ زهرا
هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر»
میسزد حُسن مَطلعی دیگر
وقت وصف عقیله شد آخر
در نزولش ز منبر ناقه
خطبهخوانِ حماسه، آن خواهر
شد عصا، شانهٔ علیاكبر
پای عباس، پلهٔ منبر
سرزمین، سرزمین گلها بود
پهنهٔ عشق! وه چه پهناور!
شد پدیدار صحنهای دیگر
کشتی نوح بود و موج خطر
ناگهان در هجوم باد خزان
كنده شد برگههایی از دفتر!
کاش دستان باد میشد خشک
کاش میشد گلوی گلها تر!
كیست مردی كه میرود میدان
كه ندارد به جز خودش لشکر؟!
ترسم این داغ شعلهور گردد
مثل آتش که زیر خاکستر...
آه! از زین، روی زمین افتاد
پارهٔ جان احمد و حیدر
و زنی روی تل برای نبی
صحنه را میشود گزارشگر
كه ببین جای بوسههای شما
شده سرشار بوسهٔ خنجر!
میبَرَند از تن عزیز تو جان
میبُرَند از تن حسین تو سر
آن طرف صحنهٔ شگفتی هست
نه! بسی صحنه هست شرمآور
رفته از پای دختران خلخال!
رفته از دست مادران زیور!
كاروان میرود به كوفه و شام
کاروان میرود به مرز خطر
كاروان میرود ولی خالیست
جای عباس و قاسم و اكبر
کاروان جاری است در تاریخ
کاروان باقی است تا محشر...
#جواد_محمد_زمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورود_کاروان
#شب_دوم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
به آه ، دود دلش را به آسمان میداد
به سینه میزَد و تنها سری تکان میداد
شنید کرببلا....چشمِ او سیاهی رفت
فقط به این تنِ بی جان،حسین جان میداد
تمامِ عمر به لب داشت که خدا نکند
تمام عمر در این راه امتحان میداد
غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره
تمامِ دشت فقط بویی از خزان میداد
به آهی از جگرش قافله به هم میریخت
دلِ شکسته غمش را به کاروان میداد
نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شُکر
نگاه کرد کنارش علی اذان میداد
یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش
یکی نشسته و گهواره را تکان میداد
برای بردن اصغر غزالها جمع اند
رباب کودک خود را به این و آن میداد
سه ساله چادر او میکشید عمه ببین
سه ساله گودیِ گودال را نشان میداد
سپاه آنطرف اما دلش چه میلرزید
اگر تکان به سرِ نیزهاش سنان میداد
رسید شامِ دهم مَحرمی نبود ، ای کاش
به دخترانِ یتیمش کسی امان میداد
برایِ آنکه حرامی به کودکی نرسد
شکسته قامت او ، بویِ خیزران میداد
برای آنکه ببوسد برادرش را باز
تمامِ قوتِ خود را به زانوان میداد
امان نداد به او تازیانه ور نه خودش
عقیقِ خونیِ او را به ساربان میداد
***
میانِ شام به پیشش کنیزِ خود را دید
کسی که داشت به خانم دو تکه نان میداد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورود_کاروان
#شب_دوم_محرم
#اشعار_محرم
#ترکیب_بند
رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را رویِ دوش دو پسر بگذاشته
آنکه رویِ شانهی عباس سر بگذاشته
دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است
شُکر گِردش از جوانانِ بنیهاشم پُر است
جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند
تا حسیناش هست او احساسِ آرامش کند
تا که آرام است دنیا درکِ آسایش کند
تا بیاید عمهجان باید عمو خواهش کند
تا که عباس است خانم خواب راحت میکند
او فقط در سایهی او استراحت میکند
دست او که نیست دل غم رویِ غم میریزَدَش
َنامِ اینجا را مَبَر وقتی بهم میریزَدَش
چشمها خونِ جگر در هر قدم میریزَدَش
بیشتر او را بِهَم طفلِ حرم میریزَدَش
خیمه برپا میکنند و روضه برپا میکند
مینشیند گوشهای هِی وای زهرا میکند
ناله زد تا زد قدم : دیدی چه آمد بر سرم
گفت در بینِ حرم : دیدی چه آمد بر سرم
چیست اینجا غیرِ غَم دیدی چه آمد بر سرم
مادرم ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم
گفت با دلواپسی با آه : برگردان مرا
مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا
این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد
مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد
زینبی آواره دارد جانِ زینب بازگرد
درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد
وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد
تیرهاشان را ببین شیرِ رُبابت خُشک شد
*
داد زد شامِ دهم ای وای میبینی چه شد
بچه ها را کرده گُم ای وای میبینی چه شد
نعلِ تازه زیرِ سُم ای وای میبینی چه شد
وَیلنا مِن بعدِ کُم ای وای میبینی چه شد
گفت با طفلانِ در آتش علیکم بالفرار
زود گیرَد مویِ سر آتش علیکم بالفرار
میزند رویِ سرش دیگر نمیدانم چه شد
بوسه زد بر حنجرش دیگر نمیدانم چه شد
خاک خورده معجرش دیگر نمیدانم چه شد
مانده او با مادرش دیگر نمیدانم چه شد
ناقهاش عریان ولی جمعِ بنیهاشم نبود
با حرامی بود اما اکبر و قاسم نبود
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#ورود_کاروان
#شب_دوم_محرم
#قصیده
با صد جلالت و شرف و عزت و وقار
آمد به دشت ماریه ناموس کردگار
فرش زمین به عرش مباهات میکند
گر روی خاک پای گذارد "ملک سوار"
چه ناقه ای چه ناقه نشینی چه محملی
مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده دار
حتی حسین تکیه بر این شانه میزند
خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار
بیش از همه خدای مباهات میکند
که شاهکار خلقت او کرد شاهکار
تا هست مستدام حسین است مستدام
تا هست پایدار حسین است پایدار
کوهی اگر مقابل او قد علم کند
مانند کاه میشود و میرود کنار
با خشم خویش میمنه را میزند زمین
با چشم خویش میسره را میکند شکار
آنگونه که علی به نجف اعتبار داد
زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار
پنجاه سال فاطمه ی اهل بیت بود
زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار
تا اینکه فرش راه کند بال خویش را
جبریل پای ناقه نشسته به انتظار
حتی هزار بار بیایند کربلا
زینب پی حسین می آید هزار بار
کار تمام لشگریان زار میشود
زینب اگر قدم بگذارد به کارزار
روز دهم قرار خدا با حسین بود
اما حسین زودتر آمد سر قرار
محمل که ایستاد جوانان هاشمی
زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار
افتاد سایه قد و بالاش روی خاک
رفتند از کنار همین سایه هم کنار
طفلان کاروان همه والشمس و والقمر
مردان کاروان همه واللیل و والنهار
عبدند ، عبد گوش به فرمان زینبند
از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار
رفتند زیر سایه عباس یک به یک
با آفتاب غنچه گل نیست سازگار
از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست
وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار
از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند
بر روی چادرش بنشیند اگر غبار
از خواهری چو زینب کبری بعید نیست
معجر به پای این تن عریان کند نثار
یک عده گوشواره ولی دختر علی
یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار
خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخورد
سر خم نمیکند به کسی کوه اقتدار
او که فرار کرد عدو از جلالتش
فریاد میزند که علیکن بالفرار
ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین
دستی اگر خدای نکرده به گوشوار ....
پرده نشین کوفه،بیابان نشین شده
با دختر بتول چه ها کرد روزگار !
" قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت
گشتند بی عماری و محمل، شترسوار "
آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت
با رفت و آمد سربازارها چه کار؟!!!!
چشم طنابهای اسارت به دست اوست
زینب به شام رفت ولیکن به اختیار
در یک محله زخم زبان خورد بی عدد
در یک محله سنگ گران خورد بیشمار
دردی به درد طعنه شنیدن نمیرسد
یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج_مناجات
#شب_دوم_محرم
#غزل
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد
و قطره نيز به درياي بيكران برسد
محرم است بيا تا كه چشم مرده ما
براي گريه در اين روضه ها به جان برسد
چقدر نزد تو با آبروست دستي كه
براي خرجي اين ماه بر دهان برسد
شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي
براي مجلس جد تو ميهمان برسد
به كربلاي شب دومت ببر ما را
خبر رسيده قرار است كاروان برسد
به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو
اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد
حسين آمده و راس او قرار شده
به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد
#محمد_علي_بياباني
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#روز_مباهله
#مثنوی
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
رجز مأذنهها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت
قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوستهست
نان یک عده به گمراهی مردم بستهست
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است
لاجرم چارهای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند
به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان گیر است
کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خونریزتر است
بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد
با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفتهست نبی جانش را
عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف آرایی آن چند نفر خیره شدند
پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده
دفترم غرق نفسهای مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد
با طمانیۀ خود راه میآمد آرام
دست در دست یدالله میآمد آرام
دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد
ایها الناس من از پارۀ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میگویم
آنکه هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آنکه با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است
من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم
نه فقط جسم علی روح محمد باشد
یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد
دیگر اصلا چه نیازیست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی میکند آب
الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد
مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند
میرود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#اشعار_محرم
#شب_سوم_محرم
#غزل
شعلههای خیمهها موی سرش را... بگذریم
رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم
یک پدر با چشمهایی نیمهباز از روی نی
سیلی زجرآوری بر دخترش را... بگذریم
هر زمان چشمش به سرها میخورد در بین راه
شمر پیش چشمهایش خنجرش را... بگذریم
درد پایش هیچ؛ وقتی درد پهلو میگرفت
با لگد آرام شد تا مادرش را... بگذریم
در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه
خواند لالایی که قدری اصغرش را... بگذریم
با عمو عباس گفت آخر نمیبینی مگر
خواهرت نامحرمان دور و برش را... بگذریم
***
با وجود زخم تاول، زخم گوش و زخم دست
دلخوش است از اینکه بر سر معجرش را... بگذریم
#سجاد_احمدلو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من
اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم
اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من
به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب
به محمل خطبهها با عمه طوفان کردنش با من
همین که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم
خیالت تخت از این کاخ ویران کردنش با من
به جانت کم نیاوردم به اَبرو خَم نیاوردم
اگر میخندد آن نامرد گریان کردنش با من
من از این شهر و این ویران زیارتگاه میسازم
مزارم گنجِ شام است و نمایان کردنش با من
پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم اُفتاد
به جایِ من بگو با او که جبران کردنش با من
شنیدم که سراغت را رباب از عمه میگیرد
به گوشِ مادرم گفتم که مهمان کردنش با من
نمیآید به لب جانم سَرَم را تا نگیری تو
عزیزم دامنش با تو فقط جان کندنش با من
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#غزل
افتاده ام از ناقه و از پا بغلم کن
ماندم عقب قافله بابا بغلم کن
لبخند نزن ، حرف نزن ، فکر دلم باش
بی تاب شدم ، اول از اینها بغلم کن
آغوش تو آرامش دنیای رقیه است
خورشید دلم در شب یلدا بغلم کن
پر مهر تر از بوسه ی عمه زگلویت
مشتاق تر از اکبر لیلا بغلم کن
گفتم به همه چشم به راه تو نشستم
گفتم که بیایند تماشا بغلم کن
زخم است تمام سرت اما بغلم باش
زخم است تمام تنم اما بغلم کن
بیدار مشو دامن من بالش خوبی است
آرام بخواب امشب و فردا بغلم کن
#محمد_امین_سبکبار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#مربع_ترکیب
من دسته گل پرپر گلزار حسینم
من شمع فروزان شب تار حسینم
من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم
من عاشق دل باخته و یار حسینم
من کعبۀ دل قبله جان همه هستم
سر تا به قدم آینۀ فاطمه (س) هستم
هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم
در گوشۀ ویرانه گرفتار و اسیرم
ای مردم عالم مشمارید حقیرم
کز جانب سر سلسلۀ عشق، سفیرم
با گریۀ پیوسته و غم های نهانم
حاکم به دل و جان همه خلق جهانم
در بحر شرف گوهر یکدانه منم من
بر شمع ولا سوخته پروانه منم من
بر اهل عزا ماه عزاخانه منم من
امیّد دل عاقل و دیوانه منم من
من فاطمۀ کوچک و ناموس خدایم
پیغامبر خون تمام شهدایم
ای خلق گرفتار بیائید بیائید
در خانه من دست گدائی بگشائید
بر دامن ویرانۀ من چهره بسائید
و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید
من کودکم اما به خدا کودک وحیم
در آل علی فاطمۀ کوچک وحیم
اسلام، شفا یافت زخون جگر من
توحید، چراغی است زآه سحر من
بگذار بخندند به اشک بصر من
وز چار طرف سنگ ببارد به سر من
جان دو جهان در بغلم باز کشیده
با دست خدائیش زمن ناز کشیده
امروز اگر گوشۀ ویرانه غریبم
رفته است زکف سلسلۀ صبر و شکیبم
بیمارم و بر درد همه خلق طبیبم
جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم
زود است که لب بر لب بابا بگذارم
تا سر به سر شانۀ زهرا (س) بگذارم
امشب شب وصل است دلم داده گواهی
نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی
خورشید به ویرانه سرایم شده راهی
ویرانۀ من پُر شده از نور الهی
آوای منادی به من زار رسیده
جان پیشکش آرید که دلدار رسیده
یار آمده با طلعت همچون قمرش باز
گردد زطبق باز به من چشم ترش باز
روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز
ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز
تا روی ورا بر روی قلبم بگذارد
افسوس که دستم به بدن تاب ندارد
ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر
از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر
صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر
چون بود که در خانۀ اغیاز زدی سر
در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب
از لطف، چراغ سحر من شدی امشب
مهمان منی سفرۀ رنگین مرابین
دست تهی و سینۀ سنگین مرا بین
رخسار کبود و سرخونین مرا بین
در تلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین
گر دست دهد پای دویدن زتو گیرم
آن قدر به دور تو بگردم که بمیرم
بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را
بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را
برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را
در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را
صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت
ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت
بگذار رها گردد، جان از بدن من
بگذار بود نام تو آخر سخن من
بگذار شود پیرهن من کفن من
بگذار به ویرانه شود دفن، تن من
دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را
(میثم) برسان بر همه عالم سخنم را
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل_مثنوی
دردِ غروب گریهی ما را بلند کرد
این گریه آهِ طشتِ طلا را بلند کرد
در خواب ناز بودم و من را صدا نزد
در بین خواب بودم و پا را بلند کرد
در راه کار زجر فقط این دو کار بود
یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد
همسایهی یهودی ما صبح تا غروب
هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد
او را شناخت عمه به گودال دیده بود
وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد
این خون تازه رنگِ حنای مرا که بُرد
عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد
دیدی میان مجلس نامحرمان شام
طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد
از من گرسنهتر که رباب است عمه جان
آنجا کباب بعد کباب است عمه جان
شانه نکش به موی سرم میخورد گره
با خارهای دور و برم میخورد گره
"خیلی یواش"لالهی خود را بغل بگیر
آرامتر سه سالهی خود را بغل بگیر
گلبرگهای لاله کبودی ندیده بود
این دخترِ سه ساله یهودی ندیده بود
پا را گذاشت روی پرِ من پرم شکست
نوشید آب و کاسهی آنهم سرم شکست
زنجیر را که بست النگوی من کشید
زنجیر را گشود به پهلوی من کشید
از لابه لای گیسوی من خار را بکِش
من خوردهام به در نوکِ مسمار را بکِش
خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد
بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد
حتی به یک سلام محلم نمیدهند
این دختران شام محلم نمیدهند
اصلا صدا کنند مرا هم ، نمیروم
من جز به روی دوش عمویم نمیروم
عمه به گریه گفت که راضی نمیشود
با زخمهای آبله بازی نمیشود
دیدم که باز هدیهای از خود گرفته بود
عمه برام جشن تولد گرفته بود
باید کشید پارچه از روی این طبق
بوی تنور میرسد از بوی این طبق
بابا رسیده پاره گلو روی دامنم
عمه چقدر ریخته مو روی دامنم
این هدیه خوب گریهی ما را بلند کرد
این زخم چوب گریهی ما را بلند کرد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#دودمه
١
آمدى باباى من آخر سراغ دخترت
من به قربان سرت (٢)
رفتى اما مانده در يادم نگاه اخرت
من به قربان سرت (٢)
٢
از سر ناقه مرا از جناح انداختند
اى پدر جانم حسين (٢)
با غنيمت ها حراجى ها به راه انداختند
اى پدر جانم حسين (٢)
٣
شاه بى سر سوى منزلگاه ويران آمده
عمه! مهمان آمده (٢)
آب و آيينه بياور كه پدر جان آمده
عمه! مهمان آمده (٢)
٤
اى پدر خون تو را اب وضويت كرده اند
اى پدر جانم حسين (٢)
اين چه كارى بود اخر با گلويت كرده اند؟
اى پدرجانم حسين (٢)
٥
عاقبت شد مستجاب آن ندبه كردن هاى من
امده باباى من (٢)
از خرابه سر زده خورشيد بر فرداى من
امده باباى من (٢)
٦
امشبى را شه دين در بغلم مهمان است
مكن اى صبح طلوع (٢)
روى لب هاش هنوز، آيه اى از قرآن است
مكن اى صبح طلوع (٢)
#پيمان_طالبى
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#مثنوی
بالای ناقه موی مرا باد می کشید
پایین ناقه چکمه سرم داد می کشید
بالای ناقه زلف گره خورده داشتم
پایین ناقه چادر آزرده داشتم
بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم
پایین ناقه عمه ی شرمنده داشتم
بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم
پایین ناقه تاول آواره داشتم
بالای ناقه کاربه تحقیر می کشید
پایین ناقه پهلوی من، تیر می کشید
بالای ناقه غربت گودال دیده ام
پایین ناقه گریه ی خلخال دیده ام
بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم
پایین ناقه نقشه ی راه فدک شدم
بالای ناقه اشک علمدار دیده ام
پایین ناقه کوچه و بازار دیده ام
بالای ناقه خون جگری بود و کعب نی
پایین ناقه دربه دری بود و کعب نی
بالای ناقه خم شدم ازبارغم پدر
پایین ناقه نیمه شبی گم شدم پدر
بالای ناقه شام بلا بود و عمه ام
پایین ناقه طشت طلا بود و عمه ام
بالای ناقه سنگ سرم را شکست و رفت...
پایین ناقه زجر پرم را شکست و رفت....
بالای ناقه بی هدفم پرت کرده است
پایین ناقه نان طرفم پرت کرده است
بالای ناقه حرمله با سنگ زد مرا
پایین ناقه دختراو چنگ زد مرا
بالای ناقه بخت بد آورده داشتم
پایین ناقه چشم وَرَم کرده داشتم
بالای ناقه نیزه ی تو بدبیار بود
پایین ناقه صحبت بُرد قمار بود
بالای ناقه خارجی ام؛ تا صدا زدند!
پایین ناقه پیرزنان عمه را زدند
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده
چِقَدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده
زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم
علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟!
وجه تشبیه من و تو چه قدر بسیار است!
هر کجای بدنم می نگرم زخم شده
قصّه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست؟
به زمین خوردم و دیدی کمرم زخم شده
جان زهرا به موی سوخته ام دقّت کن
جای این چند موی مختصرم زخم شده
جز تو با هیچ کسی حرف خصوصی نزدم
سینه ای که شده هر جا سپرم زخم شده
زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!!!
زیر شلّاق و لگد بال و پرم زخم شده
#محمد_فردوسی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#اسارت
#شام
#غزل
پیچیده در حرم خبر گوشواره ات
دستی شده ست در به در گوشواره ات
می کاشت با ملاحظه دیروزها پدر
گل های بوسه دور و بر گوشواره ات
گوشت کبود گشت اگر که نسیم صبح
گاهی گذاشت سر به سر گوشواره ات
از داغ گوش های تو در آن غروب سرخ
دیدم که خم شده کمر گوشواره ات
دنبال گوش، زیور و خلخال هم پرید
خیلی زیاد شد ضرر گوشواره ات
گوشی کشید تیر و رخی هم کبود شد
افتاد هر کجا گذر گوشواره ات
از بس رباب خورده غم اصغر و تو را
گهواره گشته همسفر گوشواره ات
از بس به سرعت آمد و از بس شدید بود
در گوش رفته بیشتر گوشواره ات
یک دست بر دهان تو یک دست روی گوش
دعوا شده ست باز سر گوشواره ات
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#شام
#اسارت
#چارپاره
نبودی تا ببینی غصه هامو
دلم میگه شدم سرباره عمه
نمیشه گفت یه حرفایی رو بابا
فقط باید بگم بیچاره عمه
نبودی تا ببینی ریخته موهام
مثه موی سرت آتیش گرفته
دیگه چیزی ازم باقی نمونده
با این وضعی که دشمن پیش گرفته
نبودی تا ببینی گونه هامو
ورم کرده شبیه زیرِ چشمت
بابا اونو میبینی هی لگد زد
یه وقتایی اگه میبردم اسمت
نبودی تا ببینی این لبامو
مثه لبهای تو خونیه بابا
انگار رو صورتت رد یه مشته
همش تقصیر این خولیه بابا
ببین بابا ببین زخمی پاهام
نبودی روی خاکها میدویدم
یه بار افتادم از بالای ناقه
فقط آروم خودم رو میکشیدم
ببین بابا ببین دلشوره دارم
همش حس میکنم شمر رو برومه
بابایی معجرم خیلی قشنگ بود
دیگه از من نپرس کار کدومه
ببین بابا النگو هام قشنگه
یه وقتی فکر نکن جای طنابه
غریبی رباب ،گهواره خالی
نگاه حرمله خیلی عذابه
حالا که اومدی پیشم عزیزم
بذار پیشونیت و آروم ببوسم
باهام حرفی بزن دق کردم اخه
دیگه دارم تو این غربت میپوسم
لالالا گلم ای نازنیم
بذار دستاتو رو لبهای بابا
دیدم از روی نیزه غصه هاتو
فدای زخم تو زخمهای بابا
لالالا نفس های تو سینه ام
غرورم با نگاهِ تو ترک خورد
شدی خیلی مثه مادربزرگت
شبیه اون روزایی که کتک خورد
لالالا بخواب شیرین زبونم
بابا شرمندته سختی کشیدی
سه سال و این همه رنج و مصیبت
تو از این زندگی خیری ندیدی
#میلاد_فرید_نیا
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#اسارت
#شام
#غزل
دختری درد سرای بدنش را پر کرد
لاله ی خون همه ی پیرهنش را پر کرد
مصحفش از قلم کعب نی آزرده شده
خط کوفی همه ی لوح تنش را پر کرد
گل لبخند به باغ رخ او پژمرده است
ترک سرخ عقیق یمنش را پر کرد
آنقدر گفت پدر با سر بی تن آمد
نفحه ی سیب فضای چمنش را پر کرد
چون خدا خواست که گنجینه ی پنهان باشد
خاک روی بدن بی کفنش را پر کرد
#امیر_خورسند
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem